فیک ازت متنفرم پارت ۱
های گایزز💫💝
چون گفتید با خودم گفت امروز بزارمش ولی اگه خوشتون اومد ادامش میدم🥳💗
.
.
از زبان ا.ت:
مثل همیشه..روز از نو روزی از نو..هر وقت توی عمارتمون بیدار میشم یادم میافته که ممکنه هر لحظه یه دشمن بهمون حمله کنه...ولی چه حمله ای بدتر از حمله ی اون..عوضی!
بلند شدم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و کلا ۲۰ مینشو داشتم گرم میکردم تازه ویندوزم اومد بالا..اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه آرایش خیلی لایت کردم و یه لباس دامن دار مشکی پوشیدم.از پله های اتاقم اومدم پایین تا ببینم پدرم و مادرم دو سمت میز ناهار خوری صبحانه میخورن.
(مامان ا.ت_ بابای ا.ت= ا.ت*)
_صبحت بخیر دخترم بیا بشین باهات حرف داریم
=صبح بخیر*سرد*
*صبح بخیر..امم..باشه مامان الان میام
رفتم و نشستم سر میز روی صندلیم و شروع کردم به خوردن صبحانم که یهو...
=ا.ت قراره یه مدت خونه ی عموت بمونی
سرفه ام گرفت و مامانم یه لیوان اب بهم داد
*چیی؟!!بابا تو میدونی من نمیخوام نزدیک اون-!
بابای ا.ت حرفشو قطع کرد
=حرف نباشه..همین که من گفتم..دارم میرم یه ماموریت مهم که خطرناکه..تا اون موقع باید اونجا بمونی..فقط ۲ ماه
_اره دخترم چیزی نیست عموت یکی از اتاقی اعمارتو از قبل برات اماده کرده
آهی کشیدم
*باشه حالا کی میرم؟
مادر و پدر ا.ت همزمان:امروز ظهر
چشمام گشاد شد..اما..هی اگر بخوام به قضیه پر لیوان نگاه کنم حداقل از مرگ که بهتره!
صبحانمو خوردم ولی انگار هیچی نخوردم..فقط داشتم فکر میکردم چطوری با اون کوک عوضی باید زیر یک سقف زندگی کنم..هوفف
تقریبا ظهر بود که خدمتکار هامون وسیله هامو توی چمدون جمع کردن و گذاشتن توی ماشین..با راننده شخصیم رفتم اعمارت عموم..به محض اینکه در زدم..در باز شد..و کسی درو باز نکرد جز....
خب گایز چطور بود؟..ببخشید اگه بدجا تموم شد اما نیازه که همینجا کنجکاویتون به کار بیافته..اگه دوست داشتین بگید ادامشو بنویسم چون برنامه های زیادی برای این فیک دارم..فقط بدونید اگه حمایت شمارو داشته باشم این فیک به این زودی تموم نمیشه!
تا پارت بعد..💞💋🧁🍮🍧
چون گفتید با خودم گفت امروز بزارمش ولی اگه خوشتون اومد ادامش میدم🥳💗
.
.
از زبان ا.ت:
مثل همیشه..روز از نو روزی از نو..هر وقت توی عمارتمون بیدار میشم یادم میافته که ممکنه هر لحظه یه دشمن بهمون حمله کنه...ولی چه حمله ای بدتر از حمله ی اون..عوضی!
بلند شدم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و کلا ۲۰ مینشو داشتم گرم میکردم تازه ویندوزم اومد بالا..اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و یه آرایش خیلی لایت کردم و یه لباس دامن دار مشکی پوشیدم.از پله های اتاقم اومدم پایین تا ببینم پدرم و مادرم دو سمت میز ناهار خوری صبحانه میخورن.
(مامان ا.ت_ بابای ا.ت= ا.ت*)
_صبحت بخیر دخترم بیا بشین باهات حرف داریم
=صبح بخیر*سرد*
*صبح بخیر..امم..باشه مامان الان میام
رفتم و نشستم سر میز روی صندلیم و شروع کردم به خوردن صبحانم که یهو...
=ا.ت قراره یه مدت خونه ی عموت بمونی
سرفه ام گرفت و مامانم یه لیوان اب بهم داد
*چیی؟!!بابا تو میدونی من نمیخوام نزدیک اون-!
بابای ا.ت حرفشو قطع کرد
=حرف نباشه..همین که من گفتم..دارم میرم یه ماموریت مهم که خطرناکه..تا اون موقع باید اونجا بمونی..فقط ۲ ماه
_اره دخترم چیزی نیست عموت یکی از اتاقی اعمارتو از قبل برات اماده کرده
آهی کشیدم
*باشه حالا کی میرم؟
مادر و پدر ا.ت همزمان:امروز ظهر
چشمام گشاد شد..اما..هی اگر بخوام به قضیه پر لیوان نگاه کنم حداقل از مرگ که بهتره!
صبحانمو خوردم ولی انگار هیچی نخوردم..فقط داشتم فکر میکردم چطوری با اون کوک عوضی باید زیر یک سقف زندگی کنم..هوفف
تقریبا ظهر بود که خدمتکار هامون وسیله هامو توی چمدون جمع کردن و گذاشتن توی ماشین..با راننده شخصیم رفتم اعمارت عموم..به محض اینکه در زدم..در باز شد..و کسی درو باز نکرد جز....
خب گایز چطور بود؟..ببخشید اگه بدجا تموم شد اما نیازه که همینجا کنجکاویتون به کار بیافته..اگه دوست داشتین بگید ادامشو بنویسم چون برنامه های زیادی برای این فیک دارم..فقط بدونید اگه حمایت شمارو داشته باشم این فیک به این زودی تموم نمیشه!
تا پارت بعد..💞💋🧁🍮🍧
۵.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.