پارت ۷۱
پارت ۷۱
منتظر اسانسور بوديم كه همزمان با باز شدن اسانسور علي سريع ازش اومد بيرون با ديدن ما واستادو بهمون سلام كردو
گفت كاري براش پيش اومده بايد بره
هرچي گفتيم چه كاري نگفت بعدم سريع رفت رفتيم بالا همون يارو كه اونروز كلي سرو صدا راه اندخته بودم در و واسمون باز كرد اول با تعجب نگامون كرد ولي بعد با خوشرويي دعوتمون كرد بريم داخل منشي كامران كه يه دختره خيلي جلف با ارايش غليظ بود از جاش بلند شدو با حرص و تعجب اول به دستاي من و كامران كه توهم بود نگاه كرد بعدم با خشم بهمون سلام كرد كامران سري تكون داد
ولي من با لبخند جوابشو دادم كه ازين كارم تعجب كرد با كامران رفتم تو اتاقش و روي مبلش نشستم و با ناله گفتم
-كامران خوب من الان اينجا حوصلم سر ميره
با مهربوني در حاليكه داشت كتشو پشت صندليش ميذاشت گفت
-قرار نبود نرسيده غرغر كني ها خانوم خانوما
چيزي نگفتم كامران رو به من گفت
-واستا الان ميگم خانوم نجفي بياد ببرتت با بقيه اشنات كنه
سرمو تكون دادم اونم گوشيو برداشت و زنگ زد به منشيه و گفت
-خانوم حاتمي لطف كنيد به خانم نجفي بگين بيان اتاقم كارشون دارم
بعد چند دقيقه ضربه اي به در خوردو يه دختر جوون كه از چهرش شيطنت ميباريد با لبخند به لب اومد داخل و رو به كامران با نهايت احترام و شيطنت گفت
-سلام رعيس صبحتون بخير
بعدم برگشت طرفم و گفت
-شمام بايد خانوم رعيس باشين درسته؟هنوز نيومدين همه فهميدن شما امروز مهمون مايين
كامران با خنده گفت
-وروره بذار برسي بد شروع كن
بعدم رو به من گفت
-ايشون نازگل خانوم هستن
بعد رو كرد به نازگل گفت
-ايشونم همسر بنده بهار خانوم
از جام بلند شدم و دستش و به گرمي فشردم
-خوشبختم
-من همينطور عزيزم ،خوب رعيس با بنده كاري داشتين؟
-بله اگه شما اجازه بدين ـ
با شيطنت گفت
-بله قربان ببخشيد بفرماييد
-خواستم بگم بهار و ببر ايجا حوصلش سر ميره
نازگل با خنده و شيطنت رو به من گفت
-خانوم خانوما فكر نكنم با وجود رعيس حوصلت سربره ها
سرخ شدم سرمو انداختم پايين كامرانم خودكاري كه دستش بود و پرت كرد طرف نازگل و اونم جا خالي داد و با خنده گفت
-به تو ازين فضوليا نيومده برو بيرون تا اخراجت نكردم
نازگل چشم قربانی گفتوـ....
منتظر اسانسور بوديم كه همزمان با باز شدن اسانسور علي سريع ازش اومد بيرون با ديدن ما واستادو بهمون سلام كردو
گفت كاري براش پيش اومده بايد بره
هرچي گفتيم چه كاري نگفت بعدم سريع رفت رفتيم بالا همون يارو كه اونروز كلي سرو صدا راه اندخته بودم در و واسمون باز كرد اول با تعجب نگامون كرد ولي بعد با خوشرويي دعوتمون كرد بريم داخل منشي كامران كه يه دختره خيلي جلف با ارايش غليظ بود از جاش بلند شدو با حرص و تعجب اول به دستاي من و كامران كه توهم بود نگاه كرد بعدم با خشم بهمون سلام كرد كامران سري تكون داد
ولي من با لبخند جوابشو دادم كه ازين كارم تعجب كرد با كامران رفتم تو اتاقش و روي مبلش نشستم و با ناله گفتم
-كامران خوب من الان اينجا حوصلم سر ميره
با مهربوني در حاليكه داشت كتشو پشت صندليش ميذاشت گفت
-قرار نبود نرسيده غرغر كني ها خانوم خانوما
چيزي نگفتم كامران رو به من گفت
-واستا الان ميگم خانوم نجفي بياد ببرتت با بقيه اشنات كنه
سرمو تكون دادم اونم گوشيو برداشت و زنگ زد به منشيه و گفت
-خانوم حاتمي لطف كنيد به خانم نجفي بگين بيان اتاقم كارشون دارم
بعد چند دقيقه ضربه اي به در خوردو يه دختر جوون كه از چهرش شيطنت ميباريد با لبخند به لب اومد داخل و رو به كامران با نهايت احترام و شيطنت گفت
-سلام رعيس صبحتون بخير
بعدم برگشت طرفم و گفت
-شمام بايد خانوم رعيس باشين درسته؟هنوز نيومدين همه فهميدن شما امروز مهمون مايين
كامران با خنده گفت
-وروره بذار برسي بد شروع كن
بعدم رو به من گفت
-ايشون نازگل خانوم هستن
بعد رو كرد به نازگل گفت
-ايشونم همسر بنده بهار خانوم
از جام بلند شدم و دستش و به گرمي فشردم
-خوشبختم
-من همينطور عزيزم ،خوب رعيس با بنده كاري داشتين؟
-بله اگه شما اجازه بدين ـ
با شيطنت گفت
-بله قربان ببخشيد بفرماييد
-خواستم بگم بهار و ببر ايجا حوصلش سر ميره
نازگل با خنده و شيطنت رو به من گفت
-خانوم خانوما فكر نكنم با وجود رعيس حوصلت سربره ها
سرخ شدم سرمو انداختم پايين كامرانم خودكاري كه دستش بود و پرت كرد طرف نازگل و اونم جا خالي داد و با خنده گفت
-به تو ازين فضوليا نيومده برو بيرون تا اخراجت نكردم
نازگل چشم قربانی گفتوـ....
۳.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.