: پارت ۹
: پارت ۹
عشق یهویی
اوت ویو:
بعد رفتن جیمین رفتم و به حال خودم گریه کردمممم
ا.ت : ایبی خدااااااااااااااااا چرا هوممم چرااااااا من مادر پدرمو از دست دادممممممم حالا نمیخوام عشقمو از دست بدممممممم
نههههه هق هقققق اگه کوک هق بفهمه چی هققق
پرش زمانی
ا.ت : شکلات داغ خوردم 🍫
بکنم در کنارش نوتلا کره بادوم زمینی خوردم
که حالم یکم بهتر شد
میدونستم کوک الاناس که پیداش میشه
رفتم ی ۵ تا موز با یخ ورداشتم
اول یخ هارو انداختم تو خورد کن بعد دکمه رو زدم با آخرین سرعت چرخید و یخ ها بدون آب مثل یخدر بهشت شدن بعد موز هارو خورد کردم انداختم
.
.
اوه اوه عجب چیزی شد کوک وقتی بخوره خیلی خوشحال میشه
دینگ دینگ (صدای زنگ در)
ا.ت : اومدیمممممم
کوک: سلام بر پرنسس من خانومم امروز چطورههههه دلم برات خیلی تنگ شده بود عزیزمممم
ا.ت : منم دلم برات تنگ شده بود پادشاه قلبم چطوری ؟
راستی کوک برات شیرموز درست کردم
کوک: واووووو راست میگی بیا بخوریم
ا.ت : اوکیییی برم ددی جونم
کوک دستمو گرفت و بدو بدو رفتم
کوک: بردمش تو آشپزخونه و ا.ت در حال ریختن شیرموز ها بود
از کمرش بلدش کردم و نشوندم رو جزیره خونه
امممم عشقممم کافیه بخورم
ا.ت : چشم بخوریم
.
.
.
ا.ت :کوککککککک چرا ونزدی انقد زود تموم شد نگوووووو که اتمام فصل بود
کوک: اره عشقم ولی من نمیزارم حوصله تو سر بره که
دینگ دینگگگگگ
کوک : کیه این موقع
ا.ت : نمیدونم که
جیمین : به به سلام علیکم
کوک : تو اینجا چیکار میکنیی اشغال
جیمین : اومدم در مورد ی راز باهات حرف بزنم برادر
ا.ت : میدونستم میخواد چی بگه
جیمین : ...
عشق یهویی
اوت ویو:
بعد رفتن جیمین رفتم و به حال خودم گریه کردمممم
ا.ت : ایبی خدااااااااااااااااا چرا هوممم چرااااااا من مادر پدرمو از دست دادممممممم حالا نمیخوام عشقمو از دست بدممممممم
نههههه هق هقققق اگه کوک هق بفهمه چی هققق
پرش زمانی
ا.ت : شکلات داغ خوردم 🍫
بکنم در کنارش نوتلا کره بادوم زمینی خوردم
که حالم یکم بهتر شد
میدونستم کوک الاناس که پیداش میشه
رفتم ی ۵ تا موز با یخ ورداشتم
اول یخ هارو انداختم تو خورد کن بعد دکمه رو زدم با آخرین سرعت چرخید و یخ ها بدون آب مثل یخدر بهشت شدن بعد موز هارو خورد کردم انداختم
.
.
اوه اوه عجب چیزی شد کوک وقتی بخوره خیلی خوشحال میشه
دینگ دینگ (صدای زنگ در)
ا.ت : اومدیمممممم
کوک: سلام بر پرنسس من خانومم امروز چطورههههه دلم برات خیلی تنگ شده بود عزیزمممم
ا.ت : منم دلم برات تنگ شده بود پادشاه قلبم چطوری ؟
راستی کوک برات شیرموز درست کردم
کوک: واووووو راست میگی بیا بخوریم
ا.ت : اوکیییی برم ددی جونم
کوک دستمو گرفت و بدو بدو رفتم
کوک: بردمش تو آشپزخونه و ا.ت در حال ریختن شیرموز ها بود
از کمرش بلدش کردم و نشوندم رو جزیره خونه
امممم عشقممم کافیه بخورم
ا.ت : چشم بخوریم
.
.
.
ا.ت :کوککککککک چرا ونزدی انقد زود تموم شد نگوووووو که اتمام فصل بود
کوک: اره عشقم ولی من نمیزارم حوصله تو سر بره که
دینگ دینگگگگگ
کوک : کیه این موقع
ا.ت : نمیدونم که
جیمین : به به سلام علیکم
کوک : تو اینجا چیکار میکنیی اشغال
جیمین : اومدم در مورد ی راز باهات حرف بزنم برادر
ا.ت : میدونستم میخواد چی بگه
جیمین : ...
۲۰.۵k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.