افسانه آبشار عشق پارت💙 ۱۵💙
هیو سوک بود صمیمی ترین دوستم که بهم خیانت کرد ( جهت اطلاع فصل اول خونده باشید می فهمید)
هیو سوک: خوب کوچولو تو رو چطوری بکشم؟!
تهیونگ: حق نداری بهش دست بزنی
هیو سوک: نترس یک جوری میزنم بمیره که نفهمه چطوری مرده
یک دفعه چاقو آورد می خواست بزنه به من
تهیونگ خودش سپر من کرد خورد به شکمش( فالورای ماهم: 🥺🥺😭ادمینی که داره پاشتیل می قوله و عررر میزنه)
ات: تهیونگ 🥺🥺
هیو سوک: حالا خودت سپر کردی چی شد الآن دوتایی می میرید
(بچه ها یک نکته یک عالمه مل ور بودن تهیونگ تنها بود)
ات: تهیونگ ترخدا تنهام نزار من به اندازه کافی درد کشیدم خانواده ام از دست دادم
دست تهیونگ گرفتم سرش گذاشتم رو پاش
هیو سوک: ایش زود خداحافظی کنید خستم کردید
تهیونگ موهایی که تو صورتم افتاد بود کنار زد
ات: تهیونگ تنهام نزار لطفا خواهش میکنم
ات: مگه قرار نبود بهت فرصت بدم پاشو دیگه مگه فرصت نمی خواستی دل من به دست بیاری هااااان چراااا
باید همیشه شاهد از دست دادن مرگ عزیزانم باشم
تهیونگ: موا..ظب خود.ت با.ش
می.شه فقط. ب.رای آخ،رین بار بوست کنم
لبم گذاشتم رو لبش جونی نداشت
کیس کوتاهی رفت اشک از چشمام می ریخت
از هم جدا شدیم
تهیونگ: خیلی دوس.. ت د.ار.م ( باسختی )
دست تهیونگ قفل به دست من شل شد افتاد
خودم انداختم بغل تهیونگ
ات: تهیونگ ترخدااااا نروووو تهیونگ
ات: منم دوست دارم😭😭
هیو سوک: تمام شد
ات: بس کن خفه شو
اونو تو کشتی
می خواست چاقوش بزنه
که یک دفعه دستی مانش شد
جیمین بود
منو تو آغوشش گرفت
پسرا همه اومده بودن جنگی بینشون شروع بود
ات: جیمین تهیونگ😭🥺🥺
جیمین: ات باید بریم اینجا خطرناک
ات: نههههه من نمیام تهیونگم باید بیاری اون زنده است🥺🥺😭
یک دفعه بیهوش شدم
از دید جیمین
نمی تونستم برادرم بردارم ات زجه میزد مجبور شدم بیهوشش کنم متامئنم بعدا منو مقصر می دونه
مجبور شدیم فرار کنیم بریم یک عمارت دیگه با بدبختی رسیدیم انقدر حالمون بد بود برای ات پزشک آوردیم
خیلی تب کرده بود که تو خواب و فقط ناله میکرد اسم تهیونگ صدا میزد
روی مبل نفهمیدم چی شد خوابم برد که..
حمایت کنید پلیز🥺❤
هیو سوک: خوب کوچولو تو رو چطوری بکشم؟!
تهیونگ: حق نداری بهش دست بزنی
هیو سوک: نترس یک جوری میزنم بمیره که نفهمه چطوری مرده
یک دفعه چاقو آورد می خواست بزنه به من
تهیونگ خودش سپر من کرد خورد به شکمش( فالورای ماهم: 🥺🥺😭ادمینی که داره پاشتیل می قوله و عررر میزنه)
ات: تهیونگ 🥺🥺
هیو سوک: حالا خودت سپر کردی چی شد الآن دوتایی می میرید
(بچه ها یک نکته یک عالمه مل ور بودن تهیونگ تنها بود)
ات: تهیونگ ترخدا تنهام نزار من به اندازه کافی درد کشیدم خانواده ام از دست دادم
دست تهیونگ گرفتم سرش گذاشتم رو پاش
هیو سوک: ایش زود خداحافظی کنید خستم کردید
تهیونگ موهایی که تو صورتم افتاد بود کنار زد
ات: تهیونگ تنهام نزار لطفا خواهش میکنم
ات: مگه قرار نبود بهت فرصت بدم پاشو دیگه مگه فرصت نمی خواستی دل من به دست بیاری هااااان چراااا
باید همیشه شاهد از دست دادن مرگ عزیزانم باشم
تهیونگ: موا..ظب خود.ت با.ش
می.شه فقط. ب.رای آخ،رین بار بوست کنم
لبم گذاشتم رو لبش جونی نداشت
کیس کوتاهی رفت اشک از چشمام می ریخت
از هم جدا شدیم
تهیونگ: خیلی دوس.. ت د.ار.م ( باسختی )
دست تهیونگ قفل به دست من شل شد افتاد
خودم انداختم بغل تهیونگ
ات: تهیونگ ترخدااااا نروووو تهیونگ
ات: منم دوست دارم😭😭
هیو سوک: تمام شد
ات: بس کن خفه شو
اونو تو کشتی
می خواست چاقوش بزنه
که یک دفعه دستی مانش شد
جیمین بود
منو تو آغوشش گرفت
پسرا همه اومده بودن جنگی بینشون شروع بود
ات: جیمین تهیونگ😭🥺🥺
جیمین: ات باید بریم اینجا خطرناک
ات: نههههه من نمیام تهیونگم باید بیاری اون زنده است🥺🥺😭
یک دفعه بیهوش شدم
از دید جیمین
نمی تونستم برادرم بردارم ات زجه میزد مجبور شدم بیهوشش کنم متامئنم بعدا منو مقصر می دونه
مجبور شدیم فرار کنیم بریم یک عمارت دیگه با بدبختی رسیدیم انقدر حالمون بد بود برای ات پزشک آوردیم
خیلی تب کرده بود که تو خواب و فقط ناله میکرد اسم تهیونگ صدا میزد
روی مبل نفهمیدم چی شد خوابم برد که..
حمایت کنید پلیز🥺❤
۴۴.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.