بوی 🔮 پارت 35
بوی 🔮 پارت 35
⛓️بد بوی 🔮 پارت 35
بعد رفت سره جاش انگار امروز مین هو نیومده ولش کن اصلا به من چه
از بغل اریک اومدم بیرون
ا ت:چقده که همو ندیدیم
اریک:یه سه چهار سالی میشه
ا ت:راستش از اون موقعی که دیدمت هم بزگتر شدی هم خوشتیپ تر
اریک:یعنی اون موقع خوشتیپ نبودم
ا ت:میگم که خوشتیپ تر
استاد اومد توی کلاس به منو اریک که سرپا وایساده بودیم نگاه کرد
استاد:دانش آموز انتقالی جدید شمایی؟
اریک:بله
استاد :خوبه، لطفا بشین ا ت بعد از کلاس،مدرسه رو بهش نشون بده
ا ت:استاد من؟
استاد :انگار همدیگه رو میشناسید
ا ت:بله چشم
استاد :خوب درس رو شروع میکنیم
استاد درس داد زنگ تفریح مدرسه رو به اریک نشون دادم زنگ بعدشم تموم شد بعد از زنگ تفریح کلاس نصف میشود و نصفش میرفتن کلاس ریاضی نصف دیگش ورزش الا و لیا رفتن کلاس ریاضی منم ورزش داشتم زنگ تفریح داشتم از پله ها پایین میومدم که خوردم به جیمین خواستم از کنارش رد بشم که نزاشت
جیمین :اون پسره کی بود
ا ت:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه
جیمین یه پله از من پایین تر بود
جیمین :که به من ربطی نداره
یه پله اومد بالا منم یه قدم رفتم عقب
ا ت:ارع ربطی نداره
جیمین :من نامزدتم
ا ت:هع نامزدمی چه جالب، اون وقت چیشده که فکر کردی من نامزدتم
جیمین :باندا جدا نشدن
ا ت:جدا شدن باندا چه ربطی به ما داره
جیمین :این يعني تو هنوز نامزد منی
یه قدم اومد جلو منم رفتم عقب
ا ت:جیمین زیرخوابت نیومده حوصلت سر رفته
یهو جیمین لباش رو گذاشت رو لبام ومنو کوبید به دیوار دستامو گذاشتم روی سینش و.....
خماری
🔮
⛓️بد بوی 🔮 پارت 35
بعد رفت سره جاش انگار امروز مین هو نیومده ولش کن اصلا به من چه
از بغل اریک اومدم بیرون
ا ت:چقده که همو ندیدیم
اریک:یه سه چهار سالی میشه
ا ت:راستش از اون موقعی که دیدمت هم بزگتر شدی هم خوشتیپ تر
اریک:یعنی اون موقع خوشتیپ نبودم
ا ت:میگم که خوشتیپ تر
استاد اومد توی کلاس به منو اریک که سرپا وایساده بودیم نگاه کرد
استاد:دانش آموز انتقالی جدید شمایی؟
اریک:بله
استاد :خوبه، لطفا بشین ا ت بعد از کلاس،مدرسه رو بهش نشون بده
ا ت:استاد من؟
استاد :انگار همدیگه رو میشناسید
ا ت:بله چشم
استاد :خوب درس رو شروع میکنیم
استاد درس داد زنگ تفریح مدرسه رو به اریک نشون دادم زنگ بعدشم تموم شد بعد از زنگ تفریح کلاس نصف میشود و نصفش میرفتن کلاس ریاضی نصف دیگش ورزش الا و لیا رفتن کلاس ریاضی منم ورزش داشتم زنگ تفریح داشتم از پله ها پایین میومدم که خوردم به جیمین خواستم از کنارش رد بشم که نزاشت
جیمین :اون پسره کی بود
ا ت:فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه
جیمین یه پله از من پایین تر بود
جیمین :که به من ربطی نداره
یه پله اومد بالا منم یه قدم رفتم عقب
ا ت:ارع ربطی نداره
جیمین :من نامزدتم
ا ت:هع نامزدمی چه جالب، اون وقت چیشده که فکر کردی من نامزدتم
جیمین :باندا جدا نشدن
ا ت:جدا شدن باندا چه ربطی به ما داره
جیمین :این يعني تو هنوز نامزد منی
یه قدم اومد جلو منم رفتم عقب
ا ت:جیمین زیرخوابت نیومده حوصلت سر رفته
یهو جیمین لباش رو گذاشت رو لبام ومنو کوبید به دیوار دستامو گذاشتم روی سینش و.....
خماری
🔮
۱۳.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.