میراث ابدی 💜پــارت³⁶💜 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*جیــن
حال پدر خیلی بد بود خواست تنهایی باهام صحبت کنه.......
بابا: پسرم گوش کن ببین چی میگم.
از زیر بالشتش یه کتابچه و یه کاغذ که شبیه یه نامه بود درآورد. داد دستم.........
بابا: این کتاب تاریخ سلسلمونه خوب بخون. این نامه هم نشان دهنده آن است که تو چطوری میتونی جناح چپو از بین ببری. رمزی نوشته پس باید رمزگشاییش کنی.
ــ چشم پدرجان.
بابا: تو باید اون خاندانو از بین ببری تا کشورو از بین نبردن. بـ.. بهت اعتمـ..اعتماد دارم.
و چشاشو بست. نه پدرمو از دست دادم.......
()()()()(شِش سال بعد)()()()()
یه سال بعد از مرگ پدرم مادرمم نتونست تحمل کنه و از دنیا رفت. دختر کوچولوم میورانگ بزرگ شده. مانیا نسبت به قبل حالش بهتر شده. تمام وافاداران پدرم مثل همیشه استعفا دادنو پسرانشون جاشونو گرفتن. جیمین وزیراعظم دربار شد. تهیونگ جای پدرشو گرفت. جیهوپ رئیس عدلیه شد. بنگ چان هم فرمانده کل ارتش....
*شوگا
داشتم کنار دریاچه قدم میزدم. از وقتی برادر کوچولوم به دنیا اومده بود بابا منو میاورد قصر و بهم میگفت در آینده من جای اونو میگیرم. با اینکه سنم کم بود ولی در کنار گارد سلطنتی آموزش میدیدم. کنار این دریاچه هم برام مکان آرامش بود. دوست ندارم وقتی من اینجا هستم کسی بیاد اینجا. نفهمیدم چطوری پامو رو یخ گذاشتم که افتادم تو آب. خودمو از آب بیرون کشیدم. وایی هوا خیلی سردههه.. نتونستم بلند بشم. یهو گرم شدم. واستا ببینم این کیه بغلم کرده. بهش میخوره بچه باشه. برگشتم نگاش کرد. این که دختره.......
دختره: دیدم سردتونه فتم گرمتون کنم.
ــ بله؟
دختره: آخه میدونید من قدرتی دارم که میتونم آتیش درست کنم.
ــ کی هستی؟
دختره: میورانگم. شاهزاده میورانگ
ــ چـ.. چی شما شاهزاده ستید ببخشید.
لبخندی زد........
پرنسس خانم: چرا تنها بودی؟ منم وقتی تنها میشم میام اینجا.
ــ آهان بله منم همینطور.
پرنسس خانم: شما باید پسر عمو بنگ چان باشی درسته؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#میراث_ابدی
*جیــن
حال پدر خیلی بد بود خواست تنهایی باهام صحبت کنه.......
بابا: پسرم گوش کن ببین چی میگم.
از زیر بالشتش یه کتابچه و یه کاغذ که شبیه یه نامه بود درآورد. داد دستم.........
بابا: این کتاب تاریخ سلسلمونه خوب بخون. این نامه هم نشان دهنده آن است که تو چطوری میتونی جناح چپو از بین ببری. رمزی نوشته پس باید رمزگشاییش کنی.
ــ چشم پدرجان.
بابا: تو باید اون خاندانو از بین ببری تا کشورو از بین نبردن. بـ.. بهت اعتمـ..اعتماد دارم.
و چشاشو بست. نه پدرمو از دست دادم.......
()()()()(شِش سال بعد)()()()()
یه سال بعد از مرگ پدرم مادرمم نتونست تحمل کنه و از دنیا رفت. دختر کوچولوم میورانگ بزرگ شده. مانیا نسبت به قبل حالش بهتر شده. تمام وافاداران پدرم مثل همیشه استعفا دادنو پسرانشون جاشونو گرفتن. جیمین وزیراعظم دربار شد. تهیونگ جای پدرشو گرفت. جیهوپ رئیس عدلیه شد. بنگ چان هم فرمانده کل ارتش....
*شوگا
داشتم کنار دریاچه قدم میزدم. از وقتی برادر کوچولوم به دنیا اومده بود بابا منو میاورد قصر و بهم میگفت در آینده من جای اونو میگیرم. با اینکه سنم کم بود ولی در کنار گارد سلطنتی آموزش میدیدم. کنار این دریاچه هم برام مکان آرامش بود. دوست ندارم وقتی من اینجا هستم کسی بیاد اینجا. نفهمیدم چطوری پامو رو یخ گذاشتم که افتادم تو آب. خودمو از آب بیرون کشیدم. وایی هوا خیلی سردههه.. نتونستم بلند بشم. یهو گرم شدم. واستا ببینم این کیه بغلم کرده. بهش میخوره بچه باشه. برگشتم نگاش کرد. این که دختره.......
دختره: دیدم سردتونه فتم گرمتون کنم.
ــ بله؟
دختره: آخه میدونید من قدرتی دارم که میتونم آتیش درست کنم.
ــ کی هستی؟
دختره: میورانگم. شاهزاده میورانگ
ــ چـ.. چی شما شاهزاده ستید ببخشید.
لبخندی زد........
پرنسس خانم: چرا تنها بودی؟ منم وقتی تنها میشم میام اینجا.
ــ آهان بله منم همینطور.
پرنسس خانم: شما باید پسر عمو بنگ چان باشی درسته؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#میراث_ابدی
۱۲.۲k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.