نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 13)
( بچه ها رفتن اتاق تا بازی کنن که تلفن ات زنگ خورد و گفت....)
ات: عه..... عشقم زنگ زده دلم براش تنگ شده..... برم جوابشو بدم.....
همه با تعجب به ات داشتن نگاه میکردن مخصوصا تهیونگ
ات: ( رفتش حیاط عمارت و تهیونگم پشت سرش رفت و به حرفای ات گوش داد)
ات: الووو سلام مامان جان چطوری خوبی؟
جیسو: سلام دخترم خودت چطوری....
ات: خوبم....
جیسو: ایزوئل چیکار میکنه دلم براش تنگ شده...
ات: هیچی ما خونه ی جنی اینا هستیم و همه هستن و بچه ها هم اتاق بازی میکنن..... از کالیفرنیا چخبر
جیسو: پس سلام منم برسون....هیچ خبر دخترم مثل قبل..... با پدرت دیشب رفتیم گردش....
( بچه ها 3 سال پیش مادر ات و پدرش رفتن کالیفرنیا زندگی کنن.... و هر از گاهی میان دختر و نوه هاشون میبینن.....)
ات: چشم حتما.....اووو چقدر عالی
جیسو: ( میخنده)..... تو هم واسه خودت معشوقه داری دیگه....
ات: اره مامان..... واقعا احساس میکنم هروز بیشتر عاشقش میشم......
جیسو: این حس عاشقی خیلی خوبه دخترم.... ولی من دیگه باید برم پدرت داره صدام میکنه.... مراقب خودت باش
ات: باشه مامان جان خدافظ....
جیسو: خدافظ....
ات: ( تلفن قطع کردم....)..... هوفففف.....
تهیونگ: منم هروز عاشقم....
ات: عههه تو اینجا چیکار میکنی....
تهیونگ: اومدم ببینم کجا میری....
ات: اوهوم.... بریم تو دیگه
تهیونگ: قضیه اون عشقم عشقم چیه؟
ات: بابا اونو شوخی کردم خواستم حرصتو در بیارم.... ( میخنده)....
تهیونگ: کوفت..... ( میخنده)....
ات: خدایی باور کردی؟
تهیونگ: اوممم..... نه....
ات: نمیدونم باور کردی یا نه ولی بدون اگه باور کردی یعنی بهم اعتماد نداری....
تهیونگ: نه بخداااااا......
ات: بیخیال..... بریم تو الان شک میکنن
( رفتن داخل)
جونگ کوک: پس کجایین.....
رزی: دو کفتر عاشق داشتن رمانتیک بازی میکردن حتما.....
جنی: نه شایدم لذت میخواستن.....
تیدا: شایدم ات حامله اس
ات: بسهههه دیگه چی میگید.... ( میخنده)..... رفتم بیرون با مامانم حرف زدم و این فضول خان هم اومد تموم حرفامونو گوش داد و الانم اومدیم تو....
تیدا: اره جون عمت....
تهیونگ: اصلا کردمش اصلا بوسش کردم به شما ها چه.... ( میخنده)....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 13)
( بچه ها رفتن اتاق تا بازی کنن که تلفن ات زنگ خورد و گفت....)
ات: عه..... عشقم زنگ زده دلم براش تنگ شده..... برم جوابشو بدم.....
همه با تعجب به ات داشتن نگاه میکردن مخصوصا تهیونگ
ات: ( رفتش حیاط عمارت و تهیونگم پشت سرش رفت و به حرفای ات گوش داد)
ات: الووو سلام مامان جان چطوری خوبی؟
جیسو: سلام دخترم خودت چطوری....
ات: خوبم....
جیسو: ایزوئل چیکار میکنه دلم براش تنگ شده...
ات: هیچی ما خونه ی جنی اینا هستیم و همه هستن و بچه ها هم اتاق بازی میکنن..... از کالیفرنیا چخبر
جیسو: پس سلام منم برسون....هیچ خبر دخترم مثل قبل..... با پدرت دیشب رفتیم گردش....
( بچه ها 3 سال پیش مادر ات و پدرش رفتن کالیفرنیا زندگی کنن.... و هر از گاهی میان دختر و نوه هاشون میبینن.....)
ات: چشم حتما.....اووو چقدر عالی
جیسو: ( میخنده)..... تو هم واسه خودت معشوقه داری دیگه....
ات: اره مامان..... واقعا احساس میکنم هروز بیشتر عاشقش میشم......
جیسو: این حس عاشقی خیلی خوبه دخترم.... ولی من دیگه باید برم پدرت داره صدام میکنه.... مراقب خودت باش
ات: باشه مامان جان خدافظ....
جیسو: خدافظ....
ات: ( تلفن قطع کردم....)..... هوفففف.....
تهیونگ: منم هروز عاشقم....
ات: عههه تو اینجا چیکار میکنی....
تهیونگ: اومدم ببینم کجا میری....
ات: اوهوم.... بریم تو دیگه
تهیونگ: قضیه اون عشقم عشقم چیه؟
ات: بابا اونو شوخی کردم خواستم حرصتو در بیارم.... ( میخنده)....
تهیونگ: کوفت..... ( میخنده)....
ات: خدایی باور کردی؟
تهیونگ: اوممم..... نه....
ات: نمیدونم باور کردی یا نه ولی بدون اگه باور کردی یعنی بهم اعتماد نداری....
تهیونگ: نه بخداااااا......
ات: بیخیال..... بریم تو الان شک میکنن
( رفتن داخل)
جونگ کوک: پس کجایین.....
رزی: دو کفتر عاشق داشتن رمانتیک بازی میکردن حتما.....
جنی: نه شایدم لذت میخواستن.....
تیدا: شایدم ات حامله اس
ات: بسهههه دیگه چی میگید.... ( میخنده)..... رفتم بیرون با مامانم حرف زدم و این فضول خان هم اومد تموم حرفامونو گوش داد و الانم اومدیم تو....
تیدا: اره جون عمت....
تهیونگ: اصلا کردمش اصلا بوسش کردم به شما ها چه.... ( میخنده)....
ادامه اش تو کامنتا....
۸.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.