(نفرت نا تمام)Part.12
جیمین*ویو
رفتم خونه به مادر بزرگم گفتم
جیمین:مادر بزرگ درست میگفتی از لارا جدا شدم از اونش هم انداختم بیرون داشته بهم خیانت میکرده
مادر بزرگ جیمین:واقعا،خداروشکر چون من می خواستمش بندازمش بیرون.
جیمین:من ادم بی ارزشی هستم.
مادر بزرگ جیمین:نه پسرم بقیه لیاقتت رو ندارن.
جیمین:مامان بزرگ نیاز به این حرف ها نیست من ادم پوچی هستم.
مادر بزرگ جیمین:پسرم...
جیمین:من میرم بخوابم.
مادر بزرگ جیمین:برو پسرم منم باید برم بخوابم
رفتم تو اتاقم.
نگرانه اینم که عاشق ا/ت بشم.
ولی فقط روی انتقام تمرکز میکنم.
فردا صبح.
از خواب پاشدم زودتر.
مسواک زدم.
ورزش کردم صبحانه خوردم.
لباس های مارک بالا پوشیدم.
رفتم دنبال ا/ت.
دیدم.
داره از دروازه عمارت باشوکوهشون میاد بیرون.
خیلی زیبا شده.
اومد نشست تو ماشین.
داشتیم تو راه میرفتیم.
که ا/ت دل پیچه گرفت.نگه داشتم.
رفت بیرون از ماشین.
من هم رفتم بیرون از ماشین.
گفت
ا/ت:جیمین من میرم پایینتر احتمال داره بالا بیارم.
جیمین:باشه بروا/ت فقط مواظب خودت باش.
ا/ت:مواظبم نگران نباش
رفت پایین تر تا بالا بیار یهو صدای جیغ ا/ت اومد.
سریع رفتم.
گفتم حتما سر خرده.
رفتم پایینتر.
دیدم ا/ت دراز کشیده روی زمین افتاده بود ولی نمیتونست پاشه.
ا/ت:جیمین پام حرکت نمیکنه.
جیمین:ا/ت نگران نباش الان بهت میرسم.
رفتم بغلش کردم.
ما دقیقا توی جنگل بودیم.
چون تو اتوبان بودیم از یه راه دیگه داشتیم میرفتیم.
نتونست اصلا پاشه.
منم کول کردم ا/ت رو.
پایان
رفتم خونه به مادر بزرگم گفتم
جیمین:مادر بزرگ درست میگفتی از لارا جدا شدم از اونش هم انداختم بیرون داشته بهم خیانت میکرده
مادر بزرگ جیمین:واقعا،خداروشکر چون من می خواستمش بندازمش بیرون.
جیمین:من ادم بی ارزشی هستم.
مادر بزرگ جیمین:نه پسرم بقیه لیاقتت رو ندارن.
جیمین:مامان بزرگ نیاز به این حرف ها نیست من ادم پوچی هستم.
مادر بزرگ جیمین:پسرم...
جیمین:من میرم بخوابم.
مادر بزرگ جیمین:برو پسرم منم باید برم بخوابم
رفتم تو اتاقم.
نگرانه اینم که عاشق ا/ت بشم.
ولی فقط روی انتقام تمرکز میکنم.
فردا صبح.
از خواب پاشدم زودتر.
مسواک زدم.
ورزش کردم صبحانه خوردم.
لباس های مارک بالا پوشیدم.
رفتم دنبال ا/ت.
دیدم.
داره از دروازه عمارت باشوکوهشون میاد بیرون.
خیلی زیبا شده.
اومد نشست تو ماشین.
داشتیم تو راه میرفتیم.
که ا/ت دل پیچه گرفت.نگه داشتم.
رفت بیرون از ماشین.
من هم رفتم بیرون از ماشین.
گفت
ا/ت:جیمین من میرم پایینتر احتمال داره بالا بیارم.
جیمین:باشه بروا/ت فقط مواظب خودت باش.
ا/ت:مواظبم نگران نباش
رفت پایین تر تا بالا بیار یهو صدای جیغ ا/ت اومد.
سریع رفتم.
گفتم حتما سر خرده.
رفتم پایینتر.
دیدم ا/ت دراز کشیده روی زمین افتاده بود ولی نمیتونست پاشه.
ا/ت:جیمین پام حرکت نمیکنه.
جیمین:ا/ت نگران نباش الان بهت میرسم.
رفتم بغلش کردم.
ما دقیقا توی جنگل بودیم.
چون تو اتوبان بودیم از یه راه دیگه داشتیم میرفتیم.
نتونست اصلا پاشه.
منم کول کردم ا/ت رو.
پایان
۱۰.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.