ازدواج اجباری پارت74
ا.ت:خودم خواستم
جونگکوک:باورنکردنیه یعنی اینقد بی*شرمی که از یه مرد دیگه همچین چیزی خواستی تو چقدر دختر بی*شرمی هستی
اروم گفت
ا.ت:ولی حق خودم بود
جونگکوک:نمیتونم باور کنم تو فکر کردی کی هستی تا تصمیم بگیری که بچه دار شیم یا نه فکر کردی این تصمیم دسته تو احمقه دخترِاحمق
با اخم گفت
ا.ت:پس نزار بچه ای از یه احمق داشته باشی
وقتی این حرفارو میزنه بیشتر عصبیم میکنه هیچ وقت از زبون درازش نمیوفته پس با اخم گفتم
جونگکوک: بیا اینجا و برام بگو که چرا این کارو کردی
قسم میخورم اگه بهانه بیخود بیاری همینجا تو عمارت خا*کت میکنم که بشی درس عبرت برا بقیه
اروم در حالی که با انگشتاش بازی میکرد اومد و کنارم نشست
......ا.ت
وقتی اون قر*ص ها رو تو دستای جونگکوک دیدن از ترس خشک شدم خدارو شکر که جیمین و نارا رفته بودن وگرنه جنگ راه مینداخت این دیونه به حدی عصبی بود رگ گردنش داشت میترکید ازین میترسیدم و به سرمم اومد خیلی احمق بودم ولی یادمه که من صندق رو گزاشتم تو کمد چطور پیداش کرده
گفت که بشینم و براش توضیح بدم که نارش نشستم با انگشتام بازی میکردم اونم عصبی نگاهم میکرد که در زده شد جونگکوک پاشد در و باز کرد خ.جئون بود
اروم وقتی به من و جونگکوک نگاه می کرد گفت
خ.جئون:پسرم این داد و بیدادت چیه صدات تا بیرون عمارت میره اگه مشکلی دارید اروم حلش کنید و اینکه چی شده
جونگکوک:از عروست بپرس قر*ص زد بار*داری استفاده می کرد بدون اینکه کسی بفهمه
خ.جئون با تعجب نگاهم کرد و گفت
خ.جئون:این درسته ا.ت
ساکت بودم و چی زی نگفتم که جونگکوک گفت
جونگکوک: البته که درسته خب تو برو تا من باهاش حرف بزنم
خ.جئون:پسرم بی صدا حلش کنید خوب بهش گوش بده و اینقدر سر سخت نباش من دیگه میرم
خ.جئون رفت و لون با اوج عصبانیت برگشت و گفت
جونگکوک:میبینی چطور باعث بالا بردن صدام میشی و ابرومونو میبری
چیزی نگفتم ونگاهش میکردم که گفت
جونگکوک: حرف بزن دیگه بگو چرا این کارو کردی بیشتر از این دیگه باید چیکار کنم چرا نمیخوای بچه ای ازمن داشته باشی این بی*شرمی چیه کردی تو عقلت سر جاشه
اشکام رو پاک کردم و بعد گفتم
ا.ت: جونگکوک درسته من این کارو کردم و به دون اجازه تو بود ول لطفاً برای یکبارم باشه بهم گوش کن و باور کن
کلافه با اخم گفت
جونگکوک:گوشم باتوه حرف بزن
ا.ت: جونگکوک من از این زندگی راضی نیستم این همه دعوا این همه بی احترامی انجا حتی کسی منو ادم حساب نمیکنه حتی تو هم وقتی چی زی میگم میگی نه یا چیزی برام تعریف نمیکنی وبشتر وقتا عصبی و این خونه پر از ادماییه که مشغول دوز وکلکن من نمیخوام بچه ایی بین این افراد به دنیا بیارم تو همش مگی بهم اعتماد کن من بهت اعتماد دارم ولی وقتی هیچ حسابی برام نمیکنی شدی درست شبیه پدرم که چطور با مادرم رفتار نمی کرد من نمیخوام بچم مثل من هر روز به مادرش بگه ای کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم من اینو نمیخوام نمیخوام بچم مثل خودم بشه
جونگکوک:به این معنی نیست که همه مردا مثل همن
ناراحت گفتم
ا.ت:تو همونطوری چطور پدرم هیچ وقت رو مادرم حساب نکرد توم همونطوری چطور بزارم وقتی برام ثابت نکردی که تو فرق داری
چشماش رو بست و به مبل تکیه داد
جونگکوک:بهت گفتم منتظر بمون تو هیچ وقت بهم فرصت نمیدی نمیدونم باهات چیکار کنم
ناراحت ادامه دادم که حرفم رو قطع کرد
ا.ت:تو نمیدونی که چقدر سخته و......
جونگکوک:فقط اینو میگم که نباید بهت میگفتم که دوستت دارم باید این راز رو تو دلم نگه میداشتم
ا.ت:معذرت میخوام
چیزی نگفت که من گفتم
ا.ت:...
جونگکوک:باورنکردنیه یعنی اینقد بی*شرمی که از یه مرد دیگه همچین چیزی خواستی تو چقدر دختر بی*شرمی هستی
اروم گفت
ا.ت:ولی حق خودم بود
جونگکوک:نمیتونم باور کنم تو فکر کردی کی هستی تا تصمیم بگیری که بچه دار شیم یا نه فکر کردی این تصمیم دسته تو احمقه دخترِاحمق
با اخم گفت
ا.ت:پس نزار بچه ای از یه احمق داشته باشی
وقتی این حرفارو میزنه بیشتر عصبیم میکنه هیچ وقت از زبون درازش نمیوفته پس با اخم گفتم
جونگکوک: بیا اینجا و برام بگو که چرا این کارو کردی
قسم میخورم اگه بهانه بیخود بیاری همینجا تو عمارت خا*کت میکنم که بشی درس عبرت برا بقیه
اروم در حالی که با انگشتاش بازی میکرد اومد و کنارم نشست
......ا.ت
وقتی اون قر*ص ها رو تو دستای جونگکوک دیدن از ترس خشک شدم خدارو شکر که جیمین و نارا رفته بودن وگرنه جنگ راه مینداخت این دیونه به حدی عصبی بود رگ گردنش داشت میترکید ازین میترسیدم و به سرمم اومد خیلی احمق بودم ولی یادمه که من صندق رو گزاشتم تو کمد چطور پیداش کرده
گفت که بشینم و براش توضیح بدم که نارش نشستم با انگشتام بازی میکردم اونم عصبی نگاهم میکرد که در زده شد جونگکوک پاشد در و باز کرد خ.جئون بود
اروم وقتی به من و جونگکوک نگاه می کرد گفت
خ.جئون:پسرم این داد و بیدادت چیه صدات تا بیرون عمارت میره اگه مشکلی دارید اروم حلش کنید و اینکه چی شده
جونگکوک:از عروست بپرس قر*ص زد بار*داری استفاده می کرد بدون اینکه کسی بفهمه
خ.جئون با تعجب نگاهم کرد و گفت
خ.جئون:این درسته ا.ت
ساکت بودم و چی زی نگفتم که جونگکوک گفت
جونگکوک: البته که درسته خب تو برو تا من باهاش حرف بزنم
خ.جئون:پسرم بی صدا حلش کنید خوب بهش گوش بده و اینقدر سر سخت نباش من دیگه میرم
خ.جئون رفت و لون با اوج عصبانیت برگشت و گفت
جونگکوک:میبینی چطور باعث بالا بردن صدام میشی و ابرومونو میبری
چیزی نگفتم ونگاهش میکردم که گفت
جونگکوک: حرف بزن دیگه بگو چرا این کارو کردی بیشتر از این دیگه باید چیکار کنم چرا نمیخوای بچه ای ازمن داشته باشی این بی*شرمی چیه کردی تو عقلت سر جاشه
اشکام رو پاک کردم و بعد گفتم
ا.ت: جونگکوک درسته من این کارو کردم و به دون اجازه تو بود ول لطفاً برای یکبارم باشه بهم گوش کن و باور کن
کلافه با اخم گفت
جونگکوک:گوشم باتوه حرف بزن
ا.ت: جونگکوک من از این زندگی راضی نیستم این همه دعوا این همه بی احترامی انجا حتی کسی منو ادم حساب نمیکنه حتی تو هم وقتی چی زی میگم میگی نه یا چیزی برام تعریف نمیکنی وبشتر وقتا عصبی و این خونه پر از ادماییه که مشغول دوز وکلکن من نمیخوام بچه ایی بین این افراد به دنیا بیارم تو همش مگی بهم اعتماد کن من بهت اعتماد دارم ولی وقتی هیچ حسابی برام نمیکنی شدی درست شبیه پدرم که چطور با مادرم رفتار نمی کرد من نمیخوام بچم مثل من هر روز به مادرش بگه ای کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم من اینو نمیخوام نمیخوام بچم مثل خودم بشه
جونگکوک:به این معنی نیست که همه مردا مثل همن
ناراحت گفتم
ا.ت:تو همونطوری چطور پدرم هیچ وقت رو مادرم حساب نکرد توم همونطوری چطور بزارم وقتی برام ثابت نکردی که تو فرق داری
چشماش رو بست و به مبل تکیه داد
جونگکوک:بهت گفتم منتظر بمون تو هیچ وقت بهم فرصت نمیدی نمیدونم باهات چیکار کنم
ناراحت ادامه دادم که حرفم رو قطع کرد
ا.ت:تو نمیدونی که چقدر سخته و......
جونگکوک:فقط اینو میگم که نباید بهت میگفتم که دوستت دارم باید این راز رو تو دلم نگه میداشتم
ا.ت:معذرت میخوام
چیزی نگفت که من گفتم
ا.ت:...
۴۱.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.