آسمان من و تو پارت ۱۱
ات: خب ببین تو بعد تیری که خوردی دچار افسردگی موقت شدی یعنی اینکه تاز یک زمان محدودی فراموشی داری ولی دوباره درست میشه
ته: اوهوم
ات ویو: اومدم برم که تهیونگ بلند شد
ته: یک چیز فقط
داشت حرف میزد که لباس به در گیر کرد و داشت میافتاد که میخواستم بگیرمش که لبش خورد به لبم
هردو مونده بودیم
کاری نمی کردیم
که ته انگار میخواد مک بزنه و منم نمیدونم چرا دلم میخواست که یهو ته شروع کرد به مکیدن و چشمامشو بست و منم دستم و با هم ادامه میدادیم که در زدن
ته رو مثل من زده ها هول دادم و صاف وایسادم و ته هم بلند شد در باز شد
و سانا با اعضای بی تی اس اومدن داخل
ات: سانا تو با این آقایون چرا اومدی!
سانا: چون که جیمین دوست پسرم هست
ات و ته: جانننننن !!!!!!!
که جیمین اومد و دستشو حلقه کرد دور کمر سانا
جیمین: مشکلی هست؟!
ات: نه
ته: آره
جیمین: چرا ته ؟!
ته: چون که این خانم محترم(نشانه به ات) دوست سانا هست
ات: چه ربطی به من داره؟!
ته: نمیدونم ولی ازتون خوشم نمیاد
ات: نه اینکه من خیلی خوشم میاد؟!
ات تو دلش: همین الان من و بوسید چرا اینجوری میکنه با دل من؟! اون رسریع هم اینجوری شد ( ات بغض میکند🤣 نه خدایی بغض کرد بچم)
ته: پس بهتر که هم دیگرو دیگه نبینیم و اینکه دیگه دکترم نباشی
ات: بهتر
دیگه نتونستم بغضم و تحمل کنم از اتاق اومدم بیرون و سریع رفتم سمت اتاقم سانا و نامجون و جیمین دنبالم میومدن ولی بلا فاصله در اتاق خودم تو بیمارستان و بستم قفل کردم
و زنگ زدم به هیونجون
هیون: الو ات
ات: سلام چه طوری
هیون: ات چرا صدات گرفته؟!حالت خوبه؟! بیمارستانی بیام دنبالت!
ات: شلوغش نکن هیون نه نمیخواد زنگیدم باهم بحرفیم
هیون : باشه خب خب
۱۰ دقیقه بعد
ات ویو:.
با کلی بدبختی قط کردیم کلا درد مو یادم رفت و با خنده لباسامو جمع کردم و رفتم بیرون
ات: ام منشی کیم به دکتر بگو من رفتم باشه؟!
کیم: چشم
اومدم بیرون از بیمارستان که یه چیز خیلی بدی به سرم برخورد کرد و دیگه هیچی نفهمیدم
ات ویو: چشمامو باز کردم که همون پسره تو بیمارستان جلوم بود اسمش چی بود اهان تهیونگ
خماری..
ته: اوهوم
ات ویو: اومدم برم که تهیونگ بلند شد
ته: یک چیز فقط
داشت حرف میزد که لباس به در گیر کرد و داشت میافتاد که میخواستم بگیرمش که لبش خورد به لبم
هردو مونده بودیم
کاری نمی کردیم
که ته انگار میخواد مک بزنه و منم نمیدونم چرا دلم میخواست که یهو ته شروع کرد به مکیدن و چشمامشو بست و منم دستم و با هم ادامه میدادیم که در زدن
ته رو مثل من زده ها هول دادم و صاف وایسادم و ته هم بلند شد در باز شد
و سانا با اعضای بی تی اس اومدن داخل
ات: سانا تو با این آقایون چرا اومدی!
سانا: چون که جیمین دوست پسرم هست
ات و ته: جانننننن !!!!!!!
که جیمین اومد و دستشو حلقه کرد دور کمر سانا
جیمین: مشکلی هست؟!
ات: نه
ته: آره
جیمین: چرا ته ؟!
ته: چون که این خانم محترم(نشانه به ات) دوست سانا هست
ات: چه ربطی به من داره؟!
ته: نمیدونم ولی ازتون خوشم نمیاد
ات: نه اینکه من خیلی خوشم میاد؟!
ات تو دلش: همین الان من و بوسید چرا اینجوری میکنه با دل من؟! اون رسریع هم اینجوری شد ( ات بغض میکند🤣 نه خدایی بغض کرد بچم)
ته: پس بهتر که هم دیگرو دیگه نبینیم و اینکه دیگه دکترم نباشی
ات: بهتر
دیگه نتونستم بغضم و تحمل کنم از اتاق اومدم بیرون و سریع رفتم سمت اتاقم سانا و نامجون و جیمین دنبالم میومدن ولی بلا فاصله در اتاق خودم تو بیمارستان و بستم قفل کردم
و زنگ زدم به هیونجون
هیون: الو ات
ات: سلام چه طوری
هیون: ات چرا صدات گرفته؟!حالت خوبه؟! بیمارستانی بیام دنبالت!
ات: شلوغش نکن هیون نه نمیخواد زنگیدم باهم بحرفیم
هیون : باشه خب خب
۱۰ دقیقه بعد
ات ویو:.
با کلی بدبختی قط کردیم کلا درد مو یادم رفت و با خنده لباسامو جمع کردم و رفتم بیرون
ات: ام منشی کیم به دکتر بگو من رفتم باشه؟!
کیم: چشم
اومدم بیرون از بیمارستان که یه چیز خیلی بدی به سرم برخورد کرد و دیگه هیچی نفهمیدم
ات ویو: چشمامو باز کردم که همون پسره تو بیمارستان جلوم بود اسمش چی بود اهان تهیونگ
خماری..
۳۶.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.