P14
پیرزن کاسه سوپی جلو دختر گذاشت
دختر بعد از خوردنش ادامه داد:خیلی ازتون ممنونم خیلی خوشمزه بود
:خواهش میکنم چیز دیگه ای لازم نداری؟
ا.ت: نه مرسی
:باشه عزیزم من برات رخت خواب میارم میتونی اونجا توی اون اتاق بخوابی
دختر باشه ای گفت و به سمت اتاق رفت
دراز کشید
به فکر فرو رفت
چرا جئون نیومده بود؟
البته تعجبی هم نداشت!
اون ک دوسش نداشت
دختر مدام به جئون فکر میکرد
از خودش میپرسید چرا جئون انقد ازش متنفره؟
ولی حس مرد اینطور بود؟
مرد چرا نمیتونست حقیقت رو آشکار کنه؟
اسمش رو چی باید گذاشت؟
دختر سرش رو بیشتر توی بالشت فشرد و به خواب فرو رفت!
9:20 صبح
چشماش رو به آرومی باز کرد
به بدنش کششی داد
اولین چیزیه به ذهنش اومد
مرد بود!
چرا؟چرا تموم فکر و خیالش شده بود
بلند شد
و از اتاق بیرون اومد
به سمت پیرزن رفت
ا.ت:صبحتون بخیر
:صبح بخیر عزیزم!بیا صبحانه بخور
ا.ت:ن من باید برم
:اول یه چیزی بخور
ا.ت: مرسی(لبخند)
دختر بعد از خوردنش ادامه داد:خیلی ازتون ممنونم خیلی خوشمزه بود
:خواهش میکنم چیز دیگه ای لازم نداری؟
ا.ت: نه مرسی
:باشه عزیزم من برات رخت خواب میارم میتونی اونجا توی اون اتاق بخوابی
دختر باشه ای گفت و به سمت اتاق رفت
دراز کشید
به فکر فرو رفت
چرا جئون نیومده بود؟
البته تعجبی هم نداشت!
اون ک دوسش نداشت
دختر مدام به جئون فکر میکرد
از خودش میپرسید چرا جئون انقد ازش متنفره؟
ولی حس مرد اینطور بود؟
مرد چرا نمیتونست حقیقت رو آشکار کنه؟
اسمش رو چی باید گذاشت؟
دختر سرش رو بیشتر توی بالشت فشرد و به خواب فرو رفت!
9:20 صبح
چشماش رو به آرومی باز کرد
به بدنش کششی داد
اولین چیزیه به ذهنش اومد
مرد بود!
چرا؟چرا تموم فکر و خیالش شده بود
بلند شد
و از اتاق بیرون اومد
به سمت پیرزن رفت
ا.ت:صبحتون بخیر
:صبح بخیر عزیزم!بیا صبحانه بخور
ا.ت:ن من باید برم
:اول یه چیزی بخور
ا.ت: مرسی(لبخند)
۱.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.