و در آخر هر عشقی پایانی دارد
و در آخر هر عشقی پایانی دارد
مثل من و تو
و من تو را فقط دوست نداشتم من با تک تک اجزای وجودم تو را دوست داشتم
ویو ات
مثل همیشه بیدار شدم و فکر میکردم امروز روز بهتری هست
امروز همچیز رو به جونگکوک میخوام بگم
عمارتش نزدیکم بود پس پیاده راه افتادم
و زنگ در رو زدم
با قامت بزرگ اش مواجه شدم
هم خوشحال بودم هم ناراحت به دلیل همون اختلال قلبی میتونستم فقژ 1 سال دیگه زندگی کنم
یعنی اون 3 سال هم به پایان رسید
جئون: سلام لیدی جذاب
ات: سلام خون اشام پیر
جئون (خنده) لقب خوبی هست
ات: میشه بریم داخل
جئون: حتما
روی مبل نشستم و منتظر بودم جئون بیاد داخل
ات: خب میخواستم حقیقتی رو بهت بگم
میدونی حقیقت ها همیشه خوب نیست
و روزی به بدترین شکل شروع و تموم میشن
ات: خب سخته
چشمام رو بستم و شروع کردم به گفتن
من هنوز دوست دارم و خواهد دارم
و کسی رو جایگزین ات نمیکنم
و یکی از چشم هاش رو نیمه باز کرد
و با خنده جئون رو به رو شد
ات: هی خنده داره؟
جئون ات رو داخل بغل خود فرو برد
جئون: اه دختر کوچولوی خودمی منم دوست دارم
هایون به ات زنگ زد
هایون: ات سریع خودت رو برسون
ات: بازم؟
هایون: اره
ات: خیلی سریع از جاش بلند شد
ات: ببخشید حمله شده باید برم
مستقیم وارد عمارت شدم جئون هم پشت سر من
رفتم حیاط پشتی
یون: تو مال من نیستی مال اون هم نباید باشی و شلیک کرد به ات دقیقا قلب ات
ات: میدونم دوسم داشتی اما من اون رو از تمام وجودم دوست داشتم
متاسفم!
داشتم چشم هام رو میبستم
جئون: ات ات نرو بیدار بمون لطفا
ات: دستم رو بلند کردم و روی صورتش کشیدم
ات: من باید میرفتم با هر نوعی
3 سال من تموم شد
یعنی دیگه این روزا باید میمردم
خداحافظ دیو ای که نتونستم هیچوقت دلبرت باشم و چشم هام رو بستم و مردم
جئون: یعنی چی؟
ات هم به دیار خوبان شتافت
تهیونگ و نینا با جنازه هونی خواهرشون روبه رو شدن
تهیونگ: لکنت گرفته بود. چی. شده؟
نینا: جیشده
جونگکوک: ات امروزز باید از پیشمون میرفت
اما یون کشته اش
تهیونگ: برای همین گفت از پا درنیاین
جونگکوک: اهوم
نینا: چ. چیات باید تا امروز میمرد
و ات وقتی اعتراف کرد رفت و جئون روبا دلی از دلتنگی و رها کرد و رفت
مثل من و تو
و من تو را فقط دوست نداشتم من با تک تک اجزای وجودم تو را دوست داشتم
ویو ات
مثل همیشه بیدار شدم و فکر میکردم امروز روز بهتری هست
امروز همچیز رو به جونگکوک میخوام بگم
عمارتش نزدیکم بود پس پیاده راه افتادم
و زنگ در رو زدم
با قامت بزرگ اش مواجه شدم
هم خوشحال بودم هم ناراحت به دلیل همون اختلال قلبی میتونستم فقژ 1 سال دیگه زندگی کنم
یعنی اون 3 سال هم به پایان رسید
جئون: سلام لیدی جذاب
ات: سلام خون اشام پیر
جئون (خنده) لقب خوبی هست
ات: میشه بریم داخل
جئون: حتما
روی مبل نشستم و منتظر بودم جئون بیاد داخل
ات: خب میخواستم حقیقتی رو بهت بگم
میدونی حقیقت ها همیشه خوب نیست
و روزی به بدترین شکل شروع و تموم میشن
ات: خب سخته
چشمام رو بستم و شروع کردم به گفتن
من هنوز دوست دارم و خواهد دارم
و کسی رو جایگزین ات نمیکنم
و یکی از چشم هاش رو نیمه باز کرد
و با خنده جئون رو به رو شد
ات: هی خنده داره؟
جئون ات رو داخل بغل خود فرو برد
جئون: اه دختر کوچولوی خودمی منم دوست دارم
هایون به ات زنگ زد
هایون: ات سریع خودت رو برسون
ات: بازم؟
هایون: اره
ات: خیلی سریع از جاش بلند شد
ات: ببخشید حمله شده باید برم
مستقیم وارد عمارت شدم جئون هم پشت سر من
رفتم حیاط پشتی
یون: تو مال من نیستی مال اون هم نباید باشی و شلیک کرد به ات دقیقا قلب ات
ات: میدونم دوسم داشتی اما من اون رو از تمام وجودم دوست داشتم
متاسفم!
داشتم چشم هام رو میبستم
جئون: ات ات نرو بیدار بمون لطفا
ات: دستم رو بلند کردم و روی صورتش کشیدم
ات: من باید میرفتم با هر نوعی
3 سال من تموم شد
یعنی دیگه این روزا باید میمردم
خداحافظ دیو ای که نتونستم هیچوقت دلبرت باشم و چشم هام رو بستم و مردم
جئون: یعنی چی؟
ات هم به دیار خوبان شتافت
تهیونگ و نینا با جنازه هونی خواهرشون روبه رو شدن
تهیونگ: لکنت گرفته بود. چی. شده؟
نینا: جیشده
جونگکوک: ات امروزز باید از پیشمون میرفت
اما یون کشته اش
تهیونگ: برای همین گفت از پا درنیاین
جونگکوک: اهوم
نینا: چ. چیات باید تا امروز میمرد
و ات وقتی اعتراف کرد رفت و جئون روبا دلی از دلتنگی و رها کرد و رفت
۶.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.