Black Cigarette P7
آن شب به تمام شد. جیمین نمیخواست خودش را دو دستی تقدیم
سونگ لی(بابای ورونیکا) کند و فکر کردن به آن باعث میشد احساس تسلیم شدن در برابر آنها کند.
او قرار نبود تسلیم شود اما شاید اوضاع طور دیگه ای برای او رقم بخورد.
در راهروی بیمارستان بود، که به اتاق سونی رسید.
در را زد. کسی جواب نداد.
پرستاری که در حال رد شدن در راهرو بود
متوجه جیمین شد که دنبال سونی است. ایستاد و پرسید:
"با سونی کار داری؟"Nurse
جیمین به سمت صدا برگشت و گفت:
" بله."Jimin
با لبخند جواب داد.
"الان وقت ناهاره. میتونی تو بخش غذاخوری بیمارستان، تو طبقه شیشم پیداش کنی."Nurse
" خیلی ممنون."Jimin
تشکری کرد و به سمت آسانسور حرکت کرد.
چند دقیقه ای منتظر ماند...سوار آسانسور شد و دکمه شش را فشرد.
رسید. نگاهی سرسری به جمعیت داخل غذاخوری کرد و سونی را دید که روی میز نشسته و مشغول غذا خوردن است.
به سمتش رفت.
"سونی؟" Jimin
سونی برگشت.
"جیمین شی، اینجا چی کار میکنی؟" Sony
"رفتم اتاقت نبودی. پرستار تو راهرو منو دید که دارم دنبالت میگردم گفت اومدی بخش غذاخوری. منم اومدم و پیدا کردم تا این کتاب رو بهت پس بدم."Jimin
" اوه... من عجله ای نداشتم جیمینا. میتونی پیش خودت نگهش داری."Sony
" نه لازم نیست. من خوندمش. گفتم حالا که تموم شده بهت برگردونمش."Jimin
"خواهش میکنم. میخوای برو غذا بگیر بیا باهم بخوریم.
من منتظرت می مونم."Sony
جیمین لبخندی زد و گفت:
"باشه الان برمیگردم."Jimin
سونی نشست و منتظر ماند. از آن سو، ورونیکا گوشه سالن نشسته بود و آن دو نفر را زیر نظر داشت.
چند دقیقه گذشت و جیمین با سینی غذا آمد و روبروی سونی نشست. سونی لبخندی زد و به غذا خوردنش ادامه داد.
-بعد از صرف نهار-
در حال راه رفتن بودند که جیمین برگشت و پرسید:
"میگم سونی تو چند وقت هست که اینجایی؟"Jimin
سونی از سوال جیمین ایست کرد.
"پنج سالی میشه، چطور؟"Sony
"همینطوری برام سوال پیش اومد."Jimin"
"آها. یه سوال میتونم بپرسم؟"Sony
" آره حتماً." Jimin
" میگم تو چرا بستری شدی؟ به نظر مشکل خیلی جدی
نداری."Sony
" اوه...تو نمیدونی
من از کوچیکی مشکل ریوی داشتم. یه مدت تو بیمارستان بستری شدم. رفته رفته حالم بهتر شد و ریه هام مشکلی نداشت. بزرگتر که شدم ریه هام دوباره ضعیف شدن و..."Jimin
پسر به کفش هایش خیره شد و ادامه داد:
"دکتر گفت باید کپسول اکسیژن داشته باشم و اسپری های ریه رو با دُز بالا تجویز کرد. زمان گذشت و من بهتر شدم."Jimin
" من نمیدونستم جیمین شی."Sony
سرش را متمایل به پایین خم کرد.
"ببخشید نباید قضاوتت می کردم."Sony
"ایراد نداره سونی. من عادت دارم."Jimin
و سپس جیمین لبخند کمرنگی زد.
سلام دوستان گرامی
درسته... من برگشتم
با پارت جدید البته👆
سونگ لی(بابای ورونیکا) کند و فکر کردن به آن باعث میشد احساس تسلیم شدن در برابر آنها کند.
او قرار نبود تسلیم شود اما شاید اوضاع طور دیگه ای برای او رقم بخورد.
در راهروی بیمارستان بود، که به اتاق سونی رسید.
در را زد. کسی جواب نداد.
پرستاری که در حال رد شدن در راهرو بود
متوجه جیمین شد که دنبال سونی است. ایستاد و پرسید:
"با سونی کار داری؟"Nurse
جیمین به سمت صدا برگشت و گفت:
" بله."Jimin
با لبخند جواب داد.
"الان وقت ناهاره. میتونی تو بخش غذاخوری بیمارستان، تو طبقه شیشم پیداش کنی."Nurse
" خیلی ممنون."Jimin
تشکری کرد و به سمت آسانسور حرکت کرد.
چند دقیقه ای منتظر ماند...سوار آسانسور شد و دکمه شش را فشرد.
رسید. نگاهی سرسری به جمعیت داخل غذاخوری کرد و سونی را دید که روی میز نشسته و مشغول غذا خوردن است.
به سمتش رفت.
"سونی؟" Jimin
سونی برگشت.
"جیمین شی، اینجا چی کار میکنی؟" Sony
"رفتم اتاقت نبودی. پرستار تو راهرو منو دید که دارم دنبالت میگردم گفت اومدی بخش غذاخوری. منم اومدم و پیدا کردم تا این کتاب رو بهت پس بدم."Jimin
" اوه... من عجله ای نداشتم جیمینا. میتونی پیش خودت نگهش داری."Sony
" نه لازم نیست. من خوندمش. گفتم حالا که تموم شده بهت برگردونمش."Jimin
"خواهش میکنم. میخوای برو غذا بگیر بیا باهم بخوریم.
من منتظرت می مونم."Sony
جیمین لبخندی زد و گفت:
"باشه الان برمیگردم."Jimin
سونی نشست و منتظر ماند. از آن سو، ورونیکا گوشه سالن نشسته بود و آن دو نفر را زیر نظر داشت.
چند دقیقه گذشت و جیمین با سینی غذا آمد و روبروی سونی نشست. سونی لبخندی زد و به غذا خوردنش ادامه داد.
-بعد از صرف نهار-
در حال راه رفتن بودند که جیمین برگشت و پرسید:
"میگم سونی تو چند وقت هست که اینجایی؟"Jimin
سونی از سوال جیمین ایست کرد.
"پنج سالی میشه، چطور؟"Sony
"همینطوری برام سوال پیش اومد."Jimin"
"آها. یه سوال میتونم بپرسم؟"Sony
" آره حتماً." Jimin
" میگم تو چرا بستری شدی؟ به نظر مشکل خیلی جدی
نداری."Sony
" اوه...تو نمیدونی
من از کوچیکی مشکل ریوی داشتم. یه مدت تو بیمارستان بستری شدم. رفته رفته حالم بهتر شد و ریه هام مشکلی نداشت. بزرگتر که شدم ریه هام دوباره ضعیف شدن و..."Jimin
پسر به کفش هایش خیره شد و ادامه داد:
"دکتر گفت باید کپسول اکسیژن داشته باشم و اسپری های ریه رو با دُز بالا تجویز کرد. زمان گذشت و من بهتر شدم."Jimin
" من نمیدونستم جیمین شی."Sony
سرش را متمایل به پایین خم کرد.
"ببخشید نباید قضاوتت می کردم."Sony
"ایراد نداره سونی. من عادت دارم."Jimin
و سپس جیمین لبخند کمرنگی زد.
سلام دوستان گرامی
درسته... من برگشتم
با پارت جدید البته👆
۱۷.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.