ازدواج اجباری صفحه ۱۳ پارت ۱۳
___________
ا/ت: امم ببخشید غذا حاضره
یونا: من که گشنم نیست تو چطور نامی؟
نامجون: منم گشنم نیست اگه تو گشنته خودت بخور
ا/ت: باشه *رفت*
دیدم رفت و سفره ها رو جمع کرد و دوباره اومد سمت ما
ا/ت: با اجازتون من میرم بالا
نامجون: باشه برو
و رفت بالا
یونا: میگم نامی کی عروسیته؟ منم دعوت میکنی؟
نامجون: ۳ روز دیگه است ولی نوچ دعوتت نمیکنم نمیخوام حال عسلم خراب شه
یونا: نهههه میخوام بیام لطفااا بین شما دوتا که چیزی نیست بخوام ناراحت بشم
نامجون: مطمعنی؟
یونا: اهوم
نامجون: خوب پس اون کار رو انجام بدم؟
یونا: *بدون حرفی آروم و کوتاه یه بوسه رو لبای نامجون گذاشت و سریع ازش جدا شد*
نامجون: ولی بیشتر میخوام
*دیگه ۳ دقیقه اهم کیس رفتن🤦🏻♀️(حرفی ندارم 🙂🗡)
ویو ا/ت
وقتی دیدم یونا خیلی ترسیدم حس بدی داشتم ولی وقتی نامجون داستان رو گفت یونا اروم شد و منم خوشحال تصمیم گرفتم برم به اجوما کمک کنم که غذا رو آماده کنه بعد چند مین غذا آماده شد ولی هیچکدوم نخوردن و سرش واقعا نمیدونم چرا ولی ناراحت شدم سفره رو جمع کردم و اجازه گرفتم و رفتم بالا وقتی در اتاقم رو بستم یه قطره اشک ازچشمام چکید دیگه نتونستم تحمل کنم و شروع به آروم گریه کردن کردم
چرا باید عاشق کسی بشم که خودش دوست دختر داره(و بله ا/ت عاشق میشود)
که نفهمیدم کی چشمام گرم شدو سیاهی
ا/ت: امم ببخشید غذا حاضره
یونا: من که گشنم نیست تو چطور نامی؟
نامجون: منم گشنم نیست اگه تو گشنته خودت بخور
ا/ت: باشه *رفت*
دیدم رفت و سفره ها رو جمع کرد و دوباره اومد سمت ما
ا/ت: با اجازتون من میرم بالا
نامجون: باشه برو
و رفت بالا
یونا: میگم نامی کی عروسیته؟ منم دعوت میکنی؟
نامجون: ۳ روز دیگه است ولی نوچ دعوتت نمیکنم نمیخوام حال عسلم خراب شه
یونا: نهههه میخوام بیام لطفااا بین شما دوتا که چیزی نیست بخوام ناراحت بشم
نامجون: مطمعنی؟
یونا: اهوم
نامجون: خوب پس اون کار رو انجام بدم؟
یونا: *بدون حرفی آروم و کوتاه یه بوسه رو لبای نامجون گذاشت و سریع ازش جدا شد*
نامجون: ولی بیشتر میخوام
*دیگه ۳ دقیقه اهم کیس رفتن🤦🏻♀️(حرفی ندارم 🙂🗡)
ویو ا/ت
وقتی دیدم یونا خیلی ترسیدم حس بدی داشتم ولی وقتی نامجون داستان رو گفت یونا اروم شد و منم خوشحال تصمیم گرفتم برم به اجوما کمک کنم که غذا رو آماده کنه بعد چند مین غذا آماده شد ولی هیچکدوم نخوردن و سرش واقعا نمیدونم چرا ولی ناراحت شدم سفره رو جمع کردم و اجازه گرفتم و رفتم بالا وقتی در اتاقم رو بستم یه قطره اشک ازچشمام چکید دیگه نتونستم تحمل کنم و شروع به آروم گریه کردن کردم
چرا باید عاشق کسی بشم که خودش دوست دختر داره(و بله ا/ت عاشق میشود)
که نفهمیدم کی چشمام گرم شدو سیاهی
۷.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.