عشق فاجعه بار پارت ۵

وقتی سوار ماشین شدیم تهیونگ یه آهنگ کلاسیک و رمانتیک گذاشت زیر لب میخوند منم سرمو رو صندلی ماشین گذاشتمو چشامو بستم که خوابم برد وقتی چشممو باز کردم تو بغل تهیونگ بودم که داشت منو می‌برد تو اتاقم خواستم جیغ بزنم ولی قبل از اینکه بفهمه چشامو بستم گذاشتم کارشو بکنه وقتی گذاشتم توی تختم دلم میخواست دستشو بگیرمو نزارم بره ولی خودش اومد رو تختو کنارم دراز کشید خیالم راحت شد ولی بعد ۵ دقیقه تو تختم خوابش برد [پرش زمانی ] از زبان تهیونگ: چشامو یواش یواش باز کردم اول فکر کردم دزدیدنم چون تو خونه خودم نبودم بعد یادم افتاد که چیشده تا چشم چرخوندم دیدم ا/ت عین یه جوجه ناز و کیوت خودشو تو بغلم جمع کرده دلم میخواست بیدارش نکنم ولی طفلکی کارش دیر میشدو بخاطر خودخواهی من رئیسش دعواش میکرد نمیخوام اشکش در بیاد پس بیدارش کردم
تهیونگ: بیدار شو دیرت میشه دختر جون ا/ت : باش چشماشو باز کرد و وقتی دید تو بغل منه از جا پرید ا/ت: تو چرا منو بغل کردی تهیونگ: اولا خودت اومدی تو بغلم دوما پاشو تنبل الان دیرت میشه ا/ت : باشه الان حاضر میشم بعدم یه اسنپی چیزی میگیرم تهیونگ: چی میگی تو؟ خودم میرسونمت ا/ت : همینه همکارام تورو با من ببینن اون وقت کلی سوال میپرسن تازه یکیشونم میخواد ازم خواستگاری کنه قطعا کفری میشه
تهیونگ: غلط کرده،حالا بگو ببینم تو چه جوابی میخوای بهش بدی ا/ت : نه یارو خیلی خزه به هیچ وجه قبول
نمی کنم
تهیونگ: اون وقت من چی ؟
ا/ت: انقد زبون نریز زبونت قط میشه ها
تهیونگ: به هر حال خودم میبرمت بعدم که کارت تموم شد میبرمت خونه خودم ا/ت : از دست شما پسرا اصلا حرف تو کتتون نمیره تهیونگ:😂

Love you 😍