خونه جدید مبارک .پارت 1
خسته بودم .تاحالا اینقدر حوصله ام سر نرفته بود .
تو ماشین داشتم با شوگا فیک لاو گوش می دادم .
ا/ت: حوصله ام سرررررررررررررررر رفته ،پس کی می رسیم به خونه جدید ؟
شوگا : پدرمو در آوردی. تا حالا ۵۰۰ بار پرسیدی و گفتم ساعت ۶، دیوانه ام کردی .
حالا اصلا خونه هه چه شکلیه ؟
ساعت ۶ : یا حضرت عباسسسسسسسسسسسسسسس
این خونه است یا سگ دونی ؟
نمی تونستم چیزی که میبینم رو باور کنم . یک خونه حدودا ۶۰ تا ۷۰ متری توی یک روستای کوچیک و داغون که از کثافت پوشیده شده بود ، همه جا بوی نم رو می شد حس کرد پاکت های سیگار تمام زمین رو پوشونده بودن .جای راه رفتن نبود .
اصلا امیدی بهش نداشتم
ا/ ت : خل شدی ؟
شوگا: نخیر. ،خیلی هم سالمم .
شاید ظاهر بدی داشته باشه ولی هم عالیه .
وقتی تمیز بشه از قصر هم زیبا تر میشه . بهت قول می دم .
شوگا شروع کرد به تمیز کاری
گفتم خیلی حالم بده ، یه سر می رم بیرون که با محله آشنا شم
شوگا :ok
دقیقا زمانی که پام رو از خونه بیرون گزاشتم سرما ی پر شده از نفرت
و کینه رو با تک تک سلول هام حس کردم . وجودم پر از ترس شد .
جلوم یک پسر بچه رو دیدم که روی صندلی سبز رنگ و رو رفته ای داشت به پشت بازی می کرد .نمی دیدم داره چیکار می کنه ولی از کنار پاش دم یک سگ رو دیدم فکر کردم داره سگه رو ناز می کنه رفتم جلو و ناگهان خشکم زد.تو دست پسر بچه یه سنگ خونی بود پسر تا آرنج از خون پوشیده شده بود . گفتم داری چیکار می کنی ؟ این چه کار وحشیانه ایه ؟ رو بهم کرد و گفت اون گازم گرفت حقش همین بود .
یهو حس کردم یکی پشتمه پشتم رو نگاه کردم یک مرد رو دیدم نمیشناختمش ولی اون یه جوری نگاه می کرد انگار منو میشناخت
جیمین : تو نباید اینجا باشی ......
تو ماشین داشتم با شوگا فیک لاو گوش می دادم .
ا/ت: حوصله ام سرررررررررررررررر رفته ،پس کی می رسیم به خونه جدید ؟
شوگا : پدرمو در آوردی. تا حالا ۵۰۰ بار پرسیدی و گفتم ساعت ۶، دیوانه ام کردی .
حالا اصلا خونه هه چه شکلیه ؟
ساعت ۶ : یا حضرت عباسسسسسسسسسسسسسسس
این خونه است یا سگ دونی ؟
نمی تونستم چیزی که میبینم رو باور کنم . یک خونه حدودا ۶۰ تا ۷۰ متری توی یک روستای کوچیک و داغون که از کثافت پوشیده شده بود ، همه جا بوی نم رو می شد حس کرد پاکت های سیگار تمام زمین رو پوشونده بودن .جای راه رفتن نبود .
اصلا امیدی بهش نداشتم
ا/ ت : خل شدی ؟
شوگا: نخیر. ،خیلی هم سالمم .
شاید ظاهر بدی داشته باشه ولی هم عالیه .
وقتی تمیز بشه از قصر هم زیبا تر میشه . بهت قول می دم .
شوگا شروع کرد به تمیز کاری
گفتم خیلی حالم بده ، یه سر می رم بیرون که با محله آشنا شم
شوگا :ok
دقیقا زمانی که پام رو از خونه بیرون گزاشتم سرما ی پر شده از نفرت
و کینه رو با تک تک سلول هام حس کردم . وجودم پر از ترس شد .
جلوم یک پسر بچه رو دیدم که روی صندلی سبز رنگ و رو رفته ای داشت به پشت بازی می کرد .نمی دیدم داره چیکار می کنه ولی از کنار پاش دم یک سگ رو دیدم فکر کردم داره سگه رو ناز می کنه رفتم جلو و ناگهان خشکم زد.تو دست پسر بچه یه سنگ خونی بود پسر تا آرنج از خون پوشیده شده بود . گفتم داری چیکار می کنی ؟ این چه کار وحشیانه ایه ؟ رو بهم کرد و گفت اون گازم گرفت حقش همین بود .
یهو حس کردم یکی پشتمه پشتم رو نگاه کردم یک مرد رو دیدم نمیشناختمش ولی اون یه جوری نگاه می کرد انگار منو میشناخت
جیمین : تو نباید اینجا باشی ......
۱۵.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.