25
ویو یورا
نه نه نه این امکان ندارع .. نیمتونه همچین اتفاقی بیوفته ..شاید واقعا حسودی کرده بوده ..ولی چرا یوری که اصا سمت همچین چیزایی نمیرفت...باید حدس های خوبی بزنم ..نباید به همچین مزخرفاتی فکر کنم ..امکان ندارع برگشته باشه
ویو یوری
چرا باید سر اسم ویولت سرم گیج میرفت ..تمام مدت داشتم به چیزایی که دیدم و شنیدم فکر میکردم ..هیچ کدومش یادم نمیومد تا الان جایی ندیده بودمشون ...وایییی سر درد فجیحی دارم ولی بخاطر هیون روم نشد بهشون بگم نمیخوام بیام و مجبور شدم بیام بهشون ..دارم چی میگم با خودم ..) سرمو گذاشتم روی پنجره تا یکم چشامو ببندم
بعد ۲۰ مین
با صدای لاستیک های ماشین که در اثر ترمز گرفتن فلیکس روی آسفالت کشیده شدن چشامو باز کردم و دور و برم و ی نگاهی انداختم رسیده بودیم ..درو باز کردم بدون هیچ نگاهی به کسی پیاده شدم و داشتم داخل میشدم
ف: هوووو ...کجا داری میری !
_: دارم میرم تو معلوم نیست یا چشات ضعیفن
ف : فک کنم یادت رفته ( با اشاره به هیون و یورا که دستاشون قفل هم بودن )
تازه یادم افتاد ..تو این پارتی من نقش دوست دخترشو داشتم ..پوفففففف همینو کن داشتم
_: پوفففف ( رفت و دست فلیکس رو مجبوری گرفت )
هیون و یورا اومدن و از کنارمون رد شدن و هیون با دستش اشاره کرد که لبخند بزن و برو تو ...واقعا به عنوان داداش بزرگترم میدیدمش و دوسش داشتم پس بخاطرش لبخند زدم و قدم های محکممو با فلیکس از چارچوب در وارد راهرو کردم
نه نه نه این امکان ندارع .. نیمتونه همچین اتفاقی بیوفته ..شاید واقعا حسودی کرده بوده ..ولی چرا یوری که اصا سمت همچین چیزایی نمیرفت...باید حدس های خوبی بزنم ..نباید به همچین مزخرفاتی فکر کنم ..امکان ندارع برگشته باشه
ویو یوری
چرا باید سر اسم ویولت سرم گیج میرفت ..تمام مدت داشتم به چیزایی که دیدم و شنیدم فکر میکردم ..هیچ کدومش یادم نمیومد تا الان جایی ندیده بودمشون ...وایییی سر درد فجیحی دارم ولی بخاطر هیون روم نشد بهشون بگم نمیخوام بیام و مجبور شدم بیام بهشون ..دارم چی میگم با خودم ..) سرمو گذاشتم روی پنجره تا یکم چشامو ببندم
بعد ۲۰ مین
با صدای لاستیک های ماشین که در اثر ترمز گرفتن فلیکس روی آسفالت کشیده شدن چشامو باز کردم و دور و برم و ی نگاهی انداختم رسیده بودیم ..درو باز کردم بدون هیچ نگاهی به کسی پیاده شدم و داشتم داخل میشدم
ف: هوووو ...کجا داری میری !
_: دارم میرم تو معلوم نیست یا چشات ضعیفن
ف : فک کنم یادت رفته ( با اشاره به هیون و یورا که دستاشون قفل هم بودن )
تازه یادم افتاد ..تو این پارتی من نقش دوست دخترشو داشتم ..پوفففففف همینو کن داشتم
_: پوفففف ( رفت و دست فلیکس رو مجبوری گرفت )
هیون و یورا اومدن و از کنارمون رد شدن و هیون با دستش اشاره کرد که لبخند بزن و برو تو ...واقعا به عنوان داداش بزرگترم میدیدمش و دوسش داشتم پس بخاطرش لبخند زدم و قدم های محکممو با فلیکس از چارچوب در وارد راهرو کردم
۴.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.