you for me
پارت ۶
هان: هیونجین تو تموم مدت فکر میکردی که اون داره ادا در میاره و لوسه؟
هیونجین: خب اره..چیه نکنه میخوای بگی واقعا میترسه؟
هان: دقیقا
هیونجین: هان بیخیال
هان: ندیدی وقتی یقه اش رو گرفته بودی چجوری میلرزید؟ یه بازیگر هم نمیتونه به این خوبی ادا در بیاره.
هیونجین، به حرف های هان فکر کرد.
هان: نمیخوام بری ازش معذرت خواهی کنی فقط میخوام کمتر اذیتش کنی...
هیونجین: ببینم چی میشه..
هان: باشه.
همون موقع استاد وارد کلاس شد و بچه ها سر جاهاشون نشستن.
بعد از کلاس
ویو هیونجین
یعنی هان راست میگه؟ واقعا اینجوریه؟...حالا میگیرم واقعا اینجوریه ولی..چرا اخه؟ چقدر مگه سختی کشیده که سر هر چیزی گریه اش میگیره و میترسه؟...و اینکه چرا هیچ دوستی نداره؟ هیچوقت نمیبینم که کسی اطرافش باشه.
خواستم پاشم برم باهاش صحبت کنم ولی غرورم نمیذاشت. داشتم با خودم کلنجار میرفتم که برم یا نرم که یهو سونگمین وارد کلاس شد بلند روبه بچه ها گفت
سونگمین: بچه ها زنگ بعد معلم نداریم!
بچه ها با حرف سونگمین خوشحال شدن..بجز فلیکس...چرا اون انقدر متفاوته.
ویو فلیکس
اگه معلم نباشه یعنی..ممکنه اونا بخوان بیشتر اذیتم کنن...وای نه نه...هیچکاری انجام نمیدی و حرفی هم نمیزنی.
ویو هیونجین
اَه بسه دیگه میخوام برم باهاش حرف بزنم...ولی اینجا نمیشه باید بریم یجا خلوت. از جام بلند شدم و به سمتش رفتم. وقتی متوجه من شد ، ترسید و میتونستم از چشماش بفهم.
هیونجین: هوی پاشو بیا کارت دارم.
فلیکس: چ-چرا؟
هیونجین: پاشو دنبالم بیا خودت میفهمی.
فلیکس: ب-باشه
فلیکس، بلند شد و دنبالم راه افتاد. از کلاس بیرون رفتیم و وارد یه راهرو خلوت شدیم.
فلیکس: چی-چیکارم داشتی؟
هیونجین: فلیکس....میخوام یه سوال ازت بپرسم.
فلیکس:چ-چی؟
هیونجین: میتونم بدونم دلیل این رفتار هات چیه؟
فلیکس: کدوم رفتار هام؟
هیونجین: اینکه هر اتفاقی میوفته سریع میترسی و گریه میکنی....جلوعه بقیه نمیتونی درست صحبت کنی و لکنت میگیری و دستات میلرزه.
فلیکس: خ-خب من..
هیونجین: درست جوابمو بده.
فلیکس: مسخره ام میکنی
هیونجین: تو بگو حالا
فلیکس: خب..من اظطراب اجتماعی دارم...
هیونجین: همین؟ یعنی انقدر اظطراب تو زیاده که نمیتونی حرف بزنی و میلرزی؟
فلیکس:ا-اره
هیونجین: بعد دلیل گریه کردنات چیه؟
فلیکس: نم-نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم..می-میتونم بپرسم چرا اینا رو میپرسی؟
هیونجین: چون تو برام عجیبی...تا حالا کسی به احساساتی بودن تو ندیده بودم....خب حرفام تموم شد میتونی بری..
فلیکس، سری تکون داد و از اونجا دور شد.
هوفف پس جدی جدی یه مشکلی داره....
ویو فلیکس
دلیل این سوالاش چی بود؟ چرا باید براش مهم باشه که من چرا اینطوریم؟
هان: هیونجین تو تموم مدت فکر میکردی که اون داره ادا در میاره و لوسه؟
هیونجین: خب اره..چیه نکنه میخوای بگی واقعا میترسه؟
هان: دقیقا
هیونجین: هان بیخیال
هان: ندیدی وقتی یقه اش رو گرفته بودی چجوری میلرزید؟ یه بازیگر هم نمیتونه به این خوبی ادا در بیاره.
هیونجین، به حرف های هان فکر کرد.
هان: نمیخوام بری ازش معذرت خواهی کنی فقط میخوام کمتر اذیتش کنی...
هیونجین: ببینم چی میشه..
هان: باشه.
همون موقع استاد وارد کلاس شد و بچه ها سر جاهاشون نشستن.
بعد از کلاس
ویو هیونجین
یعنی هان راست میگه؟ واقعا اینجوریه؟...حالا میگیرم واقعا اینجوریه ولی..چرا اخه؟ چقدر مگه سختی کشیده که سر هر چیزی گریه اش میگیره و میترسه؟...و اینکه چرا هیچ دوستی نداره؟ هیچوقت نمیبینم که کسی اطرافش باشه.
خواستم پاشم برم باهاش صحبت کنم ولی غرورم نمیذاشت. داشتم با خودم کلنجار میرفتم که برم یا نرم که یهو سونگمین وارد کلاس شد بلند روبه بچه ها گفت
سونگمین: بچه ها زنگ بعد معلم نداریم!
بچه ها با حرف سونگمین خوشحال شدن..بجز فلیکس...چرا اون انقدر متفاوته.
ویو فلیکس
اگه معلم نباشه یعنی..ممکنه اونا بخوان بیشتر اذیتم کنن...وای نه نه...هیچکاری انجام نمیدی و حرفی هم نمیزنی.
ویو هیونجین
اَه بسه دیگه میخوام برم باهاش حرف بزنم...ولی اینجا نمیشه باید بریم یجا خلوت. از جام بلند شدم و به سمتش رفتم. وقتی متوجه من شد ، ترسید و میتونستم از چشماش بفهم.
هیونجین: هوی پاشو بیا کارت دارم.
فلیکس: چ-چرا؟
هیونجین: پاشو دنبالم بیا خودت میفهمی.
فلیکس: ب-باشه
فلیکس، بلند شد و دنبالم راه افتاد. از کلاس بیرون رفتیم و وارد یه راهرو خلوت شدیم.
فلیکس: چی-چیکارم داشتی؟
هیونجین: فلیکس....میخوام یه سوال ازت بپرسم.
فلیکس:چ-چی؟
هیونجین: میتونم بدونم دلیل این رفتار هات چیه؟
فلیکس: کدوم رفتار هام؟
هیونجین: اینکه هر اتفاقی میوفته سریع میترسی و گریه میکنی....جلوعه بقیه نمیتونی درست صحبت کنی و لکنت میگیری و دستات میلرزه.
فلیکس: خ-خب من..
هیونجین: درست جوابمو بده.
فلیکس: مسخره ام میکنی
هیونجین: تو بگو حالا
فلیکس: خب..من اظطراب اجتماعی دارم...
هیونجین: همین؟ یعنی انقدر اظطراب تو زیاده که نمیتونی حرف بزنی و میلرزی؟
فلیکس:ا-اره
هیونجین: بعد دلیل گریه کردنات چیه؟
فلیکس: نم-نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم..می-میتونم بپرسم چرا اینا رو میپرسی؟
هیونجین: چون تو برام عجیبی...تا حالا کسی به احساساتی بودن تو ندیده بودم....خب حرفام تموم شد میتونی بری..
فلیکس، سری تکون داد و از اونجا دور شد.
هوفف پس جدی جدی یه مشکلی داره....
ویو فلیکس
دلیل این سوالاش چی بود؟ چرا باید براش مهم باشه که من چرا اینطوریم؟
۲.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.