part: 55
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
بابا سوهو: شوهرش؟!!
ته: مشکلش چیه؟
بابا: تو بدون اجازه پدرت ازدواج کردی ؟
دیگه داره چرت میگه
انا: پدر!؟....بببینم چی فک کردی که اسم خودتو گذاشتی پدر؟اینکه لیلیو(خواهر ناتنیش)که از خونتم نیست و بیشتر از من دوست داری یعنی پدرمی؟؟؟اینکه اجازه میدادی اون عفریته( مادر ناتنیش)هر بلایی سرم بیاره و تو منو سر زنش کنی پدر بودنه؟؟( کمی گریه )
سوهو: انالی میریم خونه...اونجا صحبت میکنیم
انا: تو چی میگی؟....هر چی میخوای بگیو الان بگو کار دارم
بابا: برمیگردی از این پسره هم طلاق میگیری با سوهو ازدواج میکنی
انا: اها پس دلتون برایه من تنگ نشد....و اینجا بودنتم صدرصد بخواطره اینکه که سوهو راضی نشده با لیلی ازدواج کنه...ارع؟؟؟؟
بابا: انالی(داد)
انا: چیه؟؟؟؟؟( بلند تر ) نمیخوای دست از سرم برداری؟؟...ما هیچ نسبتی با هم نداریم....برید گمشیدددد
سوهو: انا...
ته: مگه نشنیدی؟...برید
سوهو: انالی ..ما از بچگی قرارمون همین بود، با هم ازدواج کنیم
انا: نخیرمم...قراره ما نبود حرف خانواده ها بود ...
سوهو: انالی تو باید با من ازدواج کنی، خودتم میدونی چرا....
ته: احساس نمیکنی زیادی فاز برداشتی؟
سوهو: چی؟
ته: ببین شازده نانازی، فعلا که انالی ازدواج کرده ...و اون شخصم تو نیستی.و اینکه داری جلویه من به زنم بی احترامی میکنی و زور میگی ، باعث میشه دلم بخواد تربیتت کنممم( داد)( اخراش داد)
بابا: انالی از این رفتارت پشیمون میشی
انا: مهم نیسسسست
بابا رو به سوهو گفت:
_ بزیم...
و از پله ها پایین رفتن
درو محکم بستمو رفتم داخل پذیراییه و رو مبل نشستم، دستامو رو صورتم گذاشتم
از این بد بختی که توش بودم میخوام گریه کنم
و اینطورم شد گریه میکردم
احساس کردم تهیونگ کنارم نشست
ته: به نظرت ارزش گریه داره؟
دستمو برداشتم ، و باصورت اشکی بهش نگاه کردم
انا: هوم؟
ته: دیشب که بهت گفتم...هیچ چییز ارزش ریخته شدن اشکاتو نداره
انا: اخه...نه اینکه محبت زیادی بهم کردن الان دارن تحدیدم میکنن( گریه)
ته: تحدید چی!؟
انا: خانواده ما جز یکی از خر پولایه کره ست ..برایه همین اکثرا پسر عمو دختر عمو ها با هم ازدواج میکنن و از شانس بدم سوهو از اولش بهم علاقه داشت...ولی بابام دوست داشت من پسر باشم ..و وقتی دید دخترم مامانم ازم دور کرد سال بدش مامانم از اینکه از بچش جدا شده بود از دنیا رفت....
"ویو انالی"
بابا سوهو: شوهرش؟!!
ته: مشکلش چیه؟
بابا: تو بدون اجازه پدرت ازدواج کردی ؟
دیگه داره چرت میگه
انا: پدر!؟....بببینم چی فک کردی که اسم خودتو گذاشتی پدر؟اینکه لیلیو(خواهر ناتنیش)که از خونتم نیست و بیشتر از من دوست داری یعنی پدرمی؟؟؟اینکه اجازه میدادی اون عفریته( مادر ناتنیش)هر بلایی سرم بیاره و تو منو سر زنش کنی پدر بودنه؟؟( کمی گریه )
سوهو: انالی میریم خونه...اونجا صحبت میکنیم
انا: تو چی میگی؟....هر چی میخوای بگیو الان بگو کار دارم
بابا: برمیگردی از این پسره هم طلاق میگیری با سوهو ازدواج میکنی
انا: اها پس دلتون برایه من تنگ نشد....و اینجا بودنتم صدرصد بخواطره اینکه که سوهو راضی نشده با لیلی ازدواج کنه...ارع؟؟؟؟
بابا: انالی(داد)
انا: چیه؟؟؟؟؟( بلند تر ) نمیخوای دست از سرم برداری؟؟...ما هیچ نسبتی با هم نداریم....برید گمشیدددد
سوهو: انا...
ته: مگه نشنیدی؟...برید
سوهو: انالی ..ما از بچگی قرارمون همین بود، با هم ازدواج کنیم
انا: نخیرمم...قراره ما نبود حرف خانواده ها بود ...
سوهو: انالی تو باید با من ازدواج کنی، خودتم میدونی چرا....
ته: احساس نمیکنی زیادی فاز برداشتی؟
سوهو: چی؟
ته: ببین شازده نانازی، فعلا که انالی ازدواج کرده ...و اون شخصم تو نیستی.و اینکه داری جلویه من به زنم بی احترامی میکنی و زور میگی ، باعث میشه دلم بخواد تربیتت کنممم( داد)( اخراش داد)
بابا: انالی از این رفتارت پشیمون میشی
انا: مهم نیسسسست
بابا رو به سوهو گفت:
_ بزیم...
و از پله ها پایین رفتن
درو محکم بستمو رفتم داخل پذیراییه و رو مبل نشستم، دستامو رو صورتم گذاشتم
از این بد بختی که توش بودم میخوام گریه کنم
و اینطورم شد گریه میکردم
احساس کردم تهیونگ کنارم نشست
ته: به نظرت ارزش گریه داره؟
دستمو برداشتم ، و باصورت اشکی بهش نگاه کردم
انا: هوم؟
ته: دیشب که بهت گفتم...هیچ چییز ارزش ریخته شدن اشکاتو نداره
انا: اخه...نه اینکه محبت زیادی بهم کردن الان دارن تحدیدم میکنن( گریه)
ته: تحدید چی!؟
انا: خانواده ما جز یکی از خر پولایه کره ست ..برایه همین اکثرا پسر عمو دختر عمو ها با هم ازدواج میکنن و از شانس بدم سوهو از اولش بهم علاقه داشت...ولی بابام دوست داشت من پسر باشم ..و وقتی دید دخترم مامانم ازم دور کرد سال بدش مامانم از اینکه از بچش جدا شده بود از دنیا رفت....
۱۷.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.