عشق مافیای(p9)
جونگکوک
وقتی اومدیم بیرون ب ا.ت گفتم بیا وسایلارو بزاریم توی ماشین بریم یکم قدم بزنیم گف باشه
وسایلارو گذاشتیم توی ماشین
داشتیم قدم میزدیم رسیدیم ب ی مغازی ی بستنی فروشی
ا.ت وقتی مغازی ی بستنی فروشی رو دید ی برقی توی چشماش دیدم
ا.ت:اخجون بستنیییی
کوک:میخای بریم بگیریم؟
ا.ت:میشهههه؟؟؟
کوک:آره چرا نشه
ا.ت:مرسیییی
رفتیم داخل
کوک:خب ا.ت چس میخوری؟
ا.ت:اوممم خب بزار ببینمممممم
کوک:داری میبینی دیگه کور نیستی....
ا.ت:گگگ
ا.ت:خبببب ی اسکوپ بستنی شکلاتی ی اسکوپ بستنی موزی ی اسکوپ بستنی توت فرنگی
کوک:برای منم شیرموز بزارید لطفا(منطقیه...)
فروشنده:چشم الان براتون اماره میکنم
بستنی ا.ت آماده شد
وقتی ک اومد بستنی رو بگیره فروشنده دستشو مالید ب دست ا.ت
خون جلوی چشمامو گرفت،سعی کردم خودمو کنترل کنم
یهو فهمیدم چیکار کنم
کوک:چاگیا میخوای بعد از این بریم شهر بازی؟
ا.ت:میشههه
کوک:آره چاگیا چرا نشه
ا.ت:کوک بیا بریم بیرون کارت دارم
کوک:باشه چیا بریم
رفتیم بیرون
ا.ت:کوک چرا هی چاگیا چاگیا میکنی؟
کوک:چون ک مرده دستشو مالید ب دستت
ا.ت:اهاااا پس حسودی کردی
ا.ت:صب کن ببینم چرا باید حسودی کنی؟
کوک:خب...چیزه....اصن کی گف حسودی کردم
ا.ت:اومم باشه،اها فک کنم شیرموز امادس
کوک:باشه ت همینجا باش من یکم با فروشندهِ کار دارم
ا.ت:کوک دعوا درست نکنی
کوک:ن نمیکنم
ا.ت ویو
منتظر کوک وایساده بودم
ک ی چندتا پسر اومدن دورم جمع شدن
ا.ت:ببخشید کاری دارید؟
پسر ۱:آره
اومد جلو خوردم ب دیوار
میخواست لبمو ببوسه
ا.ت:جلوتر نیاااا(با داد)
پسر ۲:هیششش آروم باش فقط ی بوسس
ا.ت:نکننن(باداد)
ک کوک اومد یکی زد تو صورت پسره
کوک:ب زن من دست میزنیییی عوضییی(باداد)
کوک زنگ زد ب یکی از بادیگارد
بعد چند دقیقه ی ون مشکی اومد
کوک یقه ی دوتا پسرارو گرفت پرشتون کرد داخله ون
کوک:حالت خوبه
ا.ت:آره حالم خوبه ممنون
کوک:دست نزد بهت؟
ا.ت:ن نک انگشتشونم نخورد
کوک:خوبه
کوک:خب بریم شیر موزو بستنیمونو بخوریم بعد بریم شهربازی
ا.ت:برییمممم
میخواستیم بریم شهر بازی
من عاشق کوک شده بودم(کیه ک نشه؟)
تصمیم گرفتم بریم چرخ و فلک بعد ب مرده بگم ک توی بالاترین ارتفاع چرخ و فلک نگه داره ک بهش اعتراف کنم
رفتیم شهربازی
ا.ت:کوک بریم اون وسیلهِ
کوک:بریم
بعد کلی بازی ب کوک گفتم ک بریم چرخ و فلک اونم قبول کرد
رفتیم سمت چرخ و فلک ب کوک گفتم بره بشینه من کار دارم
گف باشه
رف نشست
ا.ت:ببخشید اجوشی میشه چرخ و فلکو توی بالا ترین ارتفاع نگه دارین؟
اجوشی:باشه مشکلی نیست
ا.ت:ممنون
رفتم نشستم
بعد یهو چرخ و فلک توی بالا ترین ارتفاع وایساد
کوک:چرا چرخ و فلک وایساد؟!!!
ا.ت:کوک میخوام ی چیزی بهت بگم
کوک:چی میخوای بگی؟
ی نفس عمیق کشیدم
ا.ت:دوست دارم
کوک:چی
ا.ت:دوست دارم
حتی اگرم دوستم نداشته باشی من بازم دوس دارم
کوک:منم دوست دارم
ا.ت:واقعا؟
کوک:آره منم دوست دارم
کوک بی وقفه لبشو کوبوند روی لبم بعد چند دقیقه جدا شد
کوک :خب بریم خونه؟
ا.ت:بریم
ا.ت:اجوشی میشه چرخ و فلک روشن کنی مارو بیاری پایین؟
اجوشی:آره دخترم
ا.ت:ممنوننن
اوردمون پایین کوک حساب کرد
راه افتادیم سمت امارت
وسط راه کوک دستشو گذاشت روی رونم
دستشو گرفتم
ا.ت:امروز واقعا عالی بود خیلی بهم خوش گذشت ممنونم کوک
کوک:خواهش میکنم
کوک:بهترین جاش توی چرخ و فلک بود(لبخند)
ا.ت:اره(لبخند)
رسیدیم وسایلامونو بردیم توی اتاقامون
تموم شد
پارت بعد اسماته🔞
امیدوارم خوشتون اومده باشه
عوداخظ تا فردا
وقتی اومدیم بیرون ب ا.ت گفتم بیا وسایلارو بزاریم توی ماشین بریم یکم قدم بزنیم گف باشه
وسایلارو گذاشتیم توی ماشین
داشتیم قدم میزدیم رسیدیم ب ی مغازی ی بستنی فروشی
ا.ت وقتی مغازی ی بستنی فروشی رو دید ی برقی توی چشماش دیدم
ا.ت:اخجون بستنیییی
کوک:میخای بریم بگیریم؟
ا.ت:میشهههه؟؟؟
کوک:آره چرا نشه
ا.ت:مرسیییی
رفتیم داخل
کوک:خب ا.ت چس میخوری؟
ا.ت:اوممم خب بزار ببینمممممم
کوک:داری میبینی دیگه کور نیستی....
ا.ت:گگگ
ا.ت:خبببب ی اسکوپ بستنی شکلاتی ی اسکوپ بستنی موزی ی اسکوپ بستنی توت فرنگی
کوک:برای منم شیرموز بزارید لطفا(منطقیه...)
فروشنده:چشم الان براتون اماره میکنم
بستنی ا.ت آماده شد
وقتی ک اومد بستنی رو بگیره فروشنده دستشو مالید ب دست ا.ت
خون جلوی چشمامو گرفت،سعی کردم خودمو کنترل کنم
یهو فهمیدم چیکار کنم
کوک:چاگیا میخوای بعد از این بریم شهر بازی؟
ا.ت:میشههه
کوک:آره چاگیا چرا نشه
ا.ت:کوک بیا بریم بیرون کارت دارم
کوک:باشه چیا بریم
رفتیم بیرون
ا.ت:کوک چرا هی چاگیا چاگیا میکنی؟
کوک:چون ک مرده دستشو مالید ب دستت
ا.ت:اهاااا پس حسودی کردی
ا.ت:صب کن ببینم چرا باید حسودی کنی؟
کوک:خب...چیزه....اصن کی گف حسودی کردم
ا.ت:اومم باشه،اها فک کنم شیرموز امادس
کوک:باشه ت همینجا باش من یکم با فروشندهِ کار دارم
ا.ت:کوک دعوا درست نکنی
کوک:ن نمیکنم
ا.ت ویو
منتظر کوک وایساده بودم
ک ی چندتا پسر اومدن دورم جمع شدن
ا.ت:ببخشید کاری دارید؟
پسر ۱:آره
اومد جلو خوردم ب دیوار
میخواست لبمو ببوسه
ا.ت:جلوتر نیاااا(با داد)
پسر ۲:هیششش آروم باش فقط ی بوسس
ا.ت:نکننن(باداد)
ک کوک اومد یکی زد تو صورت پسره
کوک:ب زن من دست میزنیییی عوضییی(باداد)
کوک زنگ زد ب یکی از بادیگارد
بعد چند دقیقه ی ون مشکی اومد
کوک یقه ی دوتا پسرارو گرفت پرشتون کرد داخله ون
کوک:حالت خوبه
ا.ت:آره حالم خوبه ممنون
کوک:دست نزد بهت؟
ا.ت:ن نک انگشتشونم نخورد
کوک:خوبه
کوک:خب بریم شیر موزو بستنیمونو بخوریم بعد بریم شهربازی
ا.ت:برییمممم
میخواستیم بریم شهر بازی
من عاشق کوک شده بودم(کیه ک نشه؟)
تصمیم گرفتم بریم چرخ و فلک بعد ب مرده بگم ک توی بالاترین ارتفاع چرخ و فلک نگه داره ک بهش اعتراف کنم
رفتیم شهربازی
ا.ت:کوک بریم اون وسیلهِ
کوک:بریم
بعد کلی بازی ب کوک گفتم ک بریم چرخ و فلک اونم قبول کرد
رفتیم سمت چرخ و فلک ب کوک گفتم بره بشینه من کار دارم
گف باشه
رف نشست
ا.ت:ببخشید اجوشی میشه چرخ و فلکو توی بالا ترین ارتفاع نگه دارین؟
اجوشی:باشه مشکلی نیست
ا.ت:ممنون
رفتم نشستم
بعد یهو چرخ و فلک توی بالا ترین ارتفاع وایساد
کوک:چرا چرخ و فلک وایساد؟!!!
ا.ت:کوک میخوام ی چیزی بهت بگم
کوک:چی میخوای بگی؟
ی نفس عمیق کشیدم
ا.ت:دوست دارم
کوک:چی
ا.ت:دوست دارم
حتی اگرم دوستم نداشته باشی من بازم دوس دارم
کوک:منم دوست دارم
ا.ت:واقعا؟
کوک:آره منم دوست دارم
کوک بی وقفه لبشو کوبوند روی لبم بعد چند دقیقه جدا شد
کوک :خب بریم خونه؟
ا.ت:بریم
ا.ت:اجوشی میشه چرخ و فلک روشن کنی مارو بیاری پایین؟
اجوشی:آره دخترم
ا.ت:ممنوننن
اوردمون پایین کوک حساب کرد
راه افتادیم سمت امارت
وسط راه کوک دستشو گذاشت روی رونم
دستشو گرفتم
ا.ت:امروز واقعا عالی بود خیلی بهم خوش گذشت ممنونم کوک
کوک:خواهش میکنم
کوک:بهترین جاش توی چرخ و فلک بود(لبخند)
ا.ت:اره(لبخند)
رسیدیم وسایلامونو بردیم توی اتاقامون
تموم شد
پارت بعد اسماته🔞
امیدوارم خوشتون اومده باشه
عوداخظ تا فردا
۱۶.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.