{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۵۱
ات سمت خانه نی سان رفت و یانگ هی هم همان جا اومد نی سان پایه ات رو پانسمان میکرد یانگ هی برایش قهوه درست کرد و آورد اش
نی سان عصبی گفت
نی سان : اون ع*وضی چجوری به خودش این حقو داده بود آخه
یانگ هی: درسته راستش حقه اینو نداره که بهش بگم ع*وضی راستی امشب جشن بالماسکه هستش میاین بریم
نی سان با دست اش زد به سر یانگ هی
نی سان : چیو جشن
ات تو فکر فروع رفته بود با کاری که جیمین کرد اون دوختر رو از خود اش دور نکرد بلکه به خود اش نزدیک تر اش کرد
درسته خودش بود که همچیو خراب کرد اما این ات بود که همچیو درست میکرد
ات : یعنی همیه مافیا ها رو دعوات کردن ؟
یانگ هی: چرا که نه همشون میان
نی سان سکوت کرد و با خودش خندی کرد
ات : چرا میخندی نی سان
نی سان: چیزی نیست
یانگ هی: دروغ میگه یاد تهیونگ اوفتاد
ات با یاد اینکه نی سان و تهیونگ بخاطره ات جدا شدن نگاهش رو به زمین دوخت
ات : ببخشید نی سان
نی سان : نه مهم نیست
نی سان وسایل پانسمان رو برداشت و سمت آشپزخونه رفت
یانگ هی : ناراحت نباش ات
ات : چطور نشم اما این وضع ادامه نداره من کاری میکنم تا نی سان و تهیونگ آشتی کنن هالا میبینی همین امشب آشتی میکنن
ات از رویه صندلی بلند شد و بعد از خداهافظی سمته عمارت رفت
》》》》》》》》》》》》》》》》شب ساعت ۹
یونگی هوسوک و ها یون منتظر ات بود که بلخره بعد از نیم ساعت آماده شد و از پله ها پایین میرفت یونگی وقتی دوختر اش رو دید یاد مادر ات اوفتاد چون ات درست مثل مامان اش بود
هوسوک : وای خدا چرا اینجوری شدی
ات : خوب چیه مگه بابا زشتم
یونگی سمته دوختر اش رفت و صورت اش رو با دست هایش قاب کرد
یونگی: خیلی خوشگل هم شدی دوخترم
ات : ممنونم بابایی
همه به سمته جشن راهی شدن
》》》》》》》》》》》》
نامجون و مادر جیمین اماده بودن جیمین که سره کار بود و نمیتونست بره جشن ات هم که به اومیده اینکه جیمین بیاد میره
خانواده پارک به جشن رفتن ولی جیمین نرفته بود یا شاید دیر تر میامد
》》》》》》》》》》》》》》
ات : سلام تهیونگ
تهیونگ : اگه جوابتو ندم این بی احترامی به من میشه پس سلام
ات : آفرین تهیونگ باید سلام کنی راستی دوست پسره نی سان رو نديدی
تهیونگ با چشم هایه بادامی اش زود زد به ات
تهیونگ : چی نی سان دوست پسر داره
ات نگاهی با پوزخندی زد و گفت
ات : آره یه پسره خوبی هستش بخاطره بقیه عشقه
خودشو ول نمیکنه تو ترسو هستی تهیونگ
اگه تا پنج دیقه دیگه نری بالکن دیگه با نی سان خداحافظی کن
اون خیلی دوست داره حداقل《 عشق 》شکست نخوره
بعد از حرف اش از تهیونگ دور رفت و کنار هوسوک ایستاد
ات : این کار دیگه تمومه
هوسوک : جانم
ات : هیچی همینجوری یه چیزی گفتم ........
》》》》》》》》》》》
اسلاید ۲ لباسه ات
اسلاید ۶ لباسه نی سان
اسلاید ۷ لباسه یانگ هی
پارت ۵۱
ات سمت خانه نی سان رفت و یانگ هی هم همان جا اومد نی سان پایه ات رو پانسمان میکرد یانگ هی برایش قهوه درست کرد و آورد اش
نی سان عصبی گفت
نی سان : اون ع*وضی چجوری به خودش این حقو داده بود آخه
یانگ هی: درسته راستش حقه اینو نداره که بهش بگم ع*وضی راستی امشب جشن بالماسکه هستش میاین بریم
نی سان با دست اش زد به سر یانگ هی
نی سان : چیو جشن
ات تو فکر فروع رفته بود با کاری که جیمین کرد اون دوختر رو از خود اش دور نکرد بلکه به خود اش نزدیک تر اش کرد
درسته خودش بود که همچیو خراب کرد اما این ات بود که همچیو درست میکرد
ات : یعنی همیه مافیا ها رو دعوات کردن ؟
یانگ هی: چرا که نه همشون میان
نی سان سکوت کرد و با خودش خندی کرد
ات : چرا میخندی نی سان
نی سان: چیزی نیست
یانگ هی: دروغ میگه یاد تهیونگ اوفتاد
ات با یاد اینکه نی سان و تهیونگ بخاطره ات جدا شدن نگاهش رو به زمین دوخت
ات : ببخشید نی سان
نی سان : نه مهم نیست
نی سان وسایل پانسمان رو برداشت و سمت آشپزخونه رفت
یانگ هی : ناراحت نباش ات
ات : چطور نشم اما این وضع ادامه نداره من کاری میکنم تا نی سان و تهیونگ آشتی کنن هالا میبینی همین امشب آشتی میکنن
ات از رویه صندلی بلند شد و بعد از خداهافظی سمته عمارت رفت
》》》》》》》》》》》》》》》》شب ساعت ۹
یونگی هوسوک و ها یون منتظر ات بود که بلخره بعد از نیم ساعت آماده شد و از پله ها پایین میرفت یونگی وقتی دوختر اش رو دید یاد مادر ات اوفتاد چون ات درست مثل مامان اش بود
هوسوک : وای خدا چرا اینجوری شدی
ات : خوب چیه مگه بابا زشتم
یونگی سمته دوختر اش رفت و صورت اش رو با دست هایش قاب کرد
یونگی: خیلی خوشگل هم شدی دوخترم
ات : ممنونم بابایی
همه به سمته جشن راهی شدن
》》》》》》》》》》》》
نامجون و مادر جیمین اماده بودن جیمین که سره کار بود و نمیتونست بره جشن ات هم که به اومیده اینکه جیمین بیاد میره
خانواده پارک به جشن رفتن ولی جیمین نرفته بود یا شاید دیر تر میامد
》》》》》》》》》》》》》》
ات : سلام تهیونگ
تهیونگ : اگه جوابتو ندم این بی احترامی به من میشه پس سلام
ات : آفرین تهیونگ باید سلام کنی راستی دوست پسره نی سان رو نديدی
تهیونگ با چشم هایه بادامی اش زود زد به ات
تهیونگ : چی نی سان دوست پسر داره
ات نگاهی با پوزخندی زد و گفت
ات : آره یه پسره خوبی هستش بخاطره بقیه عشقه
خودشو ول نمیکنه تو ترسو هستی تهیونگ
اگه تا پنج دیقه دیگه نری بالکن دیگه با نی سان خداحافظی کن
اون خیلی دوست داره حداقل《 عشق 》شکست نخوره
بعد از حرف اش از تهیونگ دور رفت و کنار هوسوک ایستاد
ات : این کار دیگه تمومه
هوسوک : جانم
ات : هیچی همینجوری یه چیزی گفتم ........
》》》》》》》》》》》
اسلاید ۲ لباسه ات
اسلاید ۶ لباسه نی سان
اسلاید ۷ لباسه یانگ هی
۴.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.