دشمنی در نقاب دوست ۱۳
آیسودا: نه اینجوری نه
تهیونگ :پس چجوری
آیسودا: مثل سریالها منو و بغل کن
تهیونگ : بعدش هم مثل سریالها ببرمت خونهی خودم
آیسودا: تهههههههههههههه
تهیونگ :باشه باشه (خنده)بیا ببینم
تهیونگ دستش و گذاشت زیر زانوی آیسودا و یک دست دیگهاش و گذاشت پشت کمرش و بغلش کردو آیسودا هم دستاشو دور گردنش انداخت و به تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ:چیه ؟اینجوری نگاه میکنی ؟
آیسودا :دلم میخواهد
تهیونگ:چرا دلت میخواهد ؟
آیسودا:آخه تو تهیونگ منی و من تو رو به هیچ کی نمیدم(مظلوم )
تهیونگ:قربونت بشم من عزیزم دورا بگردم من
تهیونگ آیسودا و بیشتر داخل بغلش فشار داد و خندیدن
(پایان فلش بک)
تهیونگ با یادآوری این خاطره خندهای کرد و با خودش گفت :(با اینکه خیلی وقته گذشته ولی من با یاد آوری این خاطرهها زنده موندم و اینجام پس من میتونم )
تهیونگ یکی از دستهاش و زیر سر آیسودا و اون یکی و زیرکمرش گذاشت و بغلش کرد تهیونگ سَر آیسودا و نزدیک صورتش برد و موهاشو بو کرد
تهیونگ :هنوزم این بو با اینکه دوباره به دنیا اومدی ولی بازم همون رفتار و چیزهای زیادی که هیچ وقت حتی لحظهای نمیشود من به فکرشون نباشم (زیرلب)
تهیونگ اروم به طرف اتاق آیسودا راه افتاد و دَر اتاق و باز کرد به طرف تخت رفت و اول یکی از زانوهاش و بعد آیسودا و گذاشت روی تخت و بعد اینکه پیشونیش و بوسید به طرف در رفت و برای آخرین بار نگاهی به آیسودا کرد و رفت بیرون میخواست وسایل و جمع کنه ولی بازم گشنش شد و حالا که خوابش پریده بود نشست پای تلویزیون و شروع کرد به غذا خوردن
پدر آیسودا
پ/آ: خب چی شده؟
خبرچین/پ:آقا همون جوری که گفتین بودین در دید نباشم و خیلی راحت میشد فهمید داخل خونه چی کار میکنن
پ/آ:خب چی کار کردن امروز ؟
خبرچین/پ: خب وقتی خانم تهیونگ و زرد خونه کمکش رفت دوش بگیره و بعد غذا سفارش داد و و فیلم گذاشتن آخرش هم خانم خوابشون برو و تهیونگ بردش داخل اتاق خود خانم
پ/آ:همین ؟
خبرچین/پ: خب قبل از اینکه از اتاق بیاد بیرون پیشونی خانم هم بوسید و بازم موقعه رفتن بازم به خانم نگاه کرد و رفت پایین و منم اومدم اینجا
پ/آ: خوبه میتونی بدی خونه ولی فردا برو بازم نگاه کن اگر کسی از طرف جونگاین دیدی بکشش
خبرچین/پ:چشم ...خبر چین رفت و فقط و فقط پدر آیسودا مونده بود با خودش حرف میزد
پ/آ:حالا که تهیونگ آزاد شده میتونه جونگاین و نابود کنه حالا هم که آیسودا دیده که جونگاین چی کارهایی میکنه دیگه عمرا به دیدنش بره تهیونگ پسرم آفرین ای کاش زودتر از قصهی شما با خبر میشدم
(فلش بک به جایی که پدر آیسودا فهمید اونا کی هستن )
تهیونگ :پس چجوری
آیسودا: مثل سریالها منو و بغل کن
تهیونگ : بعدش هم مثل سریالها ببرمت خونهی خودم
آیسودا: تهههههههههههههه
تهیونگ :باشه باشه (خنده)بیا ببینم
تهیونگ دستش و گذاشت زیر زانوی آیسودا و یک دست دیگهاش و گذاشت پشت کمرش و بغلش کردو آیسودا هم دستاشو دور گردنش انداخت و به تهیونگ نگاه میکرد
تهیونگ:چیه ؟اینجوری نگاه میکنی ؟
آیسودا :دلم میخواهد
تهیونگ:چرا دلت میخواهد ؟
آیسودا:آخه تو تهیونگ منی و من تو رو به هیچ کی نمیدم(مظلوم )
تهیونگ:قربونت بشم من عزیزم دورا بگردم من
تهیونگ آیسودا و بیشتر داخل بغلش فشار داد و خندیدن
(پایان فلش بک)
تهیونگ با یادآوری این خاطره خندهای کرد و با خودش گفت :(با اینکه خیلی وقته گذشته ولی من با یاد آوری این خاطرهها زنده موندم و اینجام پس من میتونم )
تهیونگ یکی از دستهاش و زیر سر آیسودا و اون یکی و زیرکمرش گذاشت و بغلش کرد تهیونگ سَر آیسودا و نزدیک صورتش برد و موهاشو بو کرد
تهیونگ :هنوزم این بو با اینکه دوباره به دنیا اومدی ولی بازم همون رفتار و چیزهای زیادی که هیچ وقت حتی لحظهای نمیشود من به فکرشون نباشم (زیرلب)
تهیونگ اروم به طرف اتاق آیسودا راه افتاد و دَر اتاق و باز کرد به طرف تخت رفت و اول یکی از زانوهاش و بعد آیسودا و گذاشت روی تخت و بعد اینکه پیشونیش و بوسید به طرف در رفت و برای آخرین بار نگاهی به آیسودا کرد و رفت بیرون میخواست وسایل و جمع کنه ولی بازم گشنش شد و حالا که خوابش پریده بود نشست پای تلویزیون و شروع کرد به غذا خوردن
پدر آیسودا
پ/آ: خب چی شده؟
خبرچین/پ:آقا همون جوری که گفتین بودین در دید نباشم و خیلی راحت میشد فهمید داخل خونه چی کار میکنن
پ/آ:خب چی کار کردن امروز ؟
خبرچین/پ: خب وقتی خانم تهیونگ و زرد خونه کمکش رفت دوش بگیره و بعد غذا سفارش داد و و فیلم گذاشتن آخرش هم خانم خوابشون برو و تهیونگ بردش داخل اتاق خود خانم
پ/آ:همین ؟
خبرچین/پ: خب قبل از اینکه از اتاق بیاد بیرون پیشونی خانم هم بوسید و بازم موقعه رفتن بازم به خانم نگاه کرد و رفت پایین و منم اومدم اینجا
پ/آ: خوبه میتونی بدی خونه ولی فردا برو بازم نگاه کن اگر کسی از طرف جونگاین دیدی بکشش
خبرچین/پ:چشم ...خبر چین رفت و فقط و فقط پدر آیسودا مونده بود با خودش حرف میزد
پ/آ:حالا که تهیونگ آزاد شده میتونه جونگاین و نابود کنه حالا هم که آیسودا دیده که جونگاین چی کارهایی میکنه دیگه عمرا به دیدنش بره تهیونگ پسرم آفرین ای کاش زودتر از قصهی شما با خبر میشدم
(فلش بک به جایی که پدر آیسودا فهمید اونا کی هستن )
۵.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.