پارت آوردم
فیک:black fate2
پارت5
=اگه یه کار توی این دنیادمیبود همین بود که میتونست برای فرشته اش انجامش بده...اون بهش قول داده بود ولی بد زده بود زیر قولش کاری که اون کرد،خودشم میدونست قابل بخشش نیس ولی امید داشت اینا جواب بدن اگه به قیمت تمام انسان ها بود
گوشیشو به دست گرفت و شماره ای رو گرفت
+بله قربان
-سان چیشد
+به خیر انجام شد ولی برادرش اسیب دیده
-خوبه...پدرم چیشد
+همونطور که به سونهی گفته بودی فعلا دستگیره
-به سونهی بگو...فعلا پدرم رو ازاد نکنه اگرم کرد بگو که ممنوع
خروجش بکنه
+چشم
-انیش چطوره
+خوبه...داره کنار میاد
-خیلی نمونده به دستش بیارم...و امید وارم دیر نشه
+چیکار کنم
-تو که نمیتونی بیای پیشم منم برای اماده شد برای مقابله با پدرم باید قدرتمو جمع کنم و باند خودمو درست کنم...و باند پدرمو شکست بدم
باید وویونگ رو بفرستی
+اااا...اممم...باشه کاراشم درست میکنم میفرستمش
-تاکید میکنم کسی نفهمه
+چشم
=بعد قط رو گوشی رو روی میز کنارش گذاشت اون الان جایی گیر کرده بود که قابل تحمل نبود،کسی پیشش نبود،تنها بود،
ولی باید قبول میکرد و صبر میکرد تا روز موعود البته اگه دیر نمیشد
فلیکس: بهت میرسم دخترکم...زود به دستت میارم ولی باید راهمو از بعضیا پاک کنم تا بتونم بیام..پیشت
=و غافل از اینکه وقتی اون برسه دیگه چیزی برای به دست اوردن نداره
anish:
=توی بیمارستان بودن منتظر یه خبر که"حالش خوبه"
یک ساعت کامل با لیسا و چان منتظر یه خبر بودن ،پدرش،عموهاش،مینهو،یونجون،لیدون هم دستگیر بودن و امید وار بود جونگین حالش خوب باشه و اوناهم زود ازاد بشن
لیسا: دکتر اومد
=هرسه به سمت دکتر رفتن....
انیش: چیشده
دکتر: نگران نباشین هر سه گلوله رو از بدنش خارج کردیم و الان خوبه و فعلا تا بیست و چهار ساعت اینده بیهوشه..
چان:ممنونم اقای دکتر
دکتر: درزم لازم نیست اینجا بمونید برید و میتونید فردا بیاید
چان: باشه..
=دکتر رفت و اونا موندن...
چان: خب بریم خونه...
انیش: من نمیتونم تنهاش بزارم...چطور به مادرمم بگم...
چان: انیش پلبس اینجاست خودت میدونی اگه کوچیکترین چیز رو بفهمن چیکار میکنن خوب میدونی به هوش بیاد اول پلیس میره باهاش حرف میزنه...لیساهم به مامانت گفته رفتید ماموریت بوسان شک هم نمیکنه الانم میریم خونه ما
لیسا: اره عزیزم چان درست میگه باید بریم...
=هر سه از,ساختمان خارج شدن و سوار ماشین چان شدن و به سمت خونه ی اونا راهی شدن...
چان: به پدرمم گفتم هواسش به جونگین باشه
انیش: خوبه
=در همین حین گوشیه چان زنگ خورد با برداشتنش و گوش کردن به فرد پشت خط با داد گفت"چی"
و این دو دختر رو شک کرد
ادامه دارد.
عزیزانم اینم پارت
هفته ی اینده دو تا سه پارت میزارم و تا اتمام امتحانات پارت نمیرارم ممنون
حمایت یادتون نره
پارت5
=اگه یه کار توی این دنیادمیبود همین بود که میتونست برای فرشته اش انجامش بده...اون بهش قول داده بود ولی بد زده بود زیر قولش کاری که اون کرد،خودشم میدونست قابل بخشش نیس ولی امید داشت اینا جواب بدن اگه به قیمت تمام انسان ها بود
گوشیشو به دست گرفت و شماره ای رو گرفت
+بله قربان
-سان چیشد
+به خیر انجام شد ولی برادرش اسیب دیده
-خوبه...پدرم چیشد
+همونطور که به سونهی گفته بودی فعلا دستگیره
-به سونهی بگو...فعلا پدرم رو ازاد نکنه اگرم کرد بگو که ممنوع
خروجش بکنه
+چشم
-انیش چطوره
+خوبه...داره کنار میاد
-خیلی نمونده به دستش بیارم...و امید وارم دیر نشه
+چیکار کنم
-تو که نمیتونی بیای پیشم منم برای اماده شد برای مقابله با پدرم باید قدرتمو جمع کنم و باند خودمو درست کنم...و باند پدرمو شکست بدم
باید وویونگ رو بفرستی
+اااا...اممم...باشه کاراشم درست میکنم میفرستمش
-تاکید میکنم کسی نفهمه
+چشم
=بعد قط رو گوشی رو روی میز کنارش گذاشت اون الان جایی گیر کرده بود که قابل تحمل نبود،کسی پیشش نبود،تنها بود،
ولی باید قبول میکرد و صبر میکرد تا روز موعود البته اگه دیر نمیشد
فلیکس: بهت میرسم دخترکم...زود به دستت میارم ولی باید راهمو از بعضیا پاک کنم تا بتونم بیام..پیشت
=و غافل از اینکه وقتی اون برسه دیگه چیزی برای به دست اوردن نداره
anish:
=توی بیمارستان بودن منتظر یه خبر که"حالش خوبه"
یک ساعت کامل با لیسا و چان منتظر یه خبر بودن ،پدرش،عموهاش،مینهو،یونجون،لیدون هم دستگیر بودن و امید وار بود جونگین حالش خوب باشه و اوناهم زود ازاد بشن
لیسا: دکتر اومد
=هرسه به سمت دکتر رفتن....
انیش: چیشده
دکتر: نگران نباشین هر سه گلوله رو از بدنش خارج کردیم و الان خوبه و فعلا تا بیست و چهار ساعت اینده بیهوشه..
چان:ممنونم اقای دکتر
دکتر: درزم لازم نیست اینجا بمونید برید و میتونید فردا بیاید
چان: باشه..
=دکتر رفت و اونا موندن...
چان: خب بریم خونه...
انیش: من نمیتونم تنهاش بزارم...چطور به مادرمم بگم...
چان: انیش پلبس اینجاست خودت میدونی اگه کوچیکترین چیز رو بفهمن چیکار میکنن خوب میدونی به هوش بیاد اول پلیس میره باهاش حرف میزنه...لیساهم به مامانت گفته رفتید ماموریت بوسان شک هم نمیکنه الانم میریم خونه ما
لیسا: اره عزیزم چان درست میگه باید بریم...
=هر سه از,ساختمان خارج شدن و سوار ماشین چان شدن و به سمت خونه ی اونا راهی شدن...
چان: به پدرمم گفتم هواسش به جونگین باشه
انیش: خوبه
=در همین حین گوشیه چان زنگ خورد با برداشتنش و گوش کردن به فرد پشت خط با داد گفت"چی"
و این دو دختر رو شک کرد
ادامه دارد.
عزیزانم اینم پارت
هفته ی اینده دو تا سه پارت میزارم و تا اتمام امتحانات پارت نمیرارم ممنون
حمایت یادتون نره
۳۵۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.