هفت شب-پارت⁴¹
پسرشون کم کم بزرگ میشه و اون هم با دختری که عاشقش بوده ازدواج میکنه.
حاصل ازدواج اون ها دختری با چشم های مشکی که هر آدمی در سیاهی اون ها غرق میشد بود.
+چرا دارید این داستان رو برای من میگید؟
+لطفا صبر کنید.
اما چرا اون این قدر با احترام با من صحبت میکنه؟
+وقتی تولد شیش سالگی دخترک رو میگرفتن،،یه آدم از خدا بی خبر شاهدخت کوچولو رو میدزده و به سئول میاره.
+یا خدا، دارک شد که(;;;・_・)
+وقتی ملکه میفهمه که دخترش رو دزدیدن دق میکنه و میمیره
«ذهن سو یون: این چه داستانیه پشمام ریخت»
مرد شاهدخت رو بزرگ میکنه و بعد از چندین سال مصرف الکل و سیگار باور میکنه که اون دختر بچهی خودشه.
دختر مجبور میشه بخاطر آدمی که فکر میکرد پدرشه از نو جوونیش تا الان کار کنه و هیچ وقت طعم زندگی واقعی رو نچشه.
پدرش قمار بازی میکرده و اکثرا میباخته؛ یکبار سر دخترش با یه گردن کلفت قمار میکنه و میبازه.
مالکیت دختر رو به اون ها میده و بیخیال بچهش میشه. از قضا دختر رو به کسانی باخته که کل زندگیشون دنبالش بودن و رئیس شون پدر شاهدخت بوده.
حاصل ازدواج اون ها دختری با چشم های مشکی که هر آدمی در سیاهی اون ها غرق میشد بود.
+چرا دارید این داستان رو برای من میگید؟
+لطفا صبر کنید.
اما چرا اون این قدر با احترام با من صحبت میکنه؟
+وقتی تولد شیش سالگی دخترک رو میگرفتن،،یه آدم از خدا بی خبر شاهدخت کوچولو رو میدزده و به سئول میاره.
+یا خدا، دارک شد که(;;;・_・)
+وقتی ملکه میفهمه که دخترش رو دزدیدن دق میکنه و میمیره
«ذهن سو یون: این چه داستانیه پشمام ریخت»
مرد شاهدخت رو بزرگ میکنه و بعد از چندین سال مصرف الکل و سیگار باور میکنه که اون دختر بچهی خودشه.
دختر مجبور میشه بخاطر آدمی که فکر میکرد پدرشه از نو جوونیش تا الان کار کنه و هیچ وقت طعم زندگی واقعی رو نچشه.
پدرش قمار بازی میکرده و اکثرا میباخته؛ یکبار سر دخترش با یه گردن کلفت قمار میکنه و میبازه.
مالکیت دختر رو به اون ها میده و بیخیال بچهش میشه. از قضا دختر رو به کسانی باخته که کل زندگیشون دنبالش بودن و رئیس شون پدر شاهدخت بوده.
۲.۳k
۱۴ مهر ۱۴۰۲