"I fell in love with someone'' (P71)
"I fell in love with someone'' (P71)
2 ساعت بعد :
از زبان کوک : 11 راند تموم کردم....قرار بود 14 راند باشه ولی از ا.ت معلوم بود دیگه تحمل نداشت...تا همینجا تمومش کردم به چهره ی خوش فرمش نگاه کردم...آخه چقدر میتونه انقدر جذاب باشه...ساعت نگاه کردم...تقریبا ساعت 9 صبح بود...
کوک : ا.ت
ا.ت : با من...حر..ف...ن..زن
کوک : درد داری؟
ا.ت : ......
کوک : میخوای شکمت ماساژ بدم؟
ا.ت : ......
کوک : اههههههه
از جام بلند شدم رفتم قرص مسکن بیارم....
از زبان ا.ت : درد وحشتناکی داشتم....داشتم میمردم...گفته بود آروم پیش میره ولی 11 راند خشن رفت....داشتم از درد زیر دلم میمردم....از چهره کوک عرق میریخته بود معلومه اونم خیلی خسته شده... بلند شد بره مسکن بیاره...و برگشت سمتم با یه لیوان آب.
کوک : اینو بگیر بخور
از دستش گرفتم...وقتی تموم کردم لیوان آب گذاشتم رو میز...خواستم بگیرم دوباره بخوابم ولی کوک دوباره بلند کرد...و درد داشت بدتر میشد....
ا.ت : ایییییییی....چیکار میکنی؟
کوک : باید بریم وان پر کنیم...
ا.ت : جونگکوک حوصله ندارم دارم از درد میمیرم...
کوک : نچ...حرف فقط حرف خودمه
ا.ت : ......
از این حرفش تعجب کردم....منو برد سمت وان منو نشوند رو پاهاش و قشنگ اون سایز د.یکش لای پام حس میکردم...وان داشت پر میشد و کوک شروع به ماساژ دادن شکمم شد....
نیم ساعت بعد :
بعد اینکه از حموم اومدیم بیرون...موهام خشک کردم یه لباسی که روش گل های سبز بود رو تنم کردم...رومو برگردوندم سمتم کوک....داشت موهاشو درست میکرد....رفتم سمتش...
ا.ت : بزار خودم موهاتو درست کنم.
شروع به درست کردن موهای جونگکوک شدم و اون به چهره ی خندان از اینه بهم زل میزد...کاری میکرد که معذب بشم....که سخن باز کرد...
کوک : درد که نداری؟
ا.ت : فقط...یکم..
ا.ت : موهات درست کردم...
بدون اینکه بهش نگاه کنه به سمتم برگشت...و نزدیکم میومد...وقتی نزدیکم اومد..بوسه ی محکمی رو لپم گذاشت...رفت...😳
ا.ت : این...یعنی اینکههه...منو بخشید؟
از اتاق خارج شدم که دیدم در اتاق لیا باز بود...به سمتش رفتم هیچکی نبود...پس بهترین فرصت بود...به دور ورم از بیرون نگاه کردم کسی نبود پس وارد اتاق لیا شدم...از حموم صدای آب میومد...پس فهمیدم داره دوش میگیره...شروع کردم به گشتن اتاقش...و هیچی پیدا نمیکردم که مربوط به مدرکی باشه که دارم...یهو چشمم به صندوقی افتاد که رو گوشه ای بود ولی چیزی روش پنهان بود ولی یه نصفش مشخص بود...به سمت اون صندوق رفتم...و...ادامه داره
2 ساعت بعد :
از زبان کوک : 11 راند تموم کردم....قرار بود 14 راند باشه ولی از ا.ت معلوم بود دیگه تحمل نداشت...تا همینجا تمومش کردم به چهره ی خوش فرمش نگاه کردم...آخه چقدر میتونه انقدر جذاب باشه...ساعت نگاه کردم...تقریبا ساعت 9 صبح بود...
کوک : ا.ت
ا.ت : با من...حر..ف...ن..زن
کوک : درد داری؟
ا.ت : ......
کوک : میخوای شکمت ماساژ بدم؟
ا.ت : ......
کوک : اههههههه
از جام بلند شدم رفتم قرص مسکن بیارم....
از زبان ا.ت : درد وحشتناکی داشتم....داشتم میمردم...گفته بود آروم پیش میره ولی 11 راند خشن رفت....داشتم از درد زیر دلم میمردم....از چهره کوک عرق میریخته بود معلومه اونم خیلی خسته شده... بلند شد بره مسکن بیاره...و برگشت سمتم با یه لیوان آب.
کوک : اینو بگیر بخور
از دستش گرفتم...وقتی تموم کردم لیوان آب گذاشتم رو میز...خواستم بگیرم دوباره بخوابم ولی کوک دوباره بلند کرد...و درد داشت بدتر میشد....
ا.ت : ایییییییی....چیکار میکنی؟
کوک : باید بریم وان پر کنیم...
ا.ت : جونگکوک حوصله ندارم دارم از درد میمیرم...
کوک : نچ...حرف فقط حرف خودمه
ا.ت : ......
از این حرفش تعجب کردم....منو برد سمت وان منو نشوند رو پاهاش و قشنگ اون سایز د.یکش لای پام حس میکردم...وان داشت پر میشد و کوک شروع به ماساژ دادن شکمم شد....
نیم ساعت بعد :
بعد اینکه از حموم اومدیم بیرون...موهام خشک کردم یه لباسی که روش گل های سبز بود رو تنم کردم...رومو برگردوندم سمتم کوک....داشت موهاشو درست میکرد....رفتم سمتش...
ا.ت : بزار خودم موهاتو درست کنم.
شروع به درست کردن موهای جونگکوک شدم و اون به چهره ی خندان از اینه بهم زل میزد...کاری میکرد که معذب بشم....که سخن باز کرد...
کوک : درد که نداری؟
ا.ت : فقط...یکم..
ا.ت : موهات درست کردم...
بدون اینکه بهش نگاه کنه به سمتم برگشت...و نزدیکم میومد...وقتی نزدیکم اومد..بوسه ی محکمی رو لپم گذاشت...رفت...😳
ا.ت : این...یعنی اینکههه...منو بخشید؟
از اتاق خارج شدم که دیدم در اتاق لیا باز بود...به سمتش رفتم هیچکی نبود...پس بهترین فرصت بود...به دور ورم از بیرون نگاه کردم کسی نبود پس وارد اتاق لیا شدم...از حموم صدای آب میومد...پس فهمیدم داره دوش میگیره...شروع کردم به گشتن اتاقش...و هیچی پیدا نمیکردم که مربوط به مدرکی باشه که دارم...یهو چشمم به صندوقی افتاد که رو گوشه ای بود ولی چیزی روش پنهان بود ولی یه نصفش مشخص بود...به سمت اون صندوق رفتم...و...ادامه داره
۲۵.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.