دوست رویاییp7
ا/ت: جونگکوکی
کوک:بله
ا/ت:اگه ازت یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
کوک:اره …خب بپرس
ا/ت:جئون جونگکوک…ایا حاضری من رو به عنوان دوست دخترت قبول کنی
کوک : امممم …عه اومم خبب میدونیی…😅……..بله
ا/ت:اصلا توقع این رو نداشتم که جواب مثبت رو ازش بشنوم. یعنی اونم از من خوشش میادددد🥹❤️
کوک:سوالش خیلی یهویی و شکه کننده بود …فکرش رو نمیکردم که این حس دو طرفه باشه ولی خب از این وضعیت راضیم
(توی شهربازی)
ا/ت: بیا اول بریم پشمک بخوریم ، من از اون رنگین کمونی هاش میخوام
کوک :اوکی فکر خوبیه
ا/ت:داشتم پشمکم رو میخوردم که یهو از دستم افتاد
کوک : بیا مال منو بگیر من اگه بیشتر از این بخورم واقعا حالم بد میشه
ا/ت: مرسییی
بعدش گفتم که بریم سوار چرخ فلک بشیم
کوک :مطمئنی که نمیترسی؟
ا/ت:نه بابا مگه چیه 😏اگه هم بترسم دوست پسرم مراقبمه مگه نه😉
کوک : اره چاگیا بیا بریم
رفتم نشستیم که دیدم ا/ت از ترس توی خودش جمع شده و چشماش رو روی هم فشار میده
ا/ت:خیلی ترسیده بودم که حس کردم دست یه کسی دور کمرم حلقه شده کوک بود. واییییی خیلی رمانتیک بودد اون حرکتش❤️🥹
کوک :چاگیا چشماتو باز کن الان تو بغل منی
از چرخ و فلک پیاده شدیم و رفتیم خونه
(خونه ی کوک )
ا/ت: کوک نظرت چیه که تهیونگ و لونا بگیم بیان اینجا و امشب دور هم جمع شیم
کوک : امشب اجازه نیست چون خیلی خستم فردا شب بهشون میگیم بیان ولی الان بیا بریم بخوابیم
ا/ت: باشه مرسی
کوک : ا/ت رو بلند کردم و بردمش توی اتاق و اروم انداختمش روی تخت و خودمم رفتم کنارش داراز کشیدم و دستم دورش حلقه کردم
ا/ت: توی بغل کوک بودم که توی فکر فرو رفتم …..
ببخشید بابت تاخیر و مرسی بابت حمایت هاتون ❤️❤️
کوک:بله
ا/ت:اگه ازت یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
کوک:اره …خب بپرس
ا/ت:جئون جونگکوک…ایا حاضری من رو به عنوان دوست دخترت قبول کنی
کوک : امممم …عه اومم خبب میدونیی…😅……..بله
ا/ت:اصلا توقع این رو نداشتم که جواب مثبت رو ازش بشنوم. یعنی اونم از من خوشش میادددد🥹❤️
کوک:سوالش خیلی یهویی و شکه کننده بود …فکرش رو نمیکردم که این حس دو طرفه باشه ولی خب از این وضعیت راضیم
(توی شهربازی)
ا/ت: بیا اول بریم پشمک بخوریم ، من از اون رنگین کمونی هاش میخوام
کوک :اوکی فکر خوبیه
ا/ت:داشتم پشمکم رو میخوردم که یهو از دستم افتاد
کوک : بیا مال منو بگیر من اگه بیشتر از این بخورم واقعا حالم بد میشه
ا/ت: مرسییی
بعدش گفتم که بریم سوار چرخ فلک بشیم
کوک :مطمئنی که نمیترسی؟
ا/ت:نه بابا مگه چیه 😏اگه هم بترسم دوست پسرم مراقبمه مگه نه😉
کوک : اره چاگیا بیا بریم
رفتم نشستیم که دیدم ا/ت از ترس توی خودش جمع شده و چشماش رو روی هم فشار میده
ا/ت:خیلی ترسیده بودم که حس کردم دست یه کسی دور کمرم حلقه شده کوک بود. واییییی خیلی رمانتیک بودد اون حرکتش❤️🥹
کوک :چاگیا چشماتو باز کن الان تو بغل منی
از چرخ و فلک پیاده شدیم و رفتیم خونه
(خونه ی کوک )
ا/ت: کوک نظرت چیه که تهیونگ و لونا بگیم بیان اینجا و امشب دور هم جمع شیم
کوک : امشب اجازه نیست چون خیلی خستم فردا شب بهشون میگیم بیان ولی الان بیا بریم بخوابیم
ا/ت: باشه مرسی
کوک : ا/ت رو بلند کردم و بردمش توی اتاق و اروم انداختمش روی تخت و خودمم رفتم کنارش داراز کشیدم و دستم دورش حلقه کردم
ا/ت: توی بغل کوک بودم که توی فکر فرو رفتم …..
ببخشید بابت تاخیر و مرسی بابت حمایت هاتون ❤️❤️
۲۰.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.