پارت35
و سناریو: جادوی شکوه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دازای: سلام^^ یومـ... عه😃
اینجا چه خبره
یومه: ببینم دقیقا تو مافیا چه غلطی میکنن که اینا انقد راحت وارد مافیا میشن-_-
دازای: نمدونم.. چرا سر من غر میزنی به موری سان بگو😐
یومه: حالا بعد فعلا باید بهش یچی دیگ بگم
دازای: چی
یومه:.......
دازای: عاها خودم میفهمم گرفتم
رفتیم سمت اتاق موری
موری: سلام یومه چان^^
یومه: سلام
چند نفر مسلح ریختن تو دفترم منم زدم ناکارشون کردم
کارت شناسایی یکیشون برداشتم مثل اینکه عضو یه باند به اسم شینیگامی کورو«فرشته مرگ سیاه» هستن
دادن کارت شناسایی به موری*
موری: یه نگاهی به کارت مینداز*
مثل اینکه ماموریت داری یومه چان^^
یومه: ههههه این دراز اینجا چیکارس یا اون کوتوله یا.... هوف اصلا ولش
باید چیکار کنم
موری: مثل اینکه میخوان به اینجا حمله کنن تو همین امشب برو ترتیبشونو بده
چند نفرم با خودت ببر
یومه: چشم
دازای: هعی خدایا
یومه: نترس تو رو نمیبرم
دازای: نبر.. من میام^^
یومه: عه موری سان نگا
موری: اگه بخواد بیاد نمیتونم جلوشو بگیرم
دازای: حیحی😎
یومه: باش
از اتاق موری رفتیم بیرون *
دازای: خب کیارو میاری
یومه: میسا، ریوشی، چویا، اکو، وهاروهی و.. تو
دازای: عو خوبه
یومه: خب دیگ برو برا امشب اماده شو
دازای: باش... خدافظ
یومه: دست تکون دادن*
زنگ زدن به میسا*
میسا: الو
یومه: میسا قراره امشب برم ماموریت میتونی باهام بیای
میسا: اره حتما... ساعت چند
یومه: ساعت 7 شب دازای میدونه کجا بیاین
میسا: عه دازای هم میاد
یومه: اره... خب دیگ خافظ
میسا: خدافظ^^
قط کردن
رفتم سمت دفتر چویا
ادامه دارد. ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دازای: سلام^^ یومـ... عه😃
اینجا چه خبره
یومه: ببینم دقیقا تو مافیا چه غلطی میکنن که اینا انقد راحت وارد مافیا میشن-_-
دازای: نمدونم.. چرا سر من غر میزنی به موری سان بگو😐
یومه: حالا بعد فعلا باید بهش یچی دیگ بگم
دازای: چی
یومه:.......
دازای: عاها خودم میفهمم گرفتم
رفتیم سمت اتاق موری
موری: سلام یومه چان^^
یومه: سلام
چند نفر مسلح ریختن تو دفترم منم زدم ناکارشون کردم
کارت شناسایی یکیشون برداشتم مثل اینکه عضو یه باند به اسم شینیگامی کورو«فرشته مرگ سیاه» هستن
دادن کارت شناسایی به موری*
موری: یه نگاهی به کارت مینداز*
مثل اینکه ماموریت داری یومه چان^^
یومه: ههههه این دراز اینجا چیکارس یا اون کوتوله یا.... هوف اصلا ولش
باید چیکار کنم
موری: مثل اینکه میخوان به اینجا حمله کنن تو همین امشب برو ترتیبشونو بده
چند نفرم با خودت ببر
یومه: چشم
دازای: هعی خدایا
یومه: نترس تو رو نمیبرم
دازای: نبر.. من میام^^
یومه: عه موری سان نگا
موری: اگه بخواد بیاد نمیتونم جلوشو بگیرم
دازای: حیحی😎
یومه: باش
از اتاق موری رفتیم بیرون *
دازای: خب کیارو میاری
یومه: میسا، ریوشی، چویا، اکو، وهاروهی و.. تو
دازای: عو خوبه
یومه: خب دیگ برو برا امشب اماده شو
دازای: باش... خدافظ
یومه: دست تکون دادن*
زنگ زدن به میسا*
میسا: الو
یومه: میسا قراره امشب برم ماموریت میتونی باهام بیای
میسا: اره حتما... ساعت چند
یومه: ساعت 7 شب دازای میدونه کجا بیاین
میسا: عه دازای هم میاد
یومه: اره... خب دیگ خافظ
میسا: خدافظ^^
قط کردن
رفتم سمت دفتر چویا
ادامه دارد. ..
۴.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.