یین و یانگ (پارت ۶۱)
لباس رو که کامل دادم بالا (منحرفان عزیز جلوی بدن
ا/ت معلوم نیست ، فقط کمرش چون روی شکم دراز کشیده .) ، با بند سوتینش مواجه شدم . آب دهنم رو قورت دادم . دستم رو بردم سمتش ، این...چه شکلی باز میشه؟ چند ثانیه نگاش کردم و با یکم کلنجار رفتن بازش کردم . باند ها واقعا خونی بودن ، شروع کردم به باز کردن باند ها . یکی دو لایه رو باز کردم ، زخمای
ا/ت معلوم شد . زخما عمیق و غرفه در خون بودن . اون بی شرف بدجور زده بودش . دستمال مرطوب رو برداشتم و خون های اطراف زخما و کمرش رو پاک کردم . این بین ا/ت هم گاهی از درد ناله می کرد . وقتی که کمرش تمیز شد ، بتادین رو برداشتم و یواش یواش روی زخماش ریختم .ا/ت دستشو مشت کرد و پتو رو چنگ زد ، تحمل نکرد و آه و ناله هاش تقریبا تبدیل به جیغ شد . حتما خیلی درد می کشید...احساس بدی داشتم که من موجب این درد بودم . با دستمال مرطوب بتادین های اضافه رو پاک کردم . ا/ت هم کم کم ساکت شد . باند رو برداشتم و بازش کردم . شروع کردم پیچیدن باند دور کمر ا/ت . سعی می کردم دستم زیاد به بدنش نخوره ولی بازم گاهی دستام بهش می خورد . می تونستم حس کنم که با هر لمس بدن ا/ت می لرزید ، بدنش داغ تر از موقعی بود که کارم رو شروع کردم . یعنی ممکنه اونم منو دوست داشته باشه؟ یا اینکه دچار عشق یکطرفه شدم؟ اصلا... کسی میتونه منو تحمل کنه؟
بعید میدونم... . باند ها و بند سوتینش رو بستم . لباس رو کشیدم پایین ، اگه یکم بیشتر طول می کشید قطعا قلبم منفجر می شد . ا/ت بدون اینکه تو چشمام نگاه کنه گفت : ممنون . زیر لب گفتم : خواهش میکنم . سریع وسایل و باند های خونی رو جمع کردم و
گفتم : حالا لباست رو عوض کن . و به سرعت از اتاق خارج شدم و درو بستم . به در تکیه دادم ، دستمو روی قلبم گذاشتم ، خیلی تند می تپید .
زمزمه کردم : آرومت بگیره...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت معلوم نیست ، فقط کمرش چون روی شکم دراز کشیده .) ، با بند سوتینش مواجه شدم . آب دهنم رو قورت دادم . دستم رو بردم سمتش ، این...چه شکلی باز میشه؟ چند ثانیه نگاش کردم و با یکم کلنجار رفتن بازش کردم . باند ها واقعا خونی بودن ، شروع کردم به باز کردن باند ها . یکی دو لایه رو باز کردم ، زخمای
ا/ت معلوم شد . زخما عمیق و غرفه در خون بودن . اون بی شرف بدجور زده بودش . دستمال مرطوب رو برداشتم و خون های اطراف زخما و کمرش رو پاک کردم . این بین ا/ت هم گاهی از درد ناله می کرد . وقتی که کمرش تمیز شد ، بتادین رو برداشتم و یواش یواش روی زخماش ریختم .ا/ت دستشو مشت کرد و پتو رو چنگ زد ، تحمل نکرد و آه و ناله هاش تقریبا تبدیل به جیغ شد . حتما خیلی درد می کشید...احساس بدی داشتم که من موجب این درد بودم . با دستمال مرطوب بتادین های اضافه رو پاک کردم . ا/ت هم کم کم ساکت شد . باند رو برداشتم و بازش کردم . شروع کردم پیچیدن باند دور کمر ا/ت . سعی می کردم دستم زیاد به بدنش نخوره ولی بازم گاهی دستام بهش می خورد . می تونستم حس کنم که با هر لمس بدن ا/ت می لرزید ، بدنش داغ تر از موقعی بود که کارم رو شروع کردم . یعنی ممکنه اونم منو دوست داشته باشه؟ یا اینکه دچار عشق یکطرفه شدم؟ اصلا... کسی میتونه منو تحمل کنه؟
بعید میدونم... . باند ها و بند سوتینش رو بستم . لباس رو کشیدم پایین ، اگه یکم بیشتر طول می کشید قطعا قلبم منفجر می شد . ا/ت بدون اینکه تو چشمام نگاه کنه گفت : ممنون . زیر لب گفتم : خواهش میکنم . سریع وسایل و باند های خونی رو جمع کردم و
گفتم : حالا لباست رو عوض کن . و به سرعت از اتاق خارج شدم و درو بستم . به در تکیه دادم ، دستمو روی قلبم گذاشتم ، خیلی تند می تپید .
زمزمه کردم : آرومت بگیره...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۲.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.