۲فصل.part7.the Dare truth.
خوشت نمیاد رد کن اوکی؟
بدون اینکه در بزنم رفتم داخل ک با تهیونگ روبه رو شدم ک نشسته بود کنار سیلویا و روی دردش مرهم میذاشت اخمی کردمو گفتم
_من به خدمتکارا میگم روی زخمش مرهم بزارن شما میتونید تشریف ببرین جنابه کیم.
بهم نگاه کرد و گفت
_باشه پس بعدا میام بهش سر میزنم به خدمتکارا بگید خوب مراقبش باشن
و نگاهی به سیلویا کرد و رفت
#سیلویا
بعد از رفتن تهیونگ جونگ کوک اومد نزدیکم و پمادو از روی تخت برداشتو نشست روی تخت و روی زخمم پماد زد تعجب کردم مگه نگفته بود ک به خدمتکارا میگه ...پس چرا خودش...!!!!!
زبونم بند اومده بود بعد از اینکه کارش تموم شد باند برداشت و پیچید دوره کمرم و بلند شد
_بیشتر از خودت مراقبت کن من دیگه میرم
قبل از اینکه به دستگیره دست بزنه گفتم
_چرا....چرا اینکارو کردی؟
یه لحظه استپ کرد و برگشت سمتم و نگاهم کرد و آروم لب زد
_خودمم نمیدونم ...چرا
و از اتاق بیرون رفت...یعنی امکان داره ک حافظش برگشته باشه؟یا داره یادش میاد همچیو؟
^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^
با نور خوشید چشمامو باز کردم بخاطر درد کمرم اخمی کردمو از جام بلند شدم دست صورتمو شستم و لباسی تنم کردمو رفتم پایین جنی و جونگ کوک و تهیونگ سر میز نشسته بودن ک تهیونگ با دیدن من لبخندی زدو از جاش بلند شد و به سمتم اومد
_خوش اومدی عزیزم صبحت بخیر
یکم تعجب کردم ولی تصمیم گرفتم رفتار خوبی با تهیونگ داشته باشم تا رفتارای کوکو زیر نظر بگیرم و واکنششو ببینم
لبخندی زدم و گفتم
_ممنونم صبح توم بخیر
باهم رفتی سر میز و کنار هم نشستیم تمام مدت نگاهای کوک رو زیر نظر داشتم زیر زیرکی بهم نگاه میکرد ولی سعی میکردم زیاد توجه نکنم بعد از خوردنه صبحونه تهیونگ گفت
_نظرتون چیه برای چند روز بریم سفر ۴ نفری؟
کوک نگاهی بمن انداخت و گفت
_فکر خوبیه میتونیم بریم نیویورک
همه موافقت خودمونو اعلام کردیم زمان خوبی بود برای انجام نقشه ای ک تو ذهنم بود میخام با ی تیر دوتا نشون بزنم
قرار شد فردا صبح با هواپیما بریم نیویورک منم خیلی راحت میتونستم به تهیونگ نزدیک بشم و رفتارای کوکم زیر نظر بگیریم تهیونگم ک بدش نمیاد
^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.
وسایلمو جمع کردم و لباسی تنم کردم که در اتاق باز شد و تهیونگ اومد داخل
_سیلویا آماده ای؟
لبخندی زدمو گفتم
_اره آماده ام عزیزم
لبخندی زد اومد نزدیکم دستمو گرفت و بوسیدو گفت
_پس بریم خوشگلم
باشه ای گفتم و باهم رفتیم پایین همونطور ک انتظارش میرفت جنی مثه کنه چسبیده بود به کوک و کوکم زل زده بود به منو تهیونگ رفتیم نزدیکشون ک کوک گفت ..
بدون اینکه در بزنم رفتم داخل ک با تهیونگ روبه رو شدم ک نشسته بود کنار سیلویا و روی دردش مرهم میذاشت اخمی کردمو گفتم
_من به خدمتکارا میگم روی زخمش مرهم بزارن شما میتونید تشریف ببرین جنابه کیم.
بهم نگاه کرد و گفت
_باشه پس بعدا میام بهش سر میزنم به خدمتکارا بگید خوب مراقبش باشن
و نگاهی به سیلویا کرد و رفت
#سیلویا
بعد از رفتن تهیونگ جونگ کوک اومد نزدیکم و پمادو از روی تخت برداشتو نشست روی تخت و روی زخمم پماد زد تعجب کردم مگه نگفته بود ک به خدمتکارا میگه ...پس چرا خودش...!!!!!
زبونم بند اومده بود بعد از اینکه کارش تموم شد باند برداشت و پیچید دوره کمرم و بلند شد
_بیشتر از خودت مراقبت کن من دیگه میرم
قبل از اینکه به دستگیره دست بزنه گفتم
_چرا....چرا اینکارو کردی؟
یه لحظه استپ کرد و برگشت سمتم و نگاهم کرد و آروم لب زد
_خودمم نمیدونم ...چرا
و از اتاق بیرون رفت...یعنی امکان داره ک حافظش برگشته باشه؟یا داره یادش میاد همچیو؟
^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^
با نور خوشید چشمامو باز کردم بخاطر درد کمرم اخمی کردمو از جام بلند شدم دست صورتمو شستم و لباسی تنم کردمو رفتم پایین جنی و جونگ کوک و تهیونگ سر میز نشسته بودن ک تهیونگ با دیدن من لبخندی زدو از جاش بلند شد و به سمتم اومد
_خوش اومدی عزیزم صبحت بخیر
یکم تعجب کردم ولی تصمیم گرفتم رفتار خوبی با تهیونگ داشته باشم تا رفتارای کوکو زیر نظر بگیرم و واکنششو ببینم
لبخندی زدم و گفتم
_ممنونم صبح توم بخیر
باهم رفتی سر میز و کنار هم نشستیم تمام مدت نگاهای کوک رو زیر نظر داشتم زیر زیرکی بهم نگاه میکرد ولی سعی میکردم زیاد توجه نکنم بعد از خوردنه صبحونه تهیونگ گفت
_نظرتون چیه برای چند روز بریم سفر ۴ نفری؟
کوک نگاهی بمن انداخت و گفت
_فکر خوبیه میتونیم بریم نیویورک
همه موافقت خودمونو اعلام کردیم زمان خوبی بود برای انجام نقشه ای ک تو ذهنم بود میخام با ی تیر دوتا نشون بزنم
قرار شد فردا صبح با هواپیما بریم نیویورک منم خیلی راحت میتونستم به تهیونگ نزدیک بشم و رفتارای کوکم زیر نظر بگیریم تهیونگم ک بدش نمیاد
^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.
وسایلمو جمع کردم و لباسی تنم کردم که در اتاق باز شد و تهیونگ اومد داخل
_سیلویا آماده ای؟
لبخندی زدمو گفتم
_اره آماده ام عزیزم
لبخندی زد اومد نزدیکم دستمو گرفت و بوسیدو گفت
_پس بریم خوشگلم
باشه ای گفتم و باهم رفتیم پایین همونطور ک انتظارش میرفت جنی مثه کنه چسبیده بود به کوک و کوکم زل زده بود به منو تهیونگ رفتیم نزدیکشون ک کوک گفت ..
۵.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.