فیک کوک
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 4
{از زبان ا.ت}:
با دلهره از خواب بیدار شدم دستم رو گذاشتم روی سینم قلبم تند میزد خیلی تند کوم که نگران شده بود اومد و منو به آغوش کشید بغلش کردم الان فقط همین میتونه آرومم کنه
(فلش بک به خواب ا.ت)
ا.ت: مامان بابا بلاخره اومدین که با هم دیگه بریم؟ من آمادم بیاین بریم
م.ت: نه ا.ت نمیشه به این زودیا تو باید پیش دامادم بمونی ولی این همش نیست
ب.ت: دخترم تو باید از خالت ممنون باشی ولی
م.ت: دخترت نیلان بچه ی واقعیت نیست
ا.ت: چی؟ نه نه چرا
ب.ت: بچه ی واقعی خودت مرده به دنیا اومد ولی خاله ی تو بخاطر اینکه(گریش گرفت و نتونست ادامه بده)
(پایان فلش بک)
چه خواب مسخره ای امکان نداره چنین چیزی باشه
کوک: ا.ت حالت بهتره؟؟
ا.ت: نه نه کوک من من من(بغض)همه...هق هق..همه چیزمو از دست دادم...هق
کوک: ا.ت تو هنوز به هوش نیومدی باید استراحت کنی
ا.ت: نه کوک...هق(خوابش رو با گریه تعریف میکنه)
کوک: ا.ت همچین چیزی نیست مطمئنم نمیتونه اتفاق بیوفته باشه؟
ا.ت: ولی اگه باشه چی؟(گریه)
کوک: آروم باش بیا فعلا یکم اروم باشیم اینجوری هم برای تو بهتره و هم بچمون
ا.ت: هق باشه
خودمو توی بغلش قایم کردم و روی تخت دراز کشیدیم توی این جای خطرناک فقط این آغوش به من قدرت میده نمیتونم باور کنم مطمئنم که نیلان دخترمه چشمام گرم شد و خوابیدم
...
(فردا صبح ساعت 9:12)
کم کم بیدار شدم کوک نبود از روی تخت بلند شدم چشمام رو مالوندم و رفتم حموم تا دوش بگیرم وقتی برگشتم از لباس های توی کمد برداشتم و پوشیدم زیاد اندازم نبود ولی قابل تحمله موهام رو خشک کردم یه آرایش لایت و رفتم طبقه ی پایین مادر لووابا و سو آ اماده شده بودن برن بیرون
( علامت سو آ * لووابا /)
م.ک: ا.ت اماده شو میخوایم بریم یه رستوران برای صبحانه
ا.ت: مادر من امروز با کوک برمیگردم عمارت و باقی وقت رو یکم کنار نیلان میمونم خیلی وقته ندیدمش
* ا.ت استراحت کن...مادر به نظرم اگر بمونه بهتره
م.ک: هرجور خودت میخوای(حرصی)
از در اصلی رفتن بیرون و منتظر بودم از دروازه خارج بشن که چند لحظه بعد دیدم ماشین از دروازه عمارت رفت بیرون توی عمارت دنبال ته بودم که توی اتاق نیلان دیدمش داشت براش موهاش رو میبافت دویدم و سریع نیلان رو بغل کردم
ته: ا.ت
(علامت نیلان &)
& مامانی شوهر عمه سو آ داشت موهام رو میبشت و گسه(قصه) میگفت
ا.ت: ولی من بغلت کردم که بگم مامانی چندتا گل میخواد از توی حیاط براش میچینی؟
&آله
از بغلم درش آوردم و
ا.ت: پس واسم چندتا گل قرمز و زرد بچین با رزا برو (پرستار نیلان)
نیلان بدو بدو رفت و الان فقط من موندم و تهیونگ رفتم سمت در و بستمش نفس عمیقی برای حفظ آرامشم کشیدم و صدای خش دارم رو صاف کردم رو بهش برگشتم
ا.ت
پایان پارت 4
بخاطر کوتاهیش بیبخشید😓❤️
شرطا 10 تا لایک و 10 تا کامنت😘
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt 4
{از زبان ا.ت}:
با دلهره از خواب بیدار شدم دستم رو گذاشتم روی سینم قلبم تند میزد خیلی تند کوم که نگران شده بود اومد و منو به آغوش کشید بغلش کردم الان فقط همین میتونه آرومم کنه
(فلش بک به خواب ا.ت)
ا.ت: مامان بابا بلاخره اومدین که با هم دیگه بریم؟ من آمادم بیاین بریم
م.ت: نه ا.ت نمیشه به این زودیا تو باید پیش دامادم بمونی ولی این همش نیست
ب.ت: دخترم تو باید از خالت ممنون باشی ولی
م.ت: دخترت نیلان بچه ی واقعیت نیست
ا.ت: چی؟ نه نه چرا
ب.ت: بچه ی واقعی خودت مرده به دنیا اومد ولی خاله ی تو بخاطر اینکه(گریش گرفت و نتونست ادامه بده)
(پایان فلش بک)
چه خواب مسخره ای امکان نداره چنین چیزی باشه
کوک: ا.ت حالت بهتره؟؟
ا.ت: نه نه کوک من من من(بغض)همه...هق هق..همه چیزمو از دست دادم...هق
کوک: ا.ت تو هنوز به هوش نیومدی باید استراحت کنی
ا.ت: نه کوک...هق(خوابش رو با گریه تعریف میکنه)
کوک: ا.ت همچین چیزی نیست مطمئنم نمیتونه اتفاق بیوفته باشه؟
ا.ت: ولی اگه باشه چی؟(گریه)
کوک: آروم باش بیا فعلا یکم اروم باشیم اینجوری هم برای تو بهتره و هم بچمون
ا.ت: هق باشه
خودمو توی بغلش قایم کردم و روی تخت دراز کشیدیم توی این جای خطرناک فقط این آغوش به من قدرت میده نمیتونم باور کنم مطمئنم که نیلان دخترمه چشمام گرم شد و خوابیدم
...
(فردا صبح ساعت 9:12)
کم کم بیدار شدم کوک نبود از روی تخت بلند شدم چشمام رو مالوندم و رفتم حموم تا دوش بگیرم وقتی برگشتم از لباس های توی کمد برداشتم و پوشیدم زیاد اندازم نبود ولی قابل تحمله موهام رو خشک کردم یه آرایش لایت و رفتم طبقه ی پایین مادر لووابا و سو آ اماده شده بودن برن بیرون
( علامت سو آ * لووابا /)
م.ک: ا.ت اماده شو میخوایم بریم یه رستوران برای صبحانه
ا.ت: مادر من امروز با کوک برمیگردم عمارت و باقی وقت رو یکم کنار نیلان میمونم خیلی وقته ندیدمش
* ا.ت استراحت کن...مادر به نظرم اگر بمونه بهتره
م.ک: هرجور خودت میخوای(حرصی)
از در اصلی رفتن بیرون و منتظر بودم از دروازه خارج بشن که چند لحظه بعد دیدم ماشین از دروازه عمارت رفت بیرون توی عمارت دنبال ته بودم که توی اتاق نیلان دیدمش داشت براش موهاش رو میبافت دویدم و سریع نیلان رو بغل کردم
ته: ا.ت
(علامت نیلان &)
& مامانی شوهر عمه سو آ داشت موهام رو میبشت و گسه(قصه) میگفت
ا.ت: ولی من بغلت کردم که بگم مامانی چندتا گل میخواد از توی حیاط براش میچینی؟
&آله
از بغلم درش آوردم و
ا.ت: پس واسم چندتا گل قرمز و زرد بچین با رزا برو (پرستار نیلان)
نیلان بدو بدو رفت و الان فقط من موندم و تهیونگ رفتم سمت در و بستمش نفس عمیقی برای حفظ آرامشم کشیدم و صدای خش دارم رو صاف کردم رو بهش برگشتم
ا.ت
پایان پارت 4
بخاطر کوتاهیش بیبخشید😓❤️
شرطا 10 تا لایک و 10 تا کامنت😘
۱.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.