ارباب بی منظق🖤پارت 9
یک دفعه جیمن گفت تهیونگ تهیونگ بدبخت شدیم تهیونگ گفت دیگه چیه گفت جئون. بزرگ کشته شد الان خبر رسید مهموریت موفقیت امیز بود ولی تیر خورده جئون ومرده به نظرت چطور به جونگ کوک بگیم؟میکشتمون تهیونگ عرق سردی کرد وگفت جیمین باید بهش بگیم که باباش مرده الان دیگه کامل کامل بدبخت شدیم جئون یکم جلوی کارای کوکا میگرفت معلوم نیست بعد از اینکه کوک کاملا رئیس بشه دنیای مافیا چه شکلی خشن تر میشه باکوک باشه یک ادمم زنده نمیزاره به هیچکس رحم نمیکنه باید خیلی حواسمون به خودمون باشه الانم بیابریم اتاقش
تهیونگ وجیمین در اتاق ارباب خشنشون را زدن کوکگفت بیاید داخل تا وارد شدن کوک گفت چی شده؟جیمین گفت ا ا ارب ارباب کوک گفت بنال دیگع چی شده؟😡 جیمین گفت ارباب پدرتون در ماموریت کشته شده ولی ماموریت موفقیت امیز بوده یک لحظه جونگ کوک دیوونه شد محکم دستاشا کوبید رو میزش وبلند شد وگفت چی گفتی؟بنال یکبار دیگه پدر من مرده؟جیمین گفت ب بله ارباب کوک اگه به کسی کمی اهمیت میداد اونم پدرش بود یک دفعه اشک وبغض داخل گلوش را جمع کرد وفوری به تهیونگ کفت برو سریع تمام مهمان هارا دعوت کن شب باید برای پدرم مراسم بگیرم
از زبون کوک:پدرم رادوست داشتم چون بهم یاد داد قوی باشم ناراحت شدم ولی نباید حتی نزدیک ترین کسای من ناراحتیم را میدیدن پس برای همین هم بغضم را داخل گلوم خفه کردم از اتاق کارم رفتم بیرون اعصابم خورد بود خیلی زیاد عادت نداشتم هرزه بازی در بیارم چون اهلش نبودم ولی خیلی دوست داشتم زجر کسی را ببینم رفتم سلول اون دختره درا باز کردم با دستای خودم کشیدمش بیرون وبرپمش اتاق شکنجم یک دیوونه تمام به عیار بودم خیلی عصبانی بودم صدرصد انقدر زجرش میدادم که بمیره به اتاق رسیدیم واردش شدم ودختره را پرتش کردم رو تخت محکم لباش را به دندون گرفتم نمیدونمچه مرگم بود تاحالا به دختری دست نزده بودم وبه ف ا ک ش ندده بودم ولی این دختره دبوونم کرده بود برای اولین بار لبای یک دختر را زیر دندونم حس کردم دلم شکنجه نمیخواست دلم میخواست لباش. را به دندون بکشم گردنش را محکم مک میزدم یک اه کمی ازش اومد بیرون داششتم دیوونه میشدم مرگ پدرم زیادی عصبیمکرده بود یک دفعه به خودم اومدم پرتش کردم اون ور دختره عوضی را بعدش بهبادیگارد گفتم بیاد ببرتش به سلولش خودما پرت کردم رو تخت سکوت شده بود حاکم بر من
از زبون ا٫ت دیدم اون پسره روانی اومدم محکمگرفتم خیلی درد میکرد بدنم بردم به اتاقی ولبام را به دندون گرفت فکر میکردم از این کارا نیمکنه معلوم بود حال خوشی نداشت برا همین از ترسم هیچی نگفتم بعدش ولم کرد باز انداختم تو این سلول نمیدونمچش بود چشماش غم را نشون میدادن یک دفعه....
لطفا حمایت شه تا پارت بعد را بزارم
تهیونگ وجیمین در اتاق ارباب خشنشون را زدن کوکگفت بیاید داخل تا وارد شدن کوک گفت چی شده؟جیمین گفت ا ا ارب ارباب کوک گفت بنال دیگع چی شده؟😡 جیمین گفت ارباب پدرتون در ماموریت کشته شده ولی ماموریت موفقیت امیز بوده یک لحظه جونگ کوک دیوونه شد محکم دستاشا کوبید رو میزش وبلند شد وگفت چی گفتی؟بنال یکبار دیگه پدر من مرده؟جیمین گفت ب بله ارباب کوک اگه به کسی کمی اهمیت میداد اونم پدرش بود یک دفعه اشک وبغض داخل گلوش را جمع کرد وفوری به تهیونگ کفت برو سریع تمام مهمان هارا دعوت کن شب باید برای پدرم مراسم بگیرم
از زبون کوک:پدرم رادوست داشتم چون بهم یاد داد قوی باشم ناراحت شدم ولی نباید حتی نزدیک ترین کسای من ناراحتیم را میدیدن پس برای همین هم بغضم را داخل گلوم خفه کردم از اتاق کارم رفتم بیرون اعصابم خورد بود خیلی زیاد عادت نداشتم هرزه بازی در بیارم چون اهلش نبودم ولی خیلی دوست داشتم زجر کسی را ببینم رفتم سلول اون دختره درا باز کردم با دستای خودم کشیدمش بیرون وبرپمش اتاق شکنجم یک دیوونه تمام به عیار بودم خیلی عصبانی بودم صدرصد انقدر زجرش میدادم که بمیره به اتاق رسیدیم واردش شدم ودختره را پرتش کردم رو تخت محکم لباش را به دندون گرفتم نمیدونمچه مرگم بود تاحالا به دختری دست نزده بودم وبه ف ا ک ش ندده بودم ولی این دختره دبوونم کرده بود برای اولین بار لبای یک دختر را زیر دندونم حس کردم دلم شکنجه نمیخواست دلم میخواست لباش. را به دندون بکشم گردنش را محکم مک میزدم یک اه کمی ازش اومد بیرون داششتم دیوونه میشدم مرگ پدرم زیادی عصبیمکرده بود یک دفعه به خودم اومدم پرتش کردم اون ور دختره عوضی را بعدش بهبادیگارد گفتم بیاد ببرتش به سلولش خودما پرت کردم رو تخت سکوت شده بود حاکم بر من
از زبون ا٫ت دیدم اون پسره روانی اومدم محکمگرفتم خیلی درد میکرد بدنم بردم به اتاقی ولبام را به دندون گرفت فکر میکردم از این کارا نیمکنه معلوم بود حال خوشی نداشت برا همین از ترسم هیچی نگفتم بعدش ولم کرد باز انداختم تو این سلول نمیدونمچش بود چشماش غم را نشون میدادن یک دفعه....
لطفا حمایت شه تا پارت بعد را بزارم
۱۰.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.