روزی روزگاری عشق ... part 10
لی : اون دختر قوییه بجاش پیش تو می مونم تا باهات حرف بزنم
تهیونگ : اها خب بزنید
لی : خب ازت ممنون میشم که از گناه دخترم بگذری و ازش انتقام نگیری و مواظبش باشی اون بدون مادر بزرگ شده و خب خیلی دردا را تحمل کرده از بچگی از جمعیت و اینا دور بود و گوشه گیر بوده * اشک
تهیونگ : متاسفم آقا ... ولی من ... تا اتنقاممو نگیرم دست بردار نیستم شاید مثلا یکی دوماه به خاطر حال دخترتون باهاش کاری نداشته باشم ولی تا آخر سال انتقاممو می گیرم * جدی
لی : چرا انقدر دنبال انتقامی ؟
تهیونگ : از بزرگ ترین مافیای دنیا چه انتظاری دارید ؟ ... من فقط انتقام بلدم پس خواهش نکنید
لی : دخترم چه گناهی کرده که این همه درد باید بکشه ؟
تهیونگ : هیچ ... هوففففف بیخیال شاید از انتقام پشیمون شدم نگرفتم * کلافه
لی : خیلی ممنون .
تهیونگ : هوم
لی : پدر و مادرت نگرانت نشدن که اینجایی ؟
تهیونگ : اونا کل روزو خونه نیستن
لی : اوه چه بد ... عضو خوانواده ی دیگه ای نداری ؟
تهیونگ : فقط خواهرمه که اونم الان مدرسس پدر بزرگ و مادر بزرگمم که جدا زندگی میکنن تو عمارتشون
لی : اها ... پس همش تنهایی؟
تهیونگ : اوممم آره یه جورایی
لی : خب می تونی امروزو تا وقتی مدرسه تعطیل بشه بیای خونه ی ما
تهیونگ : نه نیاز نیس
لی : نیازه نمی خوام تنها باشی ... بعدشم من کار دارم دخترم تو خونه تنهاس تو مواظبش باش
تهیونگ : عا خب باشه
لی : برم کارای بیمارستانو بکنم تو برو ببین اگه بیدار شده بود کمکش کن و بیارش
تهیونگ : چشم
لی : تو پسر خوبی هستی بهت نمیاد بخوای از دخترم انتقام بگیری * لبخند
تهیونگ : لبخند از روی خجالت *
...
لایک : ۱۳
کامنت : ۷
تهیونگ : اها خب بزنید
لی : خب ازت ممنون میشم که از گناه دخترم بگذری و ازش انتقام نگیری و مواظبش باشی اون بدون مادر بزرگ شده و خب خیلی دردا را تحمل کرده از بچگی از جمعیت و اینا دور بود و گوشه گیر بوده * اشک
تهیونگ : متاسفم آقا ... ولی من ... تا اتنقاممو نگیرم دست بردار نیستم شاید مثلا یکی دوماه به خاطر حال دخترتون باهاش کاری نداشته باشم ولی تا آخر سال انتقاممو می گیرم * جدی
لی : چرا انقدر دنبال انتقامی ؟
تهیونگ : از بزرگ ترین مافیای دنیا چه انتظاری دارید ؟ ... من فقط انتقام بلدم پس خواهش نکنید
لی : دخترم چه گناهی کرده که این همه درد باید بکشه ؟
تهیونگ : هیچ ... هوففففف بیخیال شاید از انتقام پشیمون شدم نگرفتم * کلافه
لی : خیلی ممنون .
تهیونگ : هوم
لی : پدر و مادرت نگرانت نشدن که اینجایی ؟
تهیونگ : اونا کل روزو خونه نیستن
لی : اوه چه بد ... عضو خوانواده ی دیگه ای نداری ؟
تهیونگ : فقط خواهرمه که اونم الان مدرسس پدر بزرگ و مادر بزرگمم که جدا زندگی میکنن تو عمارتشون
لی : اها ... پس همش تنهایی؟
تهیونگ : اوممم آره یه جورایی
لی : خب می تونی امروزو تا وقتی مدرسه تعطیل بشه بیای خونه ی ما
تهیونگ : نه نیاز نیس
لی : نیازه نمی خوام تنها باشی ... بعدشم من کار دارم دخترم تو خونه تنهاس تو مواظبش باش
تهیونگ : عا خب باشه
لی : برم کارای بیمارستانو بکنم تو برو ببین اگه بیدار شده بود کمکش کن و بیارش
تهیونگ : چشم
لی : تو پسر خوبی هستی بهت نمیاد بخوای از دخترم انتقام بگیری * لبخند
تهیونگ : لبخند از روی خجالت *
...
لایک : ۱۳
کامنت : ۷
۸.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.