دو پارتی مینهو p2
وقتی باهاش سرد رفتار میکنی و اون کم کم تحریکت میشه
(این درخواستی رو توی پیج قبلیم گذاشته بودم.. ولی گزاذش شد.. اصلا سر همین پیج دومم بسته شد🌚.. ولی گفتید دوباره بزارم.. پس دوستش داشته باشید)
&بهم زنگ بزن.. الان مامانم نیست... چانی کاری به تماسای تلفنیم نداره
_اگه حوصله ات رو داشتم باشه
&بیشعور
دستش رو روی رون مینهو گذاشت
&من و تو از من و چان خواهر برادر تریم
مینهو که نفسش حبس شده بود هوم آرومی گفت و سرش رو روی سر دختر گذاشت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد
~هنوز شرو... هوی ا.ت.. یبار نشد من اینجوری بغلت کنم غر نزنی
مینهو خودش رو جمع و جور کرد و دستش رو از دور گردن ا.ت برداشت
&شاید چون تو باید تو خونه لباس بپوشی مرتیکه، عین غارنشینا میگردی
~حیف اون همه دردی که مامان سر زاییدن تو کشید
ا.ت و چان درحال کل کل بودن و دست ا.ت هنوز هم روی رون مینهو بود و هرجا که حرص می خورد فشار محکمی به گوشت نرم مینهو وارد میکرد، خب بدن انسانه دیگه... برخی واکنش هاش غیر ارادیه، بلند میشه، می خوابه.. دست خودت که نیست
&اصلا من خواهر مینهو ام نه تو
بدنش رو به بدن مینهو چسبوند و بوسه ای روی گونه اش کاشت، مینهو خنده ای از سر استرس بیرون فرستاد
~باشه.. بهتر میمون درختی توی خونه نگهداری نمیکنیم
_بچها.. من میرم دسشویی
&چرا؟!
نگاه پوکری به صورت دختر انداخت و گفت
_می خوام برم نقاشیتو بکشم
&شعور نباشه همینه
مینهو زبونی در آورد و سریع بلند شد تا از اون شرایط فرار کنه، به سمت توالت رفت و خودش رو درون یکی از در ها رها کرد، دکمه شلوارش رو باز کرد و پایین کشیدش تا از اون فشار میان پاهاش خلاص بشه، درون ذهنش درحال سرزنش کردن خودش بود، "آخه بخاطر ا.ت؟!.. خواهرته.. خجالت نمیکشی؟!." با خودش زمزمه میکرد، اما اون دردی که توی پایین تنه اش پیچیده بود غیر قابل تحمل بود، اذیت کننده بود، با کلی کلنجار تسلیم شهوتش شد و شروع به لمس خودش کرد....
"بیست دقیقه بعد"
نزدیک شده بود و لمسش سریع تر، عذاب وجدان داشت اما تصوراتش وحشیانه گسترش میافتن.. تصور مبتذل از اینکه با دختری که چند دقیقه پیش میگفت برادرشه تماس و صمیمیت فیزیکی برقرار میکنه، همزمان با خوردن تقه ای به در مایعی که بهش فشار میاورد بیرون پاشیده شد
&هی اوپا... یبوست داری؟! رفتی دسشویی بسازی اون تو؟! بیا دیگه مراسم شروع شد
درحالی که نفس نفس میزد گفت
_الان میام.. برو بیرون دسشویی مردونه اس
&بیرو بیریون میردونه اس.. بیا بیرون ببینم پشمک، دم در منتظرتم
با شنیدن صدای پاشنه های تیز دختر متوجه رفتنش شد، نفس عمیقی کشید و زیر لب فحشی نثار خودش کرد و بخاطر لذتی که چند دقیقه پیش با تصور تو برده بود خودش رو سرزنش میکرد..
(این درخواستی رو توی پیج قبلیم گذاشته بودم.. ولی گزاذش شد.. اصلا سر همین پیج دومم بسته شد🌚.. ولی گفتید دوباره بزارم.. پس دوستش داشته باشید)
&بهم زنگ بزن.. الان مامانم نیست... چانی کاری به تماسای تلفنیم نداره
_اگه حوصله ات رو داشتم باشه
&بیشعور
دستش رو روی رون مینهو گذاشت
&من و تو از من و چان خواهر برادر تریم
مینهو که نفسش حبس شده بود هوم آرومی گفت و سرش رو روی سر دختر گذاشت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد
~هنوز شرو... هوی ا.ت.. یبار نشد من اینجوری بغلت کنم غر نزنی
مینهو خودش رو جمع و جور کرد و دستش رو از دور گردن ا.ت برداشت
&شاید چون تو باید تو خونه لباس بپوشی مرتیکه، عین غارنشینا میگردی
~حیف اون همه دردی که مامان سر زاییدن تو کشید
ا.ت و چان درحال کل کل بودن و دست ا.ت هنوز هم روی رون مینهو بود و هرجا که حرص می خورد فشار محکمی به گوشت نرم مینهو وارد میکرد، خب بدن انسانه دیگه... برخی واکنش هاش غیر ارادیه، بلند میشه، می خوابه.. دست خودت که نیست
&اصلا من خواهر مینهو ام نه تو
بدنش رو به بدن مینهو چسبوند و بوسه ای روی گونه اش کاشت، مینهو خنده ای از سر استرس بیرون فرستاد
~باشه.. بهتر میمون درختی توی خونه نگهداری نمیکنیم
_بچها.. من میرم دسشویی
&چرا؟!
نگاه پوکری به صورت دختر انداخت و گفت
_می خوام برم نقاشیتو بکشم
&شعور نباشه همینه
مینهو زبونی در آورد و سریع بلند شد تا از اون شرایط فرار کنه، به سمت توالت رفت و خودش رو درون یکی از در ها رها کرد، دکمه شلوارش رو باز کرد و پایین کشیدش تا از اون فشار میان پاهاش خلاص بشه، درون ذهنش درحال سرزنش کردن خودش بود، "آخه بخاطر ا.ت؟!.. خواهرته.. خجالت نمیکشی؟!." با خودش زمزمه میکرد، اما اون دردی که توی پایین تنه اش پیچیده بود غیر قابل تحمل بود، اذیت کننده بود، با کلی کلنجار تسلیم شهوتش شد و شروع به لمس خودش کرد....
"بیست دقیقه بعد"
نزدیک شده بود و لمسش سریع تر، عذاب وجدان داشت اما تصوراتش وحشیانه گسترش میافتن.. تصور مبتذل از اینکه با دختری که چند دقیقه پیش میگفت برادرشه تماس و صمیمیت فیزیکی برقرار میکنه، همزمان با خوردن تقه ای به در مایعی که بهش فشار میاورد بیرون پاشیده شد
&هی اوپا... یبوست داری؟! رفتی دسشویی بسازی اون تو؟! بیا دیگه مراسم شروع شد
درحالی که نفس نفس میزد گفت
_الان میام.. برو بیرون دسشویی مردونه اس
&بیرو بیریون میردونه اس.. بیا بیرون ببینم پشمک، دم در منتظرتم
با شنیدن صدای پاشنه های تیز دختر متوجه رفتنش شد، نفس عمیقی کشید و زیر لب فحشی نثار خودش کرد و بخاطر لذتی که چند دقیقه پیش با تصور تو برده بود خودش رو سرزنش میکرد..
۲۲.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.