45 Part
از زبان ا/ت:
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم.
ا/ت: تهیونگ خواهش میکنم جلو نیا.
حرفای من تاثیری روش نذاشت.
کوک: داری چیکار میکنی؟ برو عقببب.
تهیونگ: کوک هرکسی ندونه ولی من خوب میدونم که تو تیراندازی خوب نیستی.
کوک: پس این تیری هم که به شونت زدم اتفاقی بوده نه؟
یه پوزخند زد.
تهیونگ: دیگه کارت تمومه. دلت به بادیگاردات خوش بود. ولی فقط برگرد تا ببینی. هیچکی برات نمونده. خودت و خودت.
کوک: که چی؟
تهیونگ: ا/ت رو ول کن. بیا برابر مسابقه بدیم. برای یه بارم که شده ترستو بزار کنار.
کوک: منو ترس؟ باشه.
از زبان ا/ت:
تفنگشو انداخت زمین و از من فاصله گرفت و شروع کردن کتک زدن همدیگه.
ا/ت: خواهش میکنم تمومش کنیدددد!
هرچقدر که زجه میزدم تاثیری نداشت. میخواستم برم سمتشون تا جداشون کنم. یه نفر اومد و جلومو گرفت.
ا/ت: تروخدا بزار برم. اگه یه بلایی سر تهیونگ بیاد چی؟؟؟
جیمین: مطمین باش اتفاقی براش نمیوفته.
ا/ت: ولم کنن.
جیمین: بیا بریم.
ا/ت: من ولش نمیکنم.
جیمین: به خاطر تهیونگ بیا.
دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم.
نشسته بودم و جیمین کنارم بود.
جیمین: بهش نمیخوای بگی؟
ا/ت: چی؟
جیمین: اون روز توی بیمارستان بهم گفتی چیزی درموردت به تهیونگ نگم. الان چی؟ بازم نمیخوای بفهمه؟
ا/ت: منو شناخت.
جیمین: چی؟
ا/ت: همین امروز فهمید.
جیمین: حالا...
حرفش با ورود یه نفر یه ماشین قطع شد. رفتم توی بغلش.
تهیونگ: طولش که ندادم؟
من همونطور اشک میریختم.
ا/ت: تهیونگ منو ببخش. هق هق
تهیونگ: نمیخوام گریه هاتو ببینم.
ا/ت: خوبی؟ داره ازت خون میره.
تهیونگ: آره خوبم. بیا فعلا هیچی نگیم. باشه؟
...
لایک
❤️
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم.
ا/ت: تهیونگ خواهش میکنم جلو نیا.
حرفای من تاثیری روش نذاشت.
کوک: داری چیکار میکنی؟ برو عقببب.
تهیونگ: کوک هرکسی ندونه ولی من خوب میدونم که تو تیراندازی خوب نیستی.
کوک: پس این تیری هم که به شونت زدم اتفاقی بوده نه؟
یه پوزخند زد.
تهیونگ: دیگه کارت تمومه. دلت به بادیگاردات خوش بود. ولی فقط برگرد تا ببینی. هیچکی برات نمونده. خودت و خودت.
کوک: که چی؟
تهیونگ: ا/ت رو ول کن. بیا برابر مسابقه بدیم. برای یه بارم که شده ترستو بزار کنار.
کوک: منو ترس؟ باشه.
از زبان ا/ت:
تفنگشو انداخت زمین و از من فاصله گرفت و شروع کردن کتک زدن همدیگه.
ا/ت: خواهش میکنم تمومش کنیدددد!
هرچقدر که زجه میزدم تاثیری نداشت. میخواستم برم سمتشون تا جداشون کنم. یه نفر اومد و جلومو گرفت.
ا/ت: تروخدا بزار برم. اگه یه بلایی سر تهیونگ بیاد چی؟؟؟
جیمین: مطمین باش اتفاقی براش نمیوفته.
ا/ت: ولم کنن.
جیمین: بیا بریم.
ا/ت: من ولش نمیکنم.
جیمین: به خاطر تهیونگ بیا.
دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم.
نشسته بودم و جیمین کنارم بود.
جیمین: بهش نمیخوای بگی؟
ا/ت: چی؟
جیمین: اون روز توی بیمارستان بهم گفتی چیزی درموردت به تهیونگ نگم. الان چی؟ بازم نمیخوای بفهمه؟
ا/ت: منو شناخت.
جیمین: چی؟
ا/ت: همین امروز فهمید.
جیمین: حالا...
حرفش با ورود یه نفر یه ماشین قطع شد. رفتم توی بغلش.
تهیونگ: طولش که ندادم؟
من همونطور اشک میریختم.
ا/ت: تهیونگ منو ببخش. هق هق
تهیونگ: نمیخوام گریه هاتو ببینم.
ا/ت: خوبی؟ داره ازت خون میره.
تهیونگ: آره خوبم. بیا فعلا هیچی نگیم. باشه؟
...
لایک
❤️
۴۷.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.