تاوان شباهتم£......p22
چند ساعت بعد(صب)
با احساس خیس شدن چشمام و باز کردم ....
چشمام و آروم باز کردم و یکم اطراف ام و آنالیز کردم .... تو اتاق ام بودم ... بازم این اتاق بدون یوری بود:) بازم بدون یوری چشمام و باز کردم :) بازم بدون اون ...راستش ...هنوز عادت نکردم ...عادت نکردم به دنیای بدون یوری ....به نبودش عادت نکردم:) هنوز ام جای خالیش ....بدجوری تو چشمم....بدجوری قلبم و به درد میاره .......هنوزم تشنه اش ام ....هنوزام قلبم برای اونه ....هنوز ام قلبم برای اونه .... هنوز ام این تن برای اونه .... هنوز ام که هنوزه من عاشقش ام ... هنوز ام که هنوزه من به فکرش ام .....هنوز ام که هنوزه اون امواجش ...اون امواجش که وقتی رهاش میکرد قلبم از ریشه پرت میشه ... امواج مو های خورشیدیش .... اون دنیای کهکشانی سبز ...اون دنیای چشماش ...اون چشماش ک قلبم هر بار تو سیاه چالهی سبزش گم میشد ......اون لب های سرخش ک ...وقتی میدیدمش مثل خونآشام بی رحم میشدم و عطش ام برای دریدن سرخی لباش .... وقتی روی اون لب هاش رژهای رنگی میکشید و خودم با مکیدنشون اون رژ ها رو از بین میبردم..... چون من نمیخواستم هیچ چیز اضافه ای روی اون رز های سرخ باشه ...نمیخواستم چیزی اون ها رو بپوشونه .... همیشه دوس داشتم اون لب ها سرخی های خودش و داشته باشه ... درست همونقدر نچرال ...همونقدر رز سرخی باشه ک من دیوونهی مزه اش بودم ......
با صدای گریه پلک هام از رو هم پریدن ...
چشمام و باز کردم و با ورژن دوم رویا هام روبه رو شدم .... اون داشت چیکار میکرد ؟ گریه ؟ تو آغوش ام گریه میکرد ؟ اونم با چشمای یوری؟ اون داشت با هدیه های خدایان من گریه میکرد ؟ اون همچین حقی نداره ...اون حق نداره با چشمای یوری گریه کنه ....اون حق نداره هدیه های منو اذیت کنه و اونا رو وادار به اشک ریختن بکنه ....
تهیونگ: تمومش کن (بم)
با هر کلمه ای که میگفتم بیشتر گریه میکرد....
تهیونگ: گفتم... تمومش کن (بم و عصبی)
گریه هاش شدت گرف ک عصابم دیگه داشت خش خشی میشد ...اشک هاش پشت سر هم میریخت رو سینهی برهنه ام ....
تهیونگ : برای آخرین بار بهت میگم ...تمومش کن (عصبی)
بدنش روی تن برهنه ام بود ... حس کردم که دیگه شش هاش منقبض نمیشن.... نفسش و بدجوری حبس کرده بود ..... زود نشستم روی تخت ..... از دست هاش گرفتم اونم نشوندم جلوم .. موهاش نامرتب ریخته بودن روی صورتش . ... نمیتونستم صورتش و ببینم ولی به وضوح میدیدم ک نفسش حبس کرده و نمیخواد نفس بکشه .....که با دستم همشون و پس زدم و تو مردمک چشماش زل زدم .....اشک هاش صورت یوری منو غرق کرده بود ....بدجوری عصبی شده بودم و اصلا حوصله شو نداشتم ...رفتار هاش بدجوری تو مخ ام بود .....
تهیونگ : درست نفس بکش(عصبی )
ات:.........
دوباره هیچ عکس العملی نشون نداد .....
تهیونگ : خیلی بهت رو دادم نه ؟ (عصبی و یکم بلند )
که دیدم صورتش داره قرمز میشه ....با دستام چن بار تکونش دادم ولی نه ...انگار قصد داشت که صبر منو امتحان کنه... خون جلو چشمام و گرفته بود ....با دستم بازو هاشو چنگ زدم و سفت نگهشون داشته بودم ... که فک کنم استخوانش داشت زیر دستام خورد میشد ....اشکی از چشمش سر خورد ... هنوز نفسش و حبس کرده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم .... و با مشت محکمی به شکمش نفسش و با فشار و بیرون داد ....... دستاش و از چنگ ام در آوردم که افتاد رو تخت و شروع کرد به سرفه کردن ... بی اعتنا بهش از رو تخت اومدم پایین و به سمت حموم حرکت کردم ...... بدجوری به سرفه افتاده بود و فقط صدای سرفه هاش بود ک کل اتاق و گرفته بود ... پشت بهش کردم و لحظه ای وایسادم ... تن صدام و کنترل کردم و با تمام غروری که داشتم گفتم
تهیونگ : تو فکر کردی کی هستی ؟
تو فکر کردی اینجا کجاس ؟
تو چی فک کردی پیش خودت ؟
یادت نره بخاطر چی اینجایی
یادت نره بخاطر چی تا الان نمردی
یادت نره که هر اشتباهی تاوانی داره
بدجوری اشتباه کردی و یوری از من گرفتی
حالا باید تاوان بدی ....
الان درست همون موقعه اس ک باید بدجوری تاوان بدی ....
برو خدا تو شکر کن ک این شباهت وجود داره ....
اگه این شباهت نبود .... (پوزخند)ههه...خیلی وقت پیش انداخته بودمت جلو سگ های گشنه ام .... خیلی وقت پیش سگ هام اون تنت و که از من میگیریش و دریده بودن ....
برو خدا تو شکر کن ک چشمای یوری و داری !
برو و شاکر باش ک شباهتی هست ....
حالا توان داره .....
تو باید این تاوان و بپردازی
تو باید تاوان شباهتت و بپردازی !!!!
توان شباهتت !!!!
Like: 50
Comments = انرژی💫🩶
با احساس خیس شدن چشمام و باز کردم ....
چشمام و آروم باز کردم و یکم اطراف ام و آنالیز کردم .... تو اتاق ام بودم ... بازم این اتاق بدون یوری بود:) بازم بدون یوری چشمام و باز کردم :) بازم بدون اون ...راستش ...هنوز عادت نکردم ...عادت نکردم به دنیای بدون یوری ....به نبودش عادت نکردم:) هنوز ام جای خالیش ....بدجوری تو چشمم....بدجوری قلبم و به درد میاره .......هنوزم تشنه اش ام ....هنوزام قلبم برای اونه ....هنوز ام قلبم برای اونه .... هنوز ام این تن برای اونه .... هنوز ام که هنوزه من عاشقش ام ... هنوز ام که هنوزه من به فکرش ام .....هنوز ام که هنوزه اون امواجش ...اون امواجش که وقتی رهاش میکرد قلبم از ریشه پرت میشه ... امواج مو های خورشیدیش .... اون دنیای کهکشانی سبز ...اون دنیای چشماش ...اون چشماش ک قلبم هر بار تو سیاه چالهی سبزش گم میشد ......اون لب های سرخش ک ...وقتی میدیدمش مثل خونآشام بی رحم میشدم و عطش ام برای دریدن سرخی لباش .... وقتی روی اون لب هاش رژهای رنگی میکشید و خودم با مکیدنشون اون رژ ها رو از بین میبردم..... چون من نمیخواستم هیچ چیز اضافه ای روی اون رز های سرخ باشه ...نمیخواستم چیزی اون ها رو بپوشونه .... همیشه دوس داشتم اون لب ها سرخی های خودش و داشته باشه ... درست همونقدر نچرال ...همونقدر رز سرخی باشه ک من دیوونهی مزه اش بودم ......
با صدای گریه پلک هام از رو هم پریدن ...
چشمام و باز کردم و با ورژن دوم رویا هام روبه رو شدم .... اون داشت چیکار میکرد ؟ گریه ؟ تو آغوش ام گریه میکرد ؟ اونم با چشمای یوری؟ اون داشت با هدیه های خدایان من گریه میکرد ؟ اون همچین حقی نداره ...اون حق نداره با چشمای یوری گریه کنه ....اون حق نداره هدیه های منو اذیت کنه و اونا رو وادار به اشک ریختن بکنه ....
تهیونگ: تمومش کن (بم)
با هر کلمه ای که میگفتم بیشتر گریه میکرد....
تهیونگ: گفتم... تمومش کن (بم و عصبی)
گریه هاش شدت گرف ک عصابم دیگه داشت خش خشی میشد ...اشک هاش پشت سر هم میریخت رو سینهی برهنه ام ....
تهیونگ : برای آخرین بار بهت میگم ...تمومش کن (عصبی)
بدنش روی تن برهنه ام بود ... حس کردم که دیگه شش هاش منقبض نمیشن.... نفسش و بدجوری حبس کرده بود ..... زود نشستم روی تخت ..... از دست هاش گرفتم اونم نشوندم جلوم .. موهاش نامرتب ریخته بودن روی صورتش . ... نمیتونستم صورتش و ببینم ولی به وضوح میدیدم ک نفسش حبس کرده و نمیخواد نفس بکشه .....که با دستم همشون و پس زدم و تو مردمک چشماش زل زدم .....اشک هاش صورت یوری منو غرق کرده بود ....بدجوری عصبی شده بودم و اصلا حوصله شو نداشتم ...رفتار هاش بدجوری تو مخ ام بود .....
تهیونگ : درست نفس بکش(عصبی )
ات:.........
دوباره هیچ عکس العملی نشون نداد .....
تهیونگ : خیلی بهت رو دادم نه ؟ (عصبی و یکم بلند )
که دیدم صورتش داره قرمز میشه ....با دستام چن بار تکونش دادم ولی نه ...انگار قصد داشت که صبر منو امتحان کنه... خون جلو چشمام و گرفته بود ....با دستم بازو هاشو چنگ زدم و سفت نگهشون داشته بودم ... که فک کنم استخوانش داشت زیر دستام خورد میشد ....اشکی از چشمش سر خورد ... هنوز نفسش و حبس کرده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم .... و با مشت محکمی به شکمش نفسش و با فشار و بیرون داد ....... دستاش و از چنگ ام در آوردم که افتاد رو تخت و شروع کرد به سرفه کردن ... بی اعتنا بهش از رو تخت اومدم پایین و به سمت حموم حرکت کردم ...... بدجوری به سرفه افتاده بود و فقط صدای سرفه هاش بود ک کل اتاق و گرفته بود ... پشت بهش کردم و لحظه ای وایسادم ... تن صدام و کنترل کردم و با تمام غروری که داشتم گفتم
تهیونگ : تو فکر کردی کی هستی ؟
تو فکر کردی اینجا کجاس ؟
تو چی فک کردی پیش خودت ؟
یادت نره بخاطر چی اینجایی
یادت نره بخاطر چی تا الان نمردی
یادت نره که هر اشتباهی تاوانی داره
بدجوری اشتباه کردی و یوری از من گرفتی
حالا باید تاوان بدی ....
الان درست همون موقعه اس ک باید بدجوری تاوان بدی ....
برو خدا تو شکر کن ک این شباهت وجود داره ....
اگه این شباهت نبود .... (پوزخند)ههه...خیلی وقت پیش انداخته بودمت جلو سگ های گشنه ام .... خیلی وقت پیش سگ هام اون تنت و که از من میگیریش و دریده بودن ....
برو خدا تو شکر کن ک چشمای یوری و داری !
برو و شاکر باش ک شباهتی هست ....
حالا توان داره .....
تو باید این تاوان و بپردازی
تو باید تاوان شباهتت و بپردازی !!!!
توان شباهتت !!!!
Like: 50
Comments = انرژی💫🩶
۱۵.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.