(من یه ددی دارم پارت ۲۵)
برش زمانی به جایی که رفته بودن مسافرت:
از زبان لونا:
رفتیم تو یه جنگل خیلی بزرگ که بیرون از شهر بود و بیشتر مردم همونجا میرفتن مسافرت جای قشنگی بود دور تا دورمون درخت بود و عمم اینا هم اومده بودن این جنی سمج هم اومده بود چقدربا ناز عشوه حرف میزنه عمم هم که همش قوربون صدقش میره جنی درس شبیه هرزه ها میمونه ایششش(بچه ها به بلینکی ها بر نخوره یه وقت منظورم اون جنی نیس چون من خودمم بلینکی هستم فقط اسمش جنی هست نگران نباشید) همش سعی میکرد خودشو به جونکوک نزدیک کنه ولی جونکوک بد بخت هر کاری میکرد تا این نزدیکش نشه میخواستم زور جنی رو در بیارم دستمو دور کمر جونکوک حلقه کردم و از پشت بغلش کردم جنی که معلوم بود حرصش درومده واییی چه حالی میداد جونکوک هم دستاشو رو دستای من گذاشت و برای اینکه بیشتر حرص جنی رو در بیاره گفت
+عشقم میای بریم یکم با هم تو جنگل قدم بزنیم
_اره عزیزم بریم
بابای کوک:زیاد دور نشین اینجا آنتن هم نمیده ممکنه گم کنیم همو
+چشم زیادی دور نمیشیم
دستمو گرفت و با هم رفتیم
_مرسی که یه کاری کردی جنی حرصش بگیره
+ولی من برای حرص جنی اینکارو نکردم گفتم شاید حوصلت سر رفته باشه
_هیییییی بیا بریم دیگه هیچی نگو
+(خنده) فک کنم گند زدم نه؟
_گند زدی حاجی ریدی روم فک کردم برای اینکه حرص جنی در بیاد اینکارو کردی
+بیا بریم ولش کن دختره بد بخت(خنده)
_چیییی جونکوک اون بد بخت نیس خیلی هم زبون دراز عوضی
+دختر عمته ها اینجوری نگو درموردش
_چیه تو ناراحت میشی اره
+واییی خدایا بیخیال شو اصلا ول کن جنی رو روزمون رو خراب نکن دیگه ایششش اومدیم خوش باشیم بیخیال ولش مهم اینه من تو رو دوست دارم نه اونو
_اگه اینو به خودشم بگی که دیگه اینقدر نچسپه بهت خیلی خوب میشه
+باشه بهش میگم خوبه؟
_عالیه خب عه جونکوک بیا عکس بگیرم
+باشه
بعد با هم کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم و یکم هم گشتیم و بعد برگشتیم پیش خانوادمون بابام و بابای کوک و شوهر عمم رفته بودن هیزم جمع کنن آخه یکم سرد بود هوا میخواستیم آتیش درست کنیم مامان و زن عمو و عمم و با جنی هم نشسته بودن حرف میزدن ما هم رفتیم پیششون دستمو انداخته بودم دور کمر کوک و بغلش کرده بودم تا حرص اون جنی در بیاد البته همش برای درآوردن حرص جنی نبود خب منم دوسش داشتم و امروز به این قضیه پی بردم....
از زبان لونا:
رفتیم تو یه جنگل خیلی بزرگ که بیرون از شهر بود و بیشتر مردم همونجا میرفتن مسافرت جای قشنگی بود دور تا دورمون درخت بود و عمم اینا هم اومده بودن این جنی سمج هم اومده بود چقدربا ناز عشوه حرف میزنه عمم هم که همش قوربون صدقش میره جنی درس شبیه هرزه ها میمونه ایششش(بچه ها به بلینکی ها بر نخوره یه وقت منظورم اون جنی نیس چون من خودمم بلینکی هستم فقط اسمش جنی هست نگران نباشید) همش سعی میکرد خودشو به جونکوک نزدیک کنه ولی جونکوک بد بخت هر کاری میکرد تا این نزدیکش نشه میخواستم زور جنی رو در بیارم دستمو دور کمر جونکوک حلقه کردم و از پشت بغلش کردم جنی که معلوم بود حرصش درومده واییی چه حالی میداد جونکوک هم دستاشو رو دستای من گذاشت و برای اینکه بیشتر حرص جنی رو در بیاره گفت
+عشقم میای بریم یکم با هم تو جنگل قدم بزنیم
_اره عزیزم بریم
بابای کوک:زیاد دور نشین اینجا آنتن هم نمیده ممکنه گم کنیم همو
+چشم زیادی دور نمیشیم
دستمو گرفت و با هم رفتیم
_مرسی که یه کاری کردی جنی حرصش بگیره
+ولی من برای حرص جنی اینکارو نکردم گفتم شاید حوصلت سر رفته باشه
_هیییییی بیا بریم دیگه هیچی نگو
+(خنده) فک کنم گند زدم نه؟
_گند زدی حاجی ریدی روم فک کردم برای اینکه حرص جنی در بیاد اینکارو کردی
+بیا بریم ولش کن دختره بد بخت(خنده)
_چیییی جونکوک اون بد بخت نیس خیلی هم زبون دراز عوضی
+دختر عمته ها اینجوری نگو درموردش
_چیه تو ناراحت میشی اره
+واییی خدایا بیخیال شو اصلا ول کن جنی رو روزمون رو خراب نکن دیگه ایششش اومدیم خوش باشیم بیخیال ولش مهم اینه من تو رو دوست دارم نه اونو
_اگه اینو به خودشم بگی که دیگه اینقدر نچسپه بهت خیلی خوب میشه
+باشه بهش میگم خوبه؟
_عالیه خب عه جونکوک بیا عکس بگیرم
+باشه
بعد با هم کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم و یکم هم گشتیم و بعد برگشتیم پیش خانوادمون بابام و بابای کوک و شوهر عمم رفته بودن هیزم جمع کنن آخه یکم سرد بود هوا میخواستیم آتیش درست کنیم مامان و زن عمو و عمم و با جنی هم نشسته بودن حرف میزدن ما هم رفتیم پیششون دستمو انداخته بودم دور کمر کوک و بغلش کرده بودم تا حرص اون جنی در بیاد البته همش برای درآوردن حرص جنی نبود خب منم دوسش داشتم و امروز به این قضیه پی بردم....
۶۳.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.