رمان عاشقم باش☺💜
Part 34
دختره:هوییی حواستو جمع کن
تعجب کردم
هنوز هیچکس نیومده این کیه که هنوز 8 نشده اینجاس
اروم سرم بلند کردم
پانیذ
سرمو بلند کردم
من:دیاناااا
دیانا:پانیذذذ؟😐
دیانا
اخه پانیذ اینجا چیکار میکردددد خدایااااا رفتیم بالا پیش ارسلان
ارسلان و پانیذ همچی رو برام تعریف کردن
پانیذ:بله اینطوری شد که بت بگیم ما خواهر برادریم
من:خو پس تمام این مدت پانیذ زنگ نمیزد حالمو بپرسه😐
پانیذ:اره این ارسلان....
ارسلان نذاشت حرفشو ادامه بده
ارسلان:خفه شو ببینم
پانیذ:بعدا بت میگم الان این غرورش میشکنه😂
ارسلان:خب باشه با نمکا😐
ارسلان
حاظر شدم رفتم شرکت کارای عقب افتادمو درست کنم خیلی معطل شدم حدود ساعت 01:30 رسیدم خونه
دیانا
حس میکردم داره خوابم میبره صدای در که اومد پلکام باز شد انگار...ارسلان بود
من:سلام
ارسلان:سلام عزیزم...چرا رو کاناپه خوابیده بودی نرفتی بالا
من:هیچی نگرانت بودم
ارسلان:دورت بگردم کارم طول کشید
من:خب بگو ببینم کجا بودی
ارسلان:شرکت بودم
من:مطمئن باشم؟
ارسلان:بله
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
دختره:هوییی حواستو جمع کن
تعجب کردم
هنوز هیچکس نیومده این کیه که هنوز 8 نشده اینجاس
اروم سرم بلند کردم
پانیذ
سرمو بلند کردم
من:دیاناااا
دیانا:پانیذذذ؟😐
دیانا
اخه پانیذ اینجا چیکار میکردددد خدایااااا رفتیم بالا پیش ارسلان
ارسلان و پانیذ همچی رو برام تعریف کردن
پانیذ:بله اینطوری شد که بت بگیم ما خواهر برادریم
من:خو پس تمام این مدت پانیذ زنگ نمیزد حالمو بپرسه😐
پانیذ:اره این ارسلان....
ارسلان نذاشت حرفشو ادامه بده
ارسلان:خفه شو ببینم
پانیذ:بعدا بت میگم الان این غرورش میشکنه😂
ارسلان:خب باشه با نمکا😐
ارسلان
حاظر شدم رفتم شرکت کارای عقب افتادمو درست کنم خیلی معطل شدم حدود ساعت 01:30 رسیدم خونه
دیانا
حس میکردم داره خوابم میبره صدای در که اومد پلکام باز شد انگار...ارسلان بود
من:سلام
ارسلان:سلام عزیزم...چرا رو کاناپه خوابیده بودی نرفتی بالا
من:هیچی نگرانت بودم
ارسلان:دورت بگردم کارم طول کشید
من:خب بگو ببینم کجا بودی
ارسلان:شرکت بودم
من:مطمئن باشم؟
ارسلان:بله
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۳۱.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.