درخواستی
#درخواستی
پارت¹
های من کیم ا٫تم البته بهتره بگم پارک ا٫ت ²³ سالمه..دوساله با جیمین ازدواج کردم و خیلی عاشق همدیگه ایم
ولی چند وقته جیمین سر اینکه کار میکنم و رئیسم مردِ خیلی حساس شده دو روز پیش هم بخاطر اینکه رئیسم منو رسوند خونه کلی دعوام کرد الانم هنوز ناراحته و یکم باهام سرده
فلش بک به دو روز قبل:
(علامت جیمین_علامت ا٫ت+)
ویو جیمین
کارم تو شرکت تموم شد به ساعت نگاه کردم²²:⁰⁴ رو نشون میداد تا الان حتما ا٫ت رسیده خونه دلم خیلی واسش تنگ شده برم خونه تو بغلش استراحت کنم که حسابی خستم..همیشه با نوازش و بوسه هاش کله خستگیم رو یادم میره
به قاب عکس ا٫ت که روی میزم بود نگاهی انداختم حداقل وقتی دلم واسش تنگ میشه میتونم به عکسش نگاه کنم.. آخه تو با قلبم چیکار کردی فرشته من...همش تورو میخواد..همین که یکم ازت دور بشه دلتنگت میشه جوری قلبمو اسیر خودت کردی که دو دقیقه بدون تو دووم نمیاره فسقلی..قاب عکسو تو دستم گرفتم و به چهره بی نقص ا٫تم خیره شدم..چشمم رفت سمت لباش که ناخودآگاه قاب عکسو نزدیک صورتم کردم و بوسه ای بهش زدم..از کاری که کردم خندم گرفت انگار عشقش داره دیوونم میکنه
همیشه قبل اینکه برم قاب عکسو میزارم تو کشو و درشو قفل میکنم تا یه وقت بلایی سر عکس قشنگ فرشتم نیاد
زود برم خونه پیش ا٫تم که حسابی خستگیم در بره و رفع دلتنگی کنم اونم حتما الان خستس جوجه کوچولوی من
قاب عکسو گذاشتم تو کشو و درشو قفل کردم از پشت میزم پاشدم کتمو برداشتم پوشیدم و رفتم سمت پارکینگ سوار ماشینم شدم و سمت خونه حرکت کردم فاصله بین شرکت تا خونه حدود ¹⁵مین بود
رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم پشت در ایستادم دل تو دلم نبود که ا٫ت رو ببینم..زنگ درو زدم و منتظر موندم...دوباره زنگ زدم...برای بار سوم زنگ زدم...ای بابا چرا باز نمیکنه..یادم افتاد کلید همراهم دارم درو باز کردم و وارد خونه شدم عجیبه همه جا تاریکه:
_بیبی من اومدم(یکم بلند و ذوق)
_ا٫ت کجایی؟
_ا٫ت؟...خونه ای؟
(هیچ صدایی نمیومد رفتم طبقه بالا تو اتاقمون درو باز کردم)
_ا٫ت؟......این دختر کجاس تا الان باید میرسید خونه
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم بوق میخورد ولی جواب نمیداد چندبار دیگه زنگ زدم بازم جواب نداد دیگه واقعا داشتم نگران میشدم رفتم طبقه پایین نشستم روی کاناپه و منتظرش موندم مُدام پامو از استرس تکون میدادم....پاشدم رفتم سمت پنجره تو این فکر بودم که برم محل کارش که یه ماشین جلوی در ایستاد....
ادامه دارد.......
پارت¹
های من کیم ا٫تم البته بهتره بگم پارک ا٫ت ²³ سالمه..دوساله با جیمین ازدواج کردم و خیلی عاشق همدیگه ایم
ولی چند وقته جیمین سر اینکه کار میکنم و رئیسم مردِ خیلی حساس شده دو روز پیش هم بخاطر اینکه رئیسم منو رسوند خونه کلی دعوام کرد الانم هنوز ناراحته و یکم باهام سرده
فلش بک به دو روز قبل:
(علامت جیمین_علامت ا٫ت+)
ویو جیمین
کارم تو شرکت تموم شد به ساعت نگاه کردم²²:⁰⁴ رو نشون میداد تا الان حتما ا٫ت رسیده خونه دلم خیلی واسش تنگ شده برم خونه تو بغلش استراحت کنم که حسابی خستم..همیشه با نوازش و بوسه هاش کله خستگیم رو یادم میره
به قاب عکس ا٫ت که روی میزم بود نگاهی انداختم حداقل وقتی دلم واسش تنگ میشه میتونم به عکسش نگاه کنم.. آخه تو با قلبم چیکار کردی فرشته من...همش تورو میخواد..همین که یکم ازت دور بشه دلتنگت میشه جوری قلبمو اسیر خودت کردی که دو دقیقه بدون تو دووم نمیاره فسقلی..قاب عکسو تو دستم گرفتم و به چهره بی نقص ا٫تم خیره شدم..چشمم رفت سمت لباش که ناخودآگاه قاب عکسو نزدیک صورتم کردم و بوسه ای بهش زدم..از کاری که کردم خندم گرفت انگار عشقش داره دیوونم میکنه
همیشه قبل اینکه برم قاب عکسو میزارم تو کشو و درشو قفل میکنم تا یه وقت بلایی سر عکس قشنگ فرشتم نیاد
زود برم خونه پیش ا٫تم که حسابی خستگیم در بره و رفع دلتنگی کنم اونم حتما الان خستس جوجه کوچولوی من
قاب عکسو گذاشتم تو کشو و درشو قفل کردم از پشت میزم پاشدم کتمو برداشتم پوشیدم و رفتم سمت پارکینگ سوار ماشینم شدم و سمت خونه حرکت کردم فاصله بین شرکت تا خونه حدود ¹⁵مین بود
رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم پشت در ایستادم دل تو دلم نبود که ا٫ت رو ببینم..زنگ درو زدم و منتظر موندم...دوباره زنگ زدم...برای بار سوم زنگ زدم...ای بابا چرا باز نمیکنه..یادم افتاد کلید همراهم دارم درو باز کردم و وارد خونه شدم عجیبه همه جا تاریکه:
_بیبی من اومدم(یکم بلند و ذوق)
_ا٫ت کجایی؟
_ا٫ت؟...خونه ای؟
(هیچ صدایی نمیومد رفتم طبقه بالا تو اتاقمون درو باز کردم)
_ا٫ت؟......این دختر کجاس تا الان باید میرسید خونه
گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم بوق میخورد ولی جواب نمیداد چندبار دیگه زنگ زدم بازم جواب نداد دیگه واقعا داشتم نگران میشدم رفتم طبقه پایین نشستم روی کاناپه و منتظرش موندم مُدام پامو از استرس تکون میدادم....پاشدم رفتم سمت پنجره تو این فکر بودم که برم محل کارش که یه ماشین جلوی در ایستاد....
ادامه دارد.......
۲۹.۰k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.