فیک جیمین p⁴
ات : جیمین ... در ... در بازه .... دارن نگامون میکنن ...
جیمین: اشکالی نداره بالاخره دیر یا زود میفهمیدن
کارمند 1: یعنی چیییی؟ رئیس و ات قرار میزارن؟
کارمند 2: ولی جیمین لیاقت من بود نه ات ....
کارمند 3: بسه دیگه کم زر بزنین ببینیم چی میشه شاید ی رابطه نامشروع باشه ....
ات : یاااا ، گوه نخور ، من خیلی وقته باهاشم
جیمین:*خنده* هوممم ، اینطوری حرف میزنی خیلی سکشی میشیا*آروم*
جیمین:لطفا همه توجه کنید ، الان قراره مدیر جانگ بیان اینجا تا با هم راجب ارتباط دو تا شرکت هامون صحبت کنیم ؛ ازتون میخوام همه چیز بهترین باشه چون قراره با شرکت اونا قرارداد چند ساله ببندیم ، خب دیگه همه برید سر کارتون
ات : مدیر جانگ؟
جیمین: اوهوم ... میشناسیش؟
ات: مدیر کدوم شرکته؟
جیمین: شرکت سهامی حقوقی 457 بیرون شهر
ات : نزدیک دانشگاه؟
جیمین: آره همونجا ، میشناسیش؟
ات : رئیسش جانگ مین سو نیست؟
جیمین: رئیسش عوض شده الان به جاش برادرش اومده ...
ات : برادرش ... نچ نمیشناسم ...
جیمین: راستی مین سو رو از کجا میشناسی؟
ات : ی مدت با برادرم شریکی سهام داشتن و تو شرکت ی معامله بزرگ کردن ولی بعدش شکست خوردن و دعواشون شد ، اون دشمن خونیه داداشمه
جیمین: هوم ، که اینطور ، میشه ی نگاهی به سوابقش بندازی؟
ات : البته
ات رفت توی دفترش تا سوابق شرکت رو چک کنه .
ات :خب اینم از این ، صب کن مدیر این شرکت الان کیه؟ برادر مین سو ... اسمش ... نههههههه برادر مین سو واقعا جانگ ریونه؟باورم نمیشه ...
*۲۰ مین بعد که جانگ ریون رسید اونجا*
ات: جیمین باید یه چیزی بگم؛
جیمین: چاگی الان وقتش نیس ، مهمونمون رسید
ات : چیییی؟ ... اوه شت :/
جیمین: بعدا با هم حرف میزنیم خب؟
ریون : سلام جناب پارک ؛ هی ات تو .... تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:جانممم؟*متعجب
ات : تو خودت اینجا چیکار میکنی؟ اینجا شرکت بوی فرند منه ...
ریون : بوی فرندت ؟ اوم ، آها *ناراحت
جیمین: شما دو تا همو میشناسین؟
ریون : اون ، ا....
^پرید وسط حرفش^
ات: اون آشنای خانوادگی ماست ...
ریون : آشنای خانوادگی؟*خنده عصبی*
جیمین: که اینطور ، ببخشید آقای جانگ میشه ی لحظه ما رو ببخشید
"دست اتو گرفت و بردش تو آشپزخونه شرکت"
جیمین: ات میشه بپرسم اونو از کجا میشناسی؟*عصبی*
ات : خب ، راستش ... من .... اون .... منو اون ی زمانی قرار بود با هم ازدواج کنیم ؛ ولی قضیه بهم خورد . باور کن لحظه ای که فهمیدم میخواستم بهت بگم جیمین
جیمین : با اون مرتیکه؟هع*خنده عصبی * باید زود تر بهم میگفتی ... همینجا بمون ؛ تکون بخوری من میدونم و تو .....
جیمین رفت تو دفترش
ات
جیمین: اشکالی نداره بالاخره دیر یا زود میفهمیدن
کارمند 1: یعنی چیییی؟ رئیس و ات قرار میزارن؟
کارمند 2: ولی جیمین لیاقت من بود نه ات ....
کارمند 3: بسه دیگه کم زر بزنین ببینیم چی میشه شاید ی رابطه نامشروع باشه ....
ات : یاااا ، گوه نخور ، من خیلی وقته باهاشم
جیمین:*خنده* هوممم ، اینطوری حرف میزنی خیلی سکشی میشیا*آروم*
جیمین:لطفا همه توجه کنید ، الان قراره مدیر جانگ بیان اینجا تا با هم راجب ارتباط دو تا شرکت هامون صحبت کنیم ؛ ازتون میخوام همه چیز بهترین باشه چون قراره با شرکت اونا قرارداد چند ساله ببندیم ، خب دیگه همه برید سر کارتون
ات : مدیر جانگ؟
جیمین: اوهوم ... میشناسیش؟
ات: مدیر کدوم شرکته؟
جیمین: شرکت سهامی حقوقی 457 بیرون شهر
ات : نزدیک دانشگاه؟
جیمین: آره همونجا ، میشناسیش؟
ات : رئیسش جانگ مین سو نیست؟
جیمین: رئیسش عوض شده الان به جاش برادرش اومده ...
ات : برادرش ... نچ نمیشناسم ...
جیمین: راستی مین سو رو از کجا میشناسی؟
ات : ی مدت با برادرم شریکی سهام داشتن و تو شرکت ی معامله بزرگ کردن ولی بعدش شکست خوردن و دعواشون شد ، اون دشمن خونیه داداشمه
جیمین: هوم ، که اینطور ، میشه ی نگاهی به سوابقش بندازی؟
ات : البته
ات رفت توی دفترش تا سوابق شرکت رو چک کنه .
ات :خب اینم از این ، صب کن مدیر این شرکت الان کیه؟ برادر مین سو ... اسمش ... نههههههه برادر مین سو واقعا جانگ ریونه؟باورم نمیشه ...
*۲۰ مین بعد که جانگ ریون رسید اونجا*
ات: جیمین باید یه چیزی بگم؛
جیمین: چاگی الان وقتش نیس ، مهمونمون رسید
ات : چیییی؟ ... اوه شت :/
جیمین: بعدا با هم حرف میزنیم خب؟
ریون : سلام جناب پارک ؛ هی ات تو .... تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:جانممم؟*متعجب
ات : تو خودت اینجا چیکار میکنی؟ اینجا شرکت بوی فرند منه ...
ریون : بوی فرندت ؟ اوم ، آها *ناراحت
جیمین: شما دو تا همو میشناسین؟
ریون : اون ، ا....
^پرید وسط حرفش^
ات: اون آشنای خانوادگی ماست ...
ریون : آشنای خانوادگی؟*خنده عصبی*
جیمین: که اینطور ، ببخشید آقای جانگ میشه ی لحظه ما رو ببخشید
"دست اتو گرفت و بردش تو آشپزخونه شرکت"
جیمین: ات میشه بپرسم اونو از کجا میشناسی؟*عصبی*
ات : خب ، راستش ... من .... اون .... منو اون ی زمانی قرار بود با هم ازدواج کنیم ؛ ولی قضیه بهم خورد . باور کن لحظه ای که فهمیدم میخواستم بهت بگم جیمین
جیمین : با اون مرتیکه؟هع*خنده عصبی * باید زود تر بهم میگفتی ... همینجا بمون ؛ تکون بخوری من میدونم و تو .....
جیمین رفت تو دفترش
ات
۱۲.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.