اینم اون تک پارتی که قولشو داده بودم
#ɴᴀᴍᴊɪɴ
#ᴏɴᴇᴘᴀʀᴛ
دوباره خبر اومده بود که مهمترین کسش حالش بد شده و باز رفته بیمارستان...
قلبش ضعیف بود و واقعا به خودش اهمیت نمیداد....این بار پنجم توی این ماه بود ....سریع رفت تا لباساشو عوض کنه اما برادرش با داد اومد کنارش..
جونگکوک: هیونگ هیونگ هیونگگگگ!
نامجون: کوک جون هرکسی که دوست داری...من باید برم باشه؟!
جونگکوک: میدونم هیونگ.... و راجب خودشه.....
نامجون با بی قراری داد زد: جونگکوک بگو چی شدههههه؟
جونگکوک هم مثل خودش داد زد:جیسو نونا پیام داد که رفته اتاق عمللللل.... وضعیتش وخیمهههه
با گفتن این حرف سکوت بدی اتاق رو فرا گرفت....
جونگکوک از اینکه این خبر رو اینطوری به هیونگش داد داشت توی دلش به خودش فحش میداد...و نامجون...فقط نگران عشقش بود....سخت بود...وقتی یکی رو به زور به دست بیاری و راحت از دست بدی....
جونگکوک: هیونگ بدو بریم....تهیونگی و جیسو نونا منتظرن....بهمون نیاز دارن...
نامجون به خودش اومد و سریع بلند شد و با تعویض لباسش سریع با ماشین رفتن سمت بیمارستان....
..................
حال همشون بد بود....
جیسو بغل جونگکوک درحال گریه بود و تهیونگ درحال چنگ انداختن دستش بود و سعی داشت گریشو کنترل کنه...
و نامجون...خب اون....اینقدر که نگران بود ...و بی قرار بود مجبور شدن بهش آرامش بخش بزنن تا حداقل یکم استراحت کنه....
-کیم نامجون ....دستت چی شده؟!
+ کوبیده به میز...
- اره و منم باور کردم...چرا دستتو زدی؟!
+ به خدا قسم خورده به میز جینی... اصلا از کوک بپرس...
- باشه باشه عشقم....فقط گفتم که بهم قول دادی یادته ؟
+ توهم قول بده ...
- چه قولی ؟
+ اینکه پیشم باشی...
- قول میدم.....
+ خیلی دوست دارم کیم سوکجین
- منم همینطور کیم نامجون...
و بعد با درد توی دستش چشماشو باز کرد و چهره عشقش از دیدش رفت....
نامجون: تو بهم قول دادی....پس بهش عمل کن...
#ᴏɴᴇᴘᴀʀᴛ
دوباره خبر اومده بود که مهمترین کسش حالش بد شده و باز رفته بیمارستان...
قلبش ضعیف بود و واقعا به خودش اهمیت نمیداد....این بار پنجم توی این ماه بود ....سریع رفت تا لباساشو عوض کنه اما برادرش با داد اومد کنارش..
جونگکوک: هیونگ هیونگ هیونگگگگ!
نامجون: کوک جون هرکسی که دوست داری...من باید برم باشه؟!
جونگکوک: میدونم هیونگ.... و راجب خودشه.....
نامجون با بی قراری داد زد: جونگکوک بگو چی شدههههه؟
جونگکوک هم مثل خودش داد زد:جیسو نونا پیام داد که رفته اتاق عمللللل.... وضعیتش وخیمهههه
با گفتن این حرف سکوت بدی اتاق رو فرا گرفت....
جونگکوک از اینکه این خبر رو اینطوری به هیونگش داد داشت توی دلش به خودش فحش میداد...و نامجون...فقط نگران عشقش بود....سخت بود...وقتی یکی رو به زور به دست بیاری و راحت از دست بدی....
جونگکوک: هیونگ بدو بریم....تهیونگی و جیسو نونا منتظرن....بهمون نیاز دارن...
نامجون به خودش اومد و سریع بلند شد و با تعویض لباسش سریع با ماشین رفتن سمت بیمارستان....
..................
حال همشون بد بود....
جیسو بغل جونگکوک درحال گریه بود و تهیونگ درحال چنگ انداختن دستش بود و سعی داشت گریشو کنترل کنه...
و نامجون...خب اون....اینقدر که نگران بود ...و بی قرار بود مجبور شدن بهش آرامش بخش بزنن تا حداقل یکم استراحت کنه....
-کیم نامجون ....دستت چی شده؟!
+ کوبیده به میز...
- اره و منم باور کردم...چرا دستتو زدی؟!
+ به خدا قسم خورده به میز جینی... اصلا از کوک بپرس...
- باشه باشه عشقم....فقط گفتم که بهم قول دادی یادته ؟
+ توهم قول بده ...
- چه قولی ؟
+ اینکه پیشم باشی...
- قول میدم.....
+ خیلی دوست دارم کیم سوکجین
- منم همینطور کیم نامجون...
و بعد با درد توی دستش چشماشو باز کرد و چهره عشقش از دیدش رفت....
نامجون: تو بهم قول دادی....پس بهش عمل کن...
۲.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.