فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part33
"ویو شوگا"
خواستم به ات بگم...ولی یهو در باز شد و یه دختر تقریبا ۲۵ ساله اومد تو
ات:عاااا....شما؟
دختره:سلام...من مین رائونم...و از این به بعد بهت درس میدم!
ات:اوممم...اکی....میتونی بیای تو!
رائون اومد و روی صندلی گوشه اتاق نشست
رائون:خب....نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
ات:عاااا...چرا....من کیم اتم
رائون:ات..(زیر لب)...خب... درسو شروع کنیم؟
ات:اوهوم!
رائون شروع کرد به درس دادن منم کنار ات نشستم و به حرفاش گوش کردم..!
رائون:خب...برای امروز دیگه بسه!
در ماژیک و بست و تخته رو پاک کرد و رفت سمت میز و کتابش و گذاشت
رائون:ات؟
ات:"دستش و گذاشته بود زیر چونش و خوابش برده بود"
رائون:ات(داد)
ات:ب..بله؟(شوکه)
رائون:یاد گرفتی؟
ات:چ...چی؟...م...من؟عااا م...معلومه!خیلیییی اسون بود!
رائون:خب..بگو بینم چی داشتم درس میدادم؟
ات:ام...تاریخ دیگه!
رائون:منظورت ریاضیه؟
ات:اااا...اره...اره همون!
رائون:(خنده)اکی....فردا میبینمت!
ات:فردا میبینمت...فعلا
رائون:فعلااا
رائون از اتاق رفت بیرون و ات پشت سرش درو بست
ات:هوففففف چقدر خوابم میاددد
شوگا:میگم ات؟
ات:هوم؟
شوگا:دیشب جونگ کوک و جیهوپ رفتن ...بی....بیمارستان
ات:چی؟بیمارستان؟برای چی؟
شوگا:نمیدونم!ولی جونگ کوک همش سر جیهوپ داد میزد و بهش میگفت چرا زودتر بهم نگفتی!
ات:(پوزخند زد)ولش کن...بهتره ذهنمون و درگیر نکنیم!
شوگا:....
#part33
"ویو شوگا"
خواستم به ات بگم...ولی یهو در باز شد و یه دختر تقریبا ۲۵ ساله اومد تو
ات:عاااا....شما؟
دختره:سلام...من مین رائونم...و از این به بعد بهت درس میدم!
ات:اوممم...اکی....میتونی بیای تو!
رائون اومد و روی صندلی گوشه اتاق نشست
رائون:خب....نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
ات:عاااا...چرا....من کیم اتم
رائون:ات..(زیر لب)...خب... درسو شروع کنیم؟
ات:اوهوم!
رائون شروع کرد به درس دادن منم کنار ات نشستم و به حرفاش گوش کردم..!
رائون:خب...برای امروز دیگه بسه!
در ماژیک و بست و تخته رو پاک کرد و رفت سمت میز و کتابش و گذاشت
رائون:ات؟
ات:"دستش و گذاشته بود زیر چونش و خوابش برده بود"
رائون:ات(داد)
ات:ب..بله؟(شوکه)
رائون:یاد گرفتی؟
ات:چ...چی؟...م...من؟عااا م...معلومه!خیلیییی اسون بود!
رائون:خب..بگو بینم چی داشتم درس میدادم؟
ات:ام...تاریخ دیگه!
رائون:منظورت ریاضیه؟
ات:اااا...اره...اره همون!
رائون:(خنده)اکی....فردا میبینمت!
ات:فردا میبینمت...فعلا
رائون:فعلااا
رائون از اتاق رفت بیرون و ات پشت سرش درو بست
ات:هوففففف چقدر خوابم میاددد
شوگا:میگم ات؟
ات:هوم؟
شوگا:دیشب جونگ کوک و جیهوپ رفتن ...بی....بیمارستان
ات:چی؟بیمارستان؟برای چی؟
شوگا:نمیدونم!ولی جونگ کوک همش سر جیهوپ داد میزد و بهش میگفت چرا زودتر بهم نگفتی!
ات:(پوزخند زد)ولش کن...بهتره ذهنمون و درگیر نکنیم!
شوگا:....
۸.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.