𝓜𝔂 𝓼𝓱𝓪𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝔂𝓸𝓾..♡
سهم من از تو...♡
ₚ₇
بخش دوم:"آرامش خاص"
"همینجور بهش خیره مونده بود..عجیب بود اما این اولین باری بود که بدون نیاز به اون قرصای کوفتی ضربان قلبش به حالت عادی میزد..شاید حضور یک نفر توی این عمارت باعث تسکین قلب زخمیش میشد..اما اون نفر کی بود؟.."
با چند بار پشت سرهم پلک زدن به هوش اومد..به از چند مین متوجه موقعیتش شد و فهمید توی ی اتاق دیگس..خواست بلند شه ک..:
دایانا:"بلند نشو!"
"جیمین شوکه به صاحب اون صدا نگاه کرد..و چیزی نگفت و دوباره روی تخت دراز کشید..دایانا به تخت نزدیک شد و کنار تخت نشست نگاهی به جیمین انداخت و گف:
دایانا:"حالت خوبه؟!"
جیمین:"ا..اره..ف..فقط یکم ضعف دارم."
"که بعد از تموم شدن جملش صدای تق تق در بلند شد:
اجوما:"ببخشید..میتونم بیا داخل؟"
دایانا:"بیا!"
اجوما با سینی غذا وارد اتاق شد:
اجوما:"برای اقا غذا اوردم خانم..!"
دایانا:"بزارش روی میز"
اجوما سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت:
اجوما:"با من کاری ندارید خانم؟"
دایانا:"نه میتونی بری.."
و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شد.
جیمین به سینی پر از غذا چشم دوخته بود ک:
دایانا:"چرا داری نگاش میکنی..خب برش دار رو بخور مگه گرسنه نیستی؟"
جیمین:"اما..اخه مگه من اینجا اسیر نیستم..پس چرا بهم غذا میدین."
دایانا:"کی گفته تو اسیری..دلیل اینکه اینجا فقط و فقط اینه ک باید ب من کمک کنی تا قاتل جیهوپ رو پیدا کنم همین!"
جیمین:"من چه کمکی میتونم بکنم؟"
دایانا:"فقط باید به سوالات من جواب بدی کوچولو!!.
درسته که میدونم کارتو نبوده اما دلیل بر این نمیشه که فکر کنم تو،توی این حادثه نقشی نداشتی.."
جیمین:"یعنی داری میگی من...به قاتل کمک کردم یا.."
دایانا از رو تخت بلند شد و وسط حرف جیمین پرید و روبهش ایستاد:
دایانا:"فعلا چیزی معلوم نیست..باید اول ببینم حرفات درستن یا نه..الانم بلند شو و غذاتو بخور...نمیخوام دوباره دردسر برام درست کنی!"
"دایانا به سمت اتاق رفت و از اونجا خارج شد...جیمین دوباره نگاهشو به غذا داد."
دایانا:"چانگ!!."
چانگ:"بله بانو؟"
دایانا:"مراقب پارک باش..ی وقت هوس فرار به سرش نزنه..!"
چانگ:"چشم!"(تعظیم کوتاهی کرد)
"با صدای تق تق در از خوندن برگه های روی میز دست کشید و گف:
دایانا:"بیا داخل!"
اریان وارد اتاق شد و:
آریان:"سلام..
دایانا:"میشنوم!"
آریان:"خب راستش..ببین دایانا میدونم با شنیدن این جمله ناراحت میشی ولی..
دایانا:"آریان صد بار بهت گفتم از اینکه برای گفتن یه جمله هی من و من کنی متنفرم پس حرفتو خیلی سریع و واضح بزن چون همونطور که میبینی سرم شلوغه."
آریان:" باشه..معذرت میخوام..دایانا امروز پدر زنگ زد و گفت که میخواد به ملاقاتت به سئول بیاد."
"دایانا با شنیدن اسم پدر دستشو مشت کرد و روی میز کوبید."
کامنت:۳۰
لایک:۲۰
ₚ₇
بخش دوم:"آرامش خاص"
"همینجور بهش خیره مونده بود..عجیب بود اما این اولین باری بود که بدون نیاز به اون قرصای کوفتی ضربان قلبش به حالت عادی میزد..شاید حضور یک نفر توی این عمارت باعث تسکین قلب زخمیش میشد..اما اون نفر کی بود؟.."
با چند بار پشت سرهم پلک زدن به هوش اومد..به از چند مین متوجه موقعیتش شد و فهمید توی ی اتاق دیگس..خواست بلند شه ک..:
دایانا:"بلند نشو!"
"جیمین شوکه به صاحب اون صدا نگاه کرد..و چیزی نگفت و دوباره روی تخت دراز کشید..دایانا به تخت نزدیک شد و کنار تخت نشست نگاهی به جیمین انداخت و گف:
دایانا:"حالت خوبه؟!"
جیمین:"ا..اره..ف..فقط یکم ضعف دارم."
"که بعد از تموم شدن جملش صدای تق تق در بلند شد:
اجوما:"ببخشید..میتونم بیا داخل؟"
دایانا:"بیا!"
اجوما با سینی غذا وارد اتاق شد:
اجوما:"برای اقا غذا اوردم خانم..!"
دایانا:"بزارش روی میز"
اجوما سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت:
اجوما:"با من کاری ندارید خانم؟"
دایانا:"نه میتونی بری.."
و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شد.
جیمین به سینی پر از غذا چشم دوخته بود ک:
دایانا:"چرا داری نگاش میکنی..خب برش دار رو بخور مگه گرسنه نیستی؟"
جیمین:"اما..اخه مگه من اینجا اسیر نیستم..پس چرا بهم غذا میدین."
دایانا:"کی گفته تو اسیری..دلیل اینکه اینجا فقط و فقط اینه ک باید ب من کمک کنی تا قاتل جیهوپ رو پیدا کنم همین!"
جیمین:"من چه کمکی میتونم بکنم؟"
دایانا:"فقط باید به سوالات من جواب بدی کوچولو!!.
درسته که میدونم کارتو نبوده اما دلیل بر این نمیشه که فکر کنم تو،توی این حادثه نقشی نداشتی.."
جیمین:"یعنی داری میگی من...به قاتل کمک کردم یا.."
دایانا از رو تخت بلند شد و وسط حرف جیمین پرید و روبهش ایستاد:
دایانا:"فعلا چیزی معلوم نیست..باید اول ببینم حرفات درستن یا نه..الانم بلند شو و غذاتو بخور...نمیخوام دوباره دردسر برام درست کنی!"
"دایانا به سمت اتاق رفت و از اونجا خارج شد...جیمین دوباره نگاهشو به غذا داد."
دایانا:"چانگ!!."
چانگ:"بله بانو؟"
دایانا:"مراقب پارک باش..ی وقت هوس فرار به سرش نزنه..!"
چانگ:"چشم!"(تعظیم کوتاهی کرد)
"با صدای تق تق در از خوندن برگه های روی میز دست کشید و گف:
دایانا:"بیا داخل!"
اریان وارد اتاق شد و:
آریان:"سلام..
دایانا:"میشنوم!"
آریان:"خب راستش..ببین دایانا میدونم با شنیدن این جمله ناراحت میشی ولی..
دایانا:"آریان صد بار بهت گفتم از اینکه برای گفتن یه جمله هی من و من کنی متنفرم پس حرفتو خیلی سریع و واضح بزن چون همونطور که میبینی سرم شلوغه."
آریان:" باشه..معذرت میخوام..دایانا امروز پدر زنگ زد و گفت که میخواد به ملاقاتت به سئول بیاد."
"دایانا با شنیدن اسم پدر دستشو مشت کرد و روی میز کوبید."
کامنت:۳۰
لایک:۲۰
۱۲.۰k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.