P2
£ هی صدف باز چیکار کردی ها چه گو*هی خوردی
× درست حرف بزن یالا برو تو دفتر تا من بیام
_خانم حالا چیشده تا اینجا اومدید چیزی شده (من خودشیرین بودم کنار مدیر و معاون ولی با بچه ها هم بودم خایمال نبودم)
£ اولا که خیلی سر و صدا میکنید رها جون دوما خواستم یگم امروز تعطیل هستید چونکه هوا الودس ناظم داشت زرزر میکرد صدف او مد پیشم گف
+مدیر و ناظم میخوان برن بیرون بازار😂 دروغ میگن
_ وای اره خوبه بریم خونه بخوابیم
£ صدف خزرعی بیا اینجا ببینم
+جشم خانم و با فیسافاده رفت و نآظم ادامه داد £وسایلتونو جمع کنید ک تا وقتی زنگ زدم معطل نشید ناظم با صدف رفت یه ده دقیقه بعدش زنگ خورد رفتیم بیرون خیلی گرسنم بود نمیدونم پیتزا فروشی ها بسته بودن با اینکه تایم ظهر بودیم همه بسته بودن گشتم یدونه پیتزا فروشی دیدم (با صدف رفته بودیم حرف زدیم که الان بیاد خونمون بعد بریم خونشون لباسارو بپوشیم از خونشون بریم) رفتیم تو صدف انگار با یه اشنا برخورد کرد (صندوق دار پیتزا فروشی) باهم دست دادن اینا ولی صدف خیلی خشک بود معلوم بود که اصن ازش خوشش نیومده چون هیچیکس صدف و بهتر من نمیشناسه هرچه باشه یازدهه سال رفاقته پیتزامون یکم طول کشید ولی بلاخره اومد خیلی کنجکاو بودم که این کی بود تا رسیدیم خونه صدف هیچ حرفی نزد تا رسیدیم خونه سریع رفت توی اتاق مهمان در اتاقو بست (خیلی محکم یعنی کسی نیاد) خیلی تعجب کردم چون صدف عاشق پیتزا بود ولی الان رفت خوابید عیبی نداره چون میدونستم صدف برای پیتزای پپرونی جون میده براش توی ظرف بیار مصرف نگه داشتم براش رفتم فلیم گذاشتم و نشستم خوردم ساعت ۱ بود صدف تا ساعت ۵ خوابید خیلی نگران شدم که چرا خوابه نمیدونم چرا حالش بد شد بعد دیدن اون پسره رفتم توی اتاق .دیگه نمیتونستم نگرانیم رو تحمل درو کوبیدم کسی باز نکرد
× درست حرف بزن یالا برو تو دفتر تا من بیام
_خانم حالا چیشده تا اینجا اومدید چیزی شده (من خودشیرین بودم کنار مدیر و معاون ولی با بچه ها هم بودم خایمال نبودم)
£ اولا که خیلی سر و صدا میکنید رها جون دوما خواستم یگم امروز تعطیل هستید چونکه هوا الودس ناظم داشت زرزر میکرد صدف او مد پیشم گف
+مدیر و ناظم میخوان برن بیرون بازار😂 دروغ میگن
_ وای اره خوبه بریم خونه بخوابیم
£ صدف خزرعی بیا اینجا ببینم
+جشم خانم و با فیسافاده رفت و نآظم ادامه داد £وسایلتونو جمع کنید ک تا وقتی زنگ زدم معطل نشید ناظم با صدف رفت یه ده دقیقه بعدش زنگ خورد رفتیم بیرون خیلی گرسنم بود نمیدونم پیتزا فروشی ها بسته بودن با اینکه تایم ظهر بودیم همه بسته بودن گشتم یدونه پیتزا فروشی دیدم (با صدف رفته بودیم حرف زدیم که الان بیاد خونمون بعد بریم خونشون لباسارو بپوشیم از خونشون بریم) رفتیم تو صدف انگار با یه اشنا برخورد کرد (صندوق دار پیتزا فروشی) باهم دست دادن اینا ولی صدف خیلی خشک بود معلوم بود که اصن ازش خوشش نیومده چون هیچیکس صدف و بهتر من نمیشناسه هرچه باشه یازدهه سال رفاقته پیتزامون یکم طول کشید ولی بلاخره اومد خیلی کنجکاو بودم که این کی بود تا رسیدیم خونه صدف هیچ حرفی نزد تا رسیدیم خونه سریع رفت توی اتاق مهمان در اتاقو بست (خیلی محکم یعنی کسی نیاد) خیلی تعجب کردم چون صدف عاشق پیتزا بود ولی الان رفت خوابید عیبی نداره چون میدونستم صدف برای پیتزای پپرونی جون میده براش توی ظرف بیار مصرف نگه داشتم براش رفتم فلیم گذاشتم و نشستم خوردم ساعت ۱ بود صدف تا ساعت ۵ خوابید خیلی نگران شدم که چرا خوابه نمیدونم چرا حالش بد شد بعد دیدن اون پسره رفتم توی اتاق .دیگه نمیتونستم نگرانیم رو تحمل درو کوبیدم کسی باز نکرد
۶۲۱
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.