سرنوشت عجیب من
پارت ۸
تهیونگ:بیا به مناسبتش یه اب طالبی بخوریم
ا.ت: مهمون من *لبخند
تهیونگ: هرجور راحتی
پرش زمانی*
ا.ت:چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوشمزست
تهیونگ:یه مزشو خاص کرده
ا.ت:گردو و پسته
تهیونگ: واقعا؟خوشمزست
ا.ت: غذا ها و نوشیدنی هایی که مامانم درست میکنه همشون خاصن
تهیونگ: قطعا همینطوره
ا.ت:فقط باید مرغ کبابیشو امتحان کنی یه ادویه مخلوطی توش میریزه خودمم نمیدونم
تهیونگ: مامانت بهترین اشپزیه که تاحالا دیدم
ا.ت: اوهوم
ا.ت: طرف دارتونه
تهیونگ: جدا؟برخلاف دخترش؟
ا.ت:اره باورت نمیشه امروز صبح چه خبر بود داشت یکی از اهنگاتونو گوش میکرد انقد غرقش بود که نمیشنید من چی میگم بعد همراه اهنگم میخوند*خنده
تهیونگ: جدا؟کدوم اهنگ؟
ا.ت:نمیدونم یه چیزی مثله اسموت لایک باتر داشت میخوند
تهیونگ:اها فهمیدم کدوم
م ا.ت: ا.ت؟ تو اینجا چیکار میکنی
سرمو به طرف صدا بردم
ا.ت:مامان
با دیدن تهیونگ تعجب کرد
م ا.ت: اقای کیم شگفت زدم کردی
تهیونگ بلند شدو احترام گذاشت
تهیونگ: خواستم یکم تنهایی وقت بگذرونم تنها جایه لذت بخشی که تونستم پیدا کنم اینجا بود
م ا.ت: ببخشید مزاحم اقاتتون شدم
م ا.ت: پس من تنهاتون میزارم
ا.ت:مامان چیزه...
بهم گوش ندادو رفت
تهیونگ: مامانت خیلی با ملاحضست
ا.ت:اوهوم حتما با دیدن من با تو الان به اب قند نیاز داره
تهیونگ: چرا مگه من چمه؟
ا.ت:چیزیت نیست یه لحظه فکر کن داری با هیترت اب طالبی میخوری
مسخره نیست
تهیونگ: هنوزم ازم بدت میاد؟
ا.ت:نمیدونم
ا.ت:الان مهم مامانمه که راجبم چی فکر میکنه
تهیونگ: خب وقتی رسیدی خونه اوضاع رو براش تعریف کن
ا.ت:چاره ی دیگه ای هم ندارم
تهیونگ:ساعت چنده؟
ا.ت:8 شبه
تهیونگ: من باید برم
ا.ت: اها
از رو صندلیش بلند شد
ا.ت: میدونی خواستم نبینمت اما تو همش جلو چشممی حتی تو خونم
تهیونگ: تو خونت؟
ا.ت:منظورم اهنگاته
تهیونگ: عاهان درسته*خنده
تهیونگ:خب من باید برم
ا.ت:فعلا خداحافظ
تهیونگ: بای بای*دست تکون دادن
ماسکشو زدو از پیشم دور شد
...
تهیونگ:بیا به مناسبتش یه اب طالبی بخوریم
ا.ت: مهمون من *لبخند
تهیونگ: هرجور راحتی
پرش زمانی*
ا.ت:چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوشمزست
تهیونگ:یه مزشو خاص کرده
ا.ت:گردو و پسته
تهیونگ: واقعا؟خوشمزست
ا.ت: غذا ها و نوشیدنی هایی که مامانم درست میکنه همشون خاصن
تهیونگ: قطعا همینطوره
ا.ت:فقط باید مرغ کبابیشو امتحان کنی یه ادویه مخلوطی توش میریزه خودمم نمیدونم
تهیونگ: مامانت بهترین اشپزیه که تاحالا دیدم
ا.ت: اوهوم
ا.ت: طرف دارتونه
تهیونگ: جدا؟برخلاف دخترش؟
ا.ت:اره باورت نمیشه امروز صبح چه خبر بود داشت یکی از اهنگاتونو گوش میکرد انقد غرقش بود که نمیشنید من چی میگم بعد همراه اهنگم میخوند*خنده
تهیونگ: جدا؟کدوم اهنگ؟
ا.ت:نمیدونم یه چیزی مثله اسموت لایک باتر داشت میخوند
تهیونگ:اها فهمیدم کدوم
م ا.ت: ا.ت؟ تو اینجا چیکار میکنی
سرمو به طرف صدا بردم
ا.ت:مامان
با دیدن تهیونگ تعجب کرد
م ا.ت: اقای کیم شگفت زدم کردی
تهیونگ بلند شدو احترام گذاشت
تهیونگ: خواستم یکم تنهایی وقت بگذرونم تنها جایه لذت بخشی که تونستم پیدا کنم اینجا بود
م ا.ت: ببخشید مزاحم اقاتتون شدم
م ا.ت: پس من تنهاتون میزارم
ا.ت:مامان چیزه...
بهم گوش ندادو رفت
تهیونگ: مامانت خیلی با ملاحضست
ا.ت:اوهوم حتما با دیدن من با تو الان به اب قند نیاز داره
تهیونگ: چرا مگه من چمه؟
ا.ت:چیزیت نیست یه لحظه فکر کن داری با هیترت اب طالبی میخوری
مسخره نیست
تهیونگ: هنوزم ازم بدت میاد؟
ا.ت:نمیدونم
ا.ت:الان مهم مامانمه که راجبم چی فکر میکنه
تهیونگ: خب وقتی رسیدی خونه اوضاع رو براش تعریف کن
ا.ت:چاره ی دیگه ای هم ندارم
تهیونگ:ساعت چنده؟
ا.ت:8 شبه
تهیونگ: من باید برم
ا.ت: اها
از رو صندلیش بلند شد
ا.ت: میدونی خواستم نبینمت اما تو همش جلو چشممی حتی تو خونم
تهیونگ: تو خونت؟
ا.ت:منظورم اهنگاته
تهیونگ: عاهان درسته*خنده
تهیونگ:خب من باید برم
ا.ت:فعلا خداحافظ
تهیونگ: بای بای*دست تکون دادن
ماسکشو زدو از پیشم دور شد
...
۳.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.