P4
P4
ویو یونگی
رفتم داخل اتاق و در رو بستم و بعد بستن در به سمت میزم حرکت کردم و پشتش نشستم پرونده رو باز کردم و شروع به خوندن کردم جانگ هوسوک ملغب به جیهوپ دکتر بیهوشی
محل کار*** در سن 25 سالگی پدرش رو از دست داده و مادرش با مرد دیگه ای ازدواج کرد و فرار کرد وضعیت مالی خوب و یک دوست صمیمی به اسم لی جیوون داره ساعت کاری از
7 صبح تا 7 بعد از ظهر خواهر یا برادری هم نداره
یونگی. پس اسمش هوسوکه*زیر لب*
20 مین بعد از خوندن برونده و لباس پوشیدن از سالن عمارت بیرون
اومدم و وارد حیات شدم دستور دادم ی ون مشکی و چندتا بادیگارد بیان و برم سراغ پسر یونجی بعد 3مین منتظر موندن بالاخره ون رسید و
یکی از بادیگاردا در رو برام باز کرد سوار شدم راه افتادیم به سمت محل کار جانگ کوچک بعد 15 مین
رسیدیم و راننده پارک کرد ی کنار از خیابون یونگی. هوانگ ببین جانگ هوسوک ماشینی داره؟
هوانگ. چشم ارباب
3مین بعد
هوانگ. بله ارباب ی بنز با شماره پلاک***داره
یونگی. اوک، حرکت کن داخل
پارکینگ بعد این حرفم راننده بدونه وقت تلف کنی ماشین رو روشن
کرد و رفتیم داخل پارکینگ بعد 10 مین جانگ کوچک اومد و به سمت ماشینش رفت چون سوهو ی عکس ازش بهم داده بود میشناختمش وایییییییی خودااااا خیلی کیوتهههههههههه... وایسا ببینم یونگی این چه حرفیه
میزنی تو بزرگترین مافیای کره ای... اه بیخیال بریم تو کارش، قبل اینکه بخواد در ماشینش رو باز کنه یکی از بادیگاردا دستمالی گذاشت جلو دهنش و بیهوشش کرد اما خودم بعد گفتن جمله ی"خوب بخوابی"گرفتمش و به بادیگارد گفتم ماشینش رو
بیاره و بعد براید استایل بلندش کردم و رفتم به سمت ون مطمئنم همهی بادیگاردا تعجب کردن چون تا به حال کسیو بغل نکرده بودم وقتی رسیدم
به ون دادمش دست یوجین*بادیگارد*و خودم هم سوار شدم و راه افتادیم تمام مدت داشتم نگاه صورتش زیباش میکرم که مهربونی ازش میبارید زما از دستم در رفت ولی با صدای یوجین به خودم اومدم یوجین. ارباب... ارباب.. اربابببب
یونگی. هااااااا
یوجین. ببخشید ولی تقریبا 3 مین دارم صداتون میکنم که بگم رسیدیم
یونگی. آ.. اها
یوجین قربان این پسره رو ببریم اتاق شکنجه؟
یونگی. نه خودم میبرم شما بریم به کارتون برسید
یوجین. چشم*تعجب*
بعد رفتن یوجین و بقیه بادیگاردا این بشر کیوتتتتتت رو براید بغل کردم و رفتم داخل سالن به محض باز کردن در همه نگاها سمت من اومد و همه تعجب از صورتشون میبارید با عربده گفتم
یونگی. برگردید سر کارتون*عربده_عصبی*
همه. چشم ارباب*ترسیده*
هایییییییییی من اومدممممممممم ببخشید میدونم دو روزم خیلی شد چون نتم واقعا خراب شده بود الانم براتون دو پارت دیگه میزارم خدایی در کنید انتن نمیده
ویو یونگی
رفتم داخل اتاق و در رو بستم و بعد بستن در به سمت میزم حرکت کردم و پشتش نشستم پرونده رو باز کردم و شروع به خوندن کردم جانگ هوسوک ملغب به جیهوپ دکتر بیهوشی
محل کار*** در سن 25 سالگی پدرش رو از دست داده و مادرش با مرد دیگه ای ازدواج کرد و فرار کرد وضعیت مالی خوب و یک دوست صمیمی به اسم لی جیوون داره ساعت کاری از
7 صبح تا 7 بعد از ظهر خواهر یا برادری هم نداره
یونگی. پس اسمش هوسوکه*زیر لب*
20 مین بعد از خوندن برونده و لباس پوشیدن از سالن عمارت بیرون
اومدم و وارد حیات شدم دستور دادم ی ون مشکی و چندتا بادیگارد بیان و برم سراغ پسر یونجی بعد 3مین منتظر موندن بالاخره ون رسید و
یکی از بادیگاردا در رو برام باز کرد سوار شدم راه افتادیم به سمت محل کار جانگ کوچک بعد 15 مین
رسیدیم و راننده پارک کرد ی کنار از خیابون یونگی. هوانگ ببین جانگ هوسوک ماشینی داره؟
هوانگ. چشم ارباب
3مین بعد
هوانگ. بله ارباب ی بنز با شماره پلاک***داره
یونگی. اوک، حرکت کن داخل
پارکینگ بعد این حرفم راننده بدونه وقت تلف کنی ماشین رو روشن
کرد و رفتیم داخل پارکینگ بعد 10 مین جانگ کوچک اومد و به سمت ماشینش رفت چون سوهو ی عکس ازش بهم داده بود میشناختمش وایییییییی خودااااا خیلی کیوتهههههههههه... وایسا ببینم یونگی این چه حرفیه
میزنی تو بزرگترین مافیای کره ای... اه بیخیال بریم تو کارش، قبل اینکه بخواد در ماشینش رو باز کنه یکی از بادیگاردا دستمالی گذاشت جلو دهنش و بیهوشش کرد اما خودم بعد گفتن جمله ی"خوب بخوابی"گرفتمش و به بادیگارد گفتم ماشینش رو
بیاره و بعد براید استایل بلندش کردم و رفتم به سمت ون مطمئنم همهی بادیگاردا تعجب کردن چون تا به حال کسیو بغل نکرده بودم وقتی رسیدم
به ون دادمش دست یوجین*بادیگارد*و خودم هم سوار شدم و راه افتادیم تمام مدت داشتم نگاه صورتش زیباش میکرم که مهربونی ازش میبارید زما از دستم در رفت ولی با صدای یوجین به خودم اومدم یوجین. ارباب... ارباب.. اربابببب
یونگی. هااااااا
یوجین. ببخشید ولی تقریبا 3 مین دارم صداتون میکنم که بگم رسیدیم
یونگی. آ.. اها
یوجین قربان این پسره رو ببریم اتاق شکنجه؟
یونگی. نه خودم میبرم شما بریم به کارتون برسید
یوجین. چشم*تعجب*
بعد رفتن یوجین و بقیه بادیگاردا این بشر کیوتتتتتت رو براید بغل کردم و رفتم داخل سالن به محض باز کردن در همه نگاها سمت من اومد و همه تعجب از صورتشون میبارید با عربده گفتم
یونگی. برگردید سر کارتون*عربده_عصبی*
همه. چشم ارباب*ترسیده*
هایییییییییی من اومدممممممممم ببخشید میدونم دو روزم خیلی شد چون نتم واقعا خراب شده بود الانم براتون دو پارت دیگه میزارم خدایی در کنید انتن نمیده
۳.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.