P11
P11
_....
دستشو پشت گردنم برد و یه ب.وس.ه بلندی روی ل..ب هام زد...
+..کسی نبینه ته..
_..ببینه..
+آدامس بده به منم....
_از کجا فهمیدی؟
+بوی اکالیپتوس میدی..
یدونه برداشت و گذاشت توی دهنم...
+مرسی..
به دسته ی نیمکت تکیه داد...
سر تا پا بر اندازم کرد..
+...چیه؟..
_...
نگاهشو ازم برداشت...
_نه هیچیی...
+یه چی میخوای بگی مگه نه؟
_چیزه...به سوال داشتم...
+...جانم بگو؟...
_..چیز...سایزت چنده میگم؟..
خون دوید زیر پوست صورتم و داغ شدنمو احساس کردم...
+..تهیونگگ...
_...چیه...سوال پرسیدم....
خخ..قرمز شدی چقدر..
خجالتتتت کشیدیییی....
+..نههه نکشیدمم..
_چنده ات؟...
+...عهه...سایز تو چنده؟..
_راستشنمیدونم چنده...میخوای ببینی؟!
+......تهیونگگگگگک....خیلی...پرررویییی...
_ببین چه دست و دلبازم...خیلی هم رو راستم....
تو هم عین من باش...وقتی ازت میپرسم سایزت چنده...نگو پررو...بگو بیا ببین..
+...وای الان غش میکنم....
_اول آخر که قراره ببینم...
+...نههههههه....
_خخخخ....چقدر خوب خجالت میکشی..
حالا نگو...میشه لمسشون کنم خودم تشخیص بدم چنده؟
وقتی دیدم بس نمیکنه...گفتم بزار ادامه بدم...
+...آره چرا که نه....
_..بزار ببینم...
+من یه چی گفتمممم..
_ولی اگه تو میخواستی من میزاشتم....
+وای تهیونگگگگ
همونطور که پا میشدیم..
_بابا...حرص نخور الان پر...ی..و..د میشی...
دستاشو گرفتم و زانومو آوردن بالا..
_..ن..نزنیا...و گرنههه....
زانوی من که هی میرفت بالا تر...
_ببین...بزنی...نمیتونیم بچه دار شیم....
اصلا...اصلا اگه در اون حد هم نشه...
ب خداا..همینجا...همینجا..میریم تو کتابخونه...کارتو...میسازم..
+نهنمیزنم...گناه داری...
_آفرینن..بزار بریم سر خونه زندگی خودمون هر کاری خواستیییی بکن باشع...
+باشه بابا....چی فکر کردی...فکر کروی انقدر بی رحمم...
×÷*- بچه ها!..
با صدای مامان و باباهامون برگشتیم سمتشون...
×خوبی تهیونگ؟..
_ع..عمو از کی بود ندیده بودمتون....
*-شما...همونی نیستی که اتاق تهیونگ و به ما نشون دادی...
+ب..بله همونم...از این راه با هم آشنا شدیم...
_....
دستشو پشت گردنم برد و یه ب.وس.ه بلندی روی ل..ب هام زد...
+..کسی نبینه ته..
_..ببینه..
+آدامس بده به منم....
_از کجا فهمیدی؟
+بوی اکالیپتوس میدی..
یدونه برداشت و گذاشت توی دهنم...
+مرسی..
به دسته ی نیمکت تکیه داد...
سر تا پا بر اندازم کرد..
+...چیه؟..
_...
نگاهشو ازم برداشت...
_نه هیچیی...
+یه چی میخوای بگی مگه نه؟
_چیزه...به سوال داشتم...
+...جانم بگو؟...
_..چیز...سایزت چنده میگم؟..
خون دوید زیر پوست صورتم و داغ شدنمو احساس کردم...
+..تهیونگگ...
_...چیه...سوال پرسیدم....
خخ..قرمز شدی چقدر..
خجالتتتت کشیدیییی....
+..نههه نکشیدمم..
_چنده ات؟...
+...عهه...سایز تو چنده؟..
_راستشنمیدونم چنده...میخوای ببینی؟!
+......تهیونگگگگگک....خیلی...پرررویییی...
_ببین چه دست و دلبازم...خیلی هم رو راستم....
تو هم عین من باش...وقتی ازت میپرسم سایزت چنده...نگو پررو...بگو بیا ببین..
+...وای الان غش میکنم....
_اول آخر که قراره ببینم...
+...نههههههه....
_خخخخ....چقدر خوب خجالت میکشی..
حالا نگو...میشه لمسشون کنم خودم تشخیص بدم چنده؟
وقتی دیدم بس نمیکنه...گفتم بزار ادامه بدم...
+...آره چرا که نه....
_..بزار ببینم...
+من یه چی گفتمممم..
_ولی اگه تو میخواستی من میزاشتم....
+وای تهیونگگگگ
همونطور که پا میشدیم..
_بابا...حرص نخور الان پر...ی..و..د میشی...
دستاشو گرفتم و زانومو آوردن بالا..
_..ن..نزنیا...و گرنههه....
زانوی من که هی میرفت بالا تر...
_ببین...بزنی...نمیتونیم بچه دار شیم....
اصلا...اصلا اگه در اون حد هم نشه...
ب خداا..همینجا...همینجا..میریم تو کتابخونه...کارتو...میسازم..
+نهنمیزنم...گناه داری...
_آفرینن..بزار بریم سر خونه زندگی خودمون هر کاری خواستیییی بکن باشع...
+باشه بابا....چی فکر کردی...فکر کروی انقدر بی رحمم...
×÷*- بچه ها!..
با صدای مامان و باباهامون برگشتیم سمتشون...
×خوبی تهیونگ؟..
_ع..عمو از کی بود ندیده بودمتون....
*-شما...همونی نیستی که اتاق تهیونگ و به ما نشون دادی...
+ب..بله همونم...از این راه با هم آشنا شدیم...
۱۶.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.