part💎¹¹
bloody diamond
کوک ویو: بعد از اینکه رفتم پبش ا/ت مستقیم رفتم پیش جک و اون دختره خدمتکار.
تا خود شب با جک شکنجش دادیم .
فردا صبح....
ا/ت ویو: راستش ، منم تو این چند روز که پیش کوک بودم یکم ازش خوشم میومد . تا اینکه بهم پیشنهاد داد. شاید قبول کنم.
کوک: ویو: صبح بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین. اجوما میز صبونه رو چیده بود.
رفتم نشستم پشت میز و منتظر ا/ت شدم. بعد ۱ دقیقه دیدم که داره میاد.
اومد و روبروی من نشست. و باهم صبونه خوردیم.
بعد صبونه رفتم تو حیاط.
راوی: بعد صبونه ، بلند شدن که برن تو حیاط باهم صحبت کنن. ته باغ یه تاب بود و معمولا کسی اونجا نمیرفت البته به غیر از ارباب جئون.
رسیدن به ته باغ. تاب اون قدر بزرگ بود که دوتاییشون نشستن روش .
کوک: خب....ا/ت
ا/ت: بله🙃
کوک: جوابت چیه
ا/ت: خب راستش چجوری بگم.
راوی: ا/ت قبل از اینکه حرفی بزنه کوک سرشو آورد جلو و شروع کرد به بوسیدن ا/ت .
یه بوسه طولانی.....
بعد چند مین از هم جدا شدن و ا/ت گفت:
ا/ت: من که هنوز چیزی نگفتم.
کوک: برای این بود که اگه حتی جوابت منفی باشه. طمع لبات تو دلم نمونه.
ا/ت: ولی من...جوابم....منفی نیست😸
کوک: چیییی واقعا
ا/ت: اوهوم.
کوک: ازت ممنونم [ماچ]
ا/ت: فقط اینکه میتونم....جانی رو ببینم؟
کوک: آره حتما.
جانی ویو: نشسته بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
جانی: الو...بفرمایید.
&: سلام از منزل جئون باهاتون تماس میگیرم.
جانی: اتفاقی افتاده
&: اتفاق، نه اتفاق برای چی.
جانی: خب.....پس
&: برات یه آدرس میفرستم ، فردا ساعت ۴ اونجا باش.
جانی: ب .... باشه
*پایان مکالمه*
جانی ویو: یعنی ا/ت حالش خوبه ، نکنه بلایی سرش آورده باشن.
شب.....
ا/ت ویو: داشتم میرفتم سمت اتاقم که بخوابم یهو یه دستی دور کمرم حلقه شد.
کوک: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: خب دارم میرم بخوام.
کوک: میدونم ولی چرا اینجا
ا/ت: پس کجا
کوک: پیش من
راوی: کوک تو یه حرکت ا/تو بغل کرد و رفت سمت اتاق خودش. درو باز کرد. ا/تو گذاشت رو تخت و خودشم کنارش دراز کشید، پتو رو انداخت رو خودشون و ا/تو سفت بغل کرد و خوابید.
(چیه نکنه انتظار داشتی کار دیگه ای بکنه😸)
فردا صبح....
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه ، موهاش که اومده بود رو صورتشو کنار زدم و محو صورت بی نقصِش شدم.
نزدیک به ۵ دقیقه بود که داشتم تماشاش میکردم. لپشو بوس کردم که باعث شد بیدار شه. وقتی از خواب بیدار شد خیلی کیوت و خنده دار شده بود که باعث شد خندم بگیره.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
کوک ویو: بعد از اینکه رفتم پبش ا/ت مستقیم رفتم پیش جک و اون دختره خدمتکار.
تا خود شب با جک شکنجش دادیم .
فردا صبح....
ا/ت ویو: راستش ، منم تو این چند روز که پیش کوک بودم یکم ازش خوشم میومد . تا اینکه بهم پیشنهاد داد. شاید قبول کنم.
کوک: ویو: صبح بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم پایین. اجوما میز صبونه رو چیده بود.
رفتم نشستم پشت میز و منتظر ا/ت شدم. بعد ۱ دقیقه دیدم که داره میاد.
اومد و روبروی من نشست. و باهم صبونه خوردیم.
بعد صبونه رفتم تو حیاط.
راوی: بعد صبونه ، بلند شدن که برن تو حیاط باهم صحبت کنن. ته باغ یه تاب بود و معمولا کسی اونجا نمیرفت البته به غیر از ارباب جئون.
رسیدن به ته باغ. تاب اون قدر بزرگ بود که دوتاییشون نشستن روش .
کوک: خب....ا/ت
ا/ت: بله🙃
کوک: جوابت چیه
ا/ت: خب راستش چجوری بگم.
راوی: ا/ت قبل از اینکه حرفی بزنه کوک سرشو آورد جلو و شروع کرد به بوسیدن ا/ت .
یه بوسه طولانی.....
بعد چند مین از هم جدا شدن و ا/ت گفت:
ا/ت: من که هنوز چیزی نگفتم.
کوک: برای این بود که اگه حتی جوابت منفی باشه. طمع لبات تو دلم نمونه.
ا/ت: ولی من...جوابم....منفی نیست😸
کوک: چیییی واقعا
ا/ت: اوهوم.
کوک: ازت ممنونم [ماچ]
ا/ت: فقط اینکه میتونم....جانی رو ببینم؟
کوک: آره حتما.
جانی ویو: نشسته بودم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره.
جانی: الو...بفرمایید.
&: سلام از منزل جئون باهاتون تماس میگیرم.
جانی: اتفاقی افتاده
&: اتفاق، نه اتفاق برای چی.
جانی: خب.....پس
&: برات یه آدرس میفرستم ، فردا ساعت ۴ اونجا باش.
جانی: ب .... باشه
*پایان مکالمه*
جانی ویو: یعنی ا/ت حالش خوبه ، نکنه بلایی سرش آورده باشن.
شب.....
ا/ت ویو: داشتم میرفتم سمت اتاقم که بخوابم یهو یه دستی دور کمرم حلقه شد.
کوک: کجا خانم کوچولو.
ا/ت: خب دارم میرم بخوام.
کوک: میدونم ولی چرا اینجا
ا/ت: پس کجا
کوک: پیش من
راوی: کوک تو یه حرکت ا/تو بغل کرد و رفت سمت اتاق خودش. درو باز کرد. ا/تو گذاشت رو تخت و خودشم کنارش دراز کشید، پتو رو انداخت رو خودشون و ا/تو سفت بغل کرد و خوابید.
(چیه نکنه انتظار داشتی کار دیگه ای بکنه😸)
فردا صبح....
کوک ویو: از خواب بیدار شدم و دیدم که ا/ت هنوز خوابه ، موهاش که اومده بود رو صورتشو کنار زدم و محو صورت بی نقصِش شدم.
نزدیک به ۵ دقیقه بود که داشتم تماشاش میکردم. لپشو بوس کردم که باعث شد بیدار شه. وقتی از خواب بیدار شد خیلی کیوت و خنده دار شده بود که باعث شد خندم بگیره.
•ادامه دارد•
▪︎الماس خونین▪︎
۱۸۲.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.