جفنگیات 👇👇👇😂😂😂😂
آق یه همسایه جدید امده بود واسمون،یه پدر دختر تنها.این بنده خدا اینقدر رسیدگی میکرد به دخترش که نگو،میبرد میاوردش براش خرید میکرد،عصرا که از سرکار میومد براش گل میاورد و ماشین خفن براش خریده بود.خیلی ولی حساس بود سر دخترش مثلاً رد میشدن چپ چپ نگاه ما میکرد که دخترش و دید نزنیم😂😂،آقا ما میدیدیم صبح تا عصر نامزد دختره میاد اونجا و عصرا میره و باباهه میاد،گفتیم با این حساسیت پیرمرد حتما خوشش نمیاد اینا زیاد باهم باشن.یه مدت گذشت و کم کم سر صحبت و سلام و علیک باز شد.یه روز منه بدبخت از همه جا بیخبر به حاج آقا گفتم:حاجی این دامادتون چکارست،گفت دامادم گفتم آره دیگه شوهر این دخترتون.بنده خدا کجا کار میکنه که همش شب کاره،آخه دیدم صبح تا عصر میاد،عصر میره تا فردا صبح که بیاد.نمیدونم چی شد جوابمو نداد و رفت.
بعدها فهمیدم نه تنها اون دختر،دخترش نبوده و زنش بوده بلکه اون پسره هم دامادش نبوده و...
😂😂😂😂😂😂
بخدا من بی تقصیرم😂😂😂😂😂
بعدها فهمیدم نه تنها اون دختر،دخترش نبوده و زنش بوده بلکه اون پسره هم دامادش نبوده و...
😂😂😂😂😂😂
بخدا من بی تقصیرم😂😂😂😂😂
۲.۱k
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.