مافیای سیاه
پارت۳
از زبان جانگ کوک:با اعضا دنبال اون مرد میگشتیم.همون بادیگاردی که بهمون خیانت کرده بود و جاسوس دشمن بود.بعد از اینکه اون مرد و پیدا کردیم من بهش شلیک کردم و کشتمش که متوجه نگاه های یکنفر رو خودم شدم.بعد از کشتن اون مرد به پشت دیواری که کنارم بود رفتم و دختری رو دیدم که داشت جاسوسیمونو میکرد و پشتش به من بود که یکدفعه برگشت و با ترس بهم نگاه کرد. میتونستم وحشت رو تو اون چشمای سبز رنگش ببینم. همون لحظه ته ته اومد و دستمالی جلوی صورت اون دختر گرفت که بیهوش شد و اونو گذاشت تو ماشین و منم از شر جنازه اون مرد خلاص شدم و صحنه های جرم رو پاک کردم و سوار شدم و حرکت کردیم.
از زبان ا/ت:چشمام رو باز کردم و دیدم تو یک ماشین در حال حرکت نشستم . یک مرد و سمت راست خودم دیدم (تهیونگ) تمام ماجرا یادم اومد و چون دختر جسوری بودم چاقوم رو از تو جیبم درآوردم و به اون مرد حمله کردم و دستش زخمی شد.(غلط کردی دستشو زخمی کردی😒 مثل اینکه ادمین از زخمی شدن ته ته خیلی خوشحاله) اونم بهم حمله کرد که احساس کردم کل بدنم فلج شده و چشمام سیاهی رفت.
از زبان تهیونگ: بعد از اینکه اون دختر رو بیهوش کردم گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردیم. تو راه احساس کردم زیر چشمی داره نگاه میکنه که یکدفعه یک چاقو از تو جیبش در آورد و بهم حمله کرد که دستم زخمی شد.(آخی بچم زخمی شده😢)
منم برای اینکه از خودم دفاع کنم شوکر برقیمو برداشتم و بهش حمله کردم که برق گرفتتش و بیهوش شد (خوب کردی😁) همون لحظه بود که رسیدیم به عمارت...
ادامه دارد...
از این ببعد روزی فقط یک پارت میزارم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜💜
از زبان جانگ کوک:با اعضا دنبال اون مرد میگشتیم.همون بادیگاردی که بهمون خیانت کرده بود و جاسوس دشمن بود.بعد از اینکه اون مرد و پیدا کردیم من بهش شلیک کردم و کشتمش که متوجه نگاه های یکنفر رو خودم شدم.بعد از کشتن اون مرد به پشت دیواری که کنارم بود رفتم و دختری رو دیدم که داشت جاسوسیمونو میکرد و پشتش به من بود که یکدفعه برگشت و با ترس بهم نگاه کرد. میتونستم وحشت رو تو اون چشمای سبز رنگش ببینم. همون لحظه ته ته اومد و دستمالی جلوی صورت اون دختر گرفت که بیهوش شد و اونو گذاشت تو ماشین و منم از شر جنازه اون مرد خلاص شدم و صحنه های جرم رو پاک کردم و سوار شدم و حرکت کردیم.
از زبان ا/ت:چشمام رو باز کردم و دیدم تو یک ماشین در حال حرکت نشستم . یک مرد و سمت راست خودم دیدم (تهیونگ) تمام ماجرا یادم اومد و چون دختر جسوری بودم چاقوم رو از تو جیبم درآوردم و به اون مرد حمله کردم و دستش زخمی شد.(غلط کردی دستشو زخمی کردی😒 مثل اینکه ادمین از زخمی شدن ته ته خیلی خوشحاله) اونم بهم حمله کرد که احساس کردم کل بدنم فلج شده و چشمام سیاهی رفت.
از زبان تهیونگ: بعد از اینکه اون دختر رو بیهوش کردم گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردیم. تو راه احساس کردم زیر چشمی داره نگاه میکنه که یکدفعه یک چاقو از تو جیبش در آورد و بهم حمله کرد که دستم زخمی شد.(آخی بچم زخمی شده😢)
منم برای اینکه از خودم دفاع کنم شوکر برقیمو برداشتم و بهش حمله کردم که برق گرفتتش و بیهوش شد (خوب کردی😁) همون لحظه بود که رسیدیم به عمارت...
ادامه دارد...
از این ببعد روزی فقط یک پارت میزارم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜💜
۴.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.