تک پارتی هیونجین:)
وقتی بهت خیانت می کنه و تو... 🩷
قدم های محکشو به بار داد و وارد شد. کتشو در آورد تا لباس مشکی جذب و شلوار ژاپ دار سیاهش مشخص شد. به سمت بارمن رفت و ویسکی سفارش داد
اون می خواست کمی فقط لذت ببره. نگاه های سنگین مردم روش بود اما اهمیتی نمی داد. هرجا می رفت همینجوری بود. بارمن هم وقتی سفارش هیونجین رو آورد. سعی کرد بهش نزدیک بشه که از چشم هیونجین دور نموند و رفت روی یکی از مبل های مشکی اونجا نشست.
چند دقیقه تنها بود که تو روی پاش نشستی. از شدت مستی زیاد کارات دست خودت نبود. هیونجین با عصبانیت بهت زل زد و گفت: من صندلیت نیستم بلند شو.
با کلافگی گفتی: فقط دو دقیقه. الان بلند میشم.
هیونجین با پوزخندی گفت: چه آدم های هر*زه ای پیدا میشه.
و سعی کرد تو رو از روی خودش بلند کنه که دستت رو سمت عضوش بردی. هیونجین خشمگین شده بود اما کنجکاو هم بود که ببینه فرد ناشناس مقابلش چه کار می خواد بکنه
وقتی دستت رو روی عضوش قرار دادی محکم هلت داد که روی مبل و بغل خودش افتادی.
هیونجین با عصبانیت غرید و گفت: معلوم هست چه غلطی می کنی؟
همون موقع صورتت رو بلند کردی و نگاهش کردی که هیونجین یخ کرد.
اون. کسی که الان روی پاهاش نشسته بود. دوست دختر سابقش بود.
هضم این اتفاق براش سخت بود چون تو کاملا متفاوت شده بودی. تتو های زیادی داشتی که هیونجین یادش اومد تو از تتو متنفر بودی.
کمی از کارش پشیمون شد. تو الان مست بودی پس قطعا یادت نمی اومد که هیونجین رو دیدی.
پس هیونجین دستتو گرفت و روی پاهاش انداختت که با تعجب گفتی: چی.. چیکار می کنی؟
هیونجین گفت: شاید دلم بخواد بیشتر باهات آشنا بشم.
قدم های محکشو به بار داد و وارد شد. کتشو در آورد تا لباس مشکی جذب و شلوار ژاپ دار سیاهش مشخص شد. به سمت بارمن رفت و ویسکی سفارش داد
اون می خواست کمی فقط لذت ببره. نگاه های سنگین مردم روش بود اما اهمیتی نمی داد. هرجا می رفت همینجوری بود. بارمن هم وقتی سفارش هیونجین رو آورد. سعی کرد بهش نزدیک بشه که از چشم هیونجین دور نموند و رفت روی یکی از مبل های مشکی اونجا نشست.
چند دقیقه تنها بود که تو روی پاش نشستی. از شدت مستی زیاد کارات دست خودت نبود. هیونجین با عصبانیت بهت زل زد و گفت: من صندلیت نیستم بلند شو.
با کلافگی گفتی: فقط دو دقیقه. الان بلند میشم.
هیونجین با پوزخندی گفت: چه آدم های هر*زه ای پیدا میشه.
و سعی کرد تو رو از روی خودش بلند کنه که دستت رو سمت عضوش بردی. هیونجین خشمگین شده بود اما کنجکاو هم بود که ببینه فرد ناشناس مقابلش چه کار می خواد بکنه
وقتی دستت رو روی عضوش قرار دادی محکم هلت داد که روی مبل و بغل خودش افتادی.
هیونجین با عصبانیت غرید و گفت: معلوم هست چه غلطی می کنی؟
همون موقع صورتت رو بلند کردی و نگاهش کردی که هیونجین یخ کرد.
اون. کسی که الان روی پاهاش نشسته بود. دوست دختر سابقش بود.
هضم این اتفاق براش سخت بود چون تو کاملا متفاوت شده بودی. تتو های زیادی داشتی که هیونجین یادش اومد تو از تتو متنفر بودی.
کمی از کارش پشیمون شد. تو الان مست بودی پس قطعا یادت نمی اومد که هیونجین رو دیدی.
پس هیونجین دستتو گرفت و روی پاهاش انداختت که با تعجب گفتی: چی.. چیکار می کنی؟
هیونجین گفت: شاید دلم بخواد بیشتر باهات آشنا بشم.
۱۲.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.